😄 #طنـــز_جبهـــه
💠اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً
💟⇐استاد #سرکار گذاشتن بچهها بود.
روزی از یکی از برادران پرسید: «شما وقتی با #دشمن روبهرو میشوید برای آنکه #کشته نشوید و توپ و تانک آنها در شما اثر نکند چه میگویید؟»
💟⇐آن برادر خیلی #جدی جواب داد: «البته بیشتر به #اخلاص برمیگردد والا خود #عبادت به تنهایی دردی را دوا نمیکند.
💟⇐اولاً باید #وضو داشته باشی،
ثانیاً رو به #قبله و آهسته به نحوی که کسی نفهمد بگویی: «اللهم ارزقنا ترکشاً ریزاً بدَستَنا یا پایَنا و لا جای حسّاسَنا برحمتک یا ارحمالراحمین»
💟⇐طوری این کلمات را به #عربی ادا کرد که او باورش شد و با خود گفت: «این اگر آیه نباشد حتماً #حدیث است» اما در آخر که کلمات عربی را به فارسی ترجمه کرد، شک کرد و گفت:« #اخوی غریب گیر آوردهای؟»
#لبخند_بزن_بسیجی
ว໐iภ ↬ @hemmat_hadi
❣ #خاطرات_شهدا
#شهید_همت
🌼⇜مأموریتم که تموم شد، رفتم با حاج #همت دربارهی برگشتنم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم گفتم بگو
🌸⇜حاجیگفت: وقتیتوی #پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر #کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: #بریده_ای؟ از سوالش تعجب کردم وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده...
🌼⇜ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت #مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا #تسویه_حساب کن و برو، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
❣ #شهید_ابراهیم_همت
❣ شادی روحش #صلوات
♥️ @hemmat_hadi
همیشه
ماندنــ،
دلیل بر #عاشق بودن نیستــ
خیلے ها مےروند
تا #ثابت کنند ڪه عاشـقـند..💔
#شبتون_شهدایۍ
➣ @hemmat_hadi🌷
🌷 #طنـــز_جبهـــه
👈 به پسر پیغمبر ندیدم!...
💟⇐گاهی #حسودیمان میشد از اینکه بعضی اینقدر #خوشخواب بودند. سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیدهاند و تا دلت بخواهد خواب #سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک میکردی، #پلک نمیزدند.
💟⇐ما هم #اذیتشان میکردیم. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی یا #پوتینهایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمیکردیم
💟⇐صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!» دیگر خودشان از #حفظ بودند، هنوز نپرسیدهایم: «پوتین ما را ندیدی؟» با عصبانیت میگفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره #خُر_و_پُفشان بلند میشد اما این همه ماجرا نبود.
💟⇐چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد این دفعه مینشست: «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب میشنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم #پوتینم پیدا شد!»
#لبخند_بزن_بسیجی😅
🌷: @hemmat_hadi
♥️•☜آیتــ الله مجتهدے تهرانی (ره) :
✍ما نمی میریـــم ، روح ما زنده است. لذا وقتی شــما سرقـــبر پــــــــدرتان میروید او آگاه می شـــود و دعایــتان می ڪند.
✍آنقدر خـــوشحـال می شود ڪه سـر قبـــرش رفته اید. از آمدن یڪ مهمـــان خوب ڪه به خـــانه تان می آید
✍چطـــور خـوشـــحال می شوید؟ میـــّت وقتی سـر قبــــرش می روی ایـــن طـــورخوشحـــال می شـــود.
💠 @hemmat_hadi
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌷 #خـاطرات_شهدا
💠⇐از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه #حلالیت طلبید.
💠⇐قرار بود فردا با دوستانش #عازم_جبهه شود، همان روز رفتیم به #گلستان شهدا، سر قبر #شهید_سید_رحمان_هاشمی. دیگر گریه نمیکرد.
💠⇐دو تن دیگر از #دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید که ما از آنها بی خبر بودیم.رفت سراغ #مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن_نکند.
💠⇐ایشان هم گفت : من نمیتوانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا #دفن کنیم.
محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت :شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.همانطور هم شد و محمد در #کنار سید رحمان #دفن_شد
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🎤راوی:برادر شهیــد(علــی)
♥️🍃 @hemmat_hadi