#خاطرات_شهدا 🌷
💠ارادت خاصی به حضرت معصومه (س) داشت
🔰اکثر مسافرت هایی که با آقا محمود می رفتیم، سفرهای زیارتی بود، که خیلی برایم خاطره انگیز و جالب بود . خصوصاً حرم #حضرت_معصومه (س)که علاقه و ارادت خاصی نسبت به خانم داشتند
🔰بیشتر به #قم سفر می کردیم. گاهی بدون برنامه ریزی قبلی میخواست که به قم برویم، کافی بود من #مکثی کنم میگفت: وقتی اسم خانم می آید در #هرشرایطی که باشید باید برویم
🔰حتی با این لفظ که "وقتی گفتم حرم حضرت معصومه #باید حتما آماده باشید و کنار در منتظر باشید". اوایل این حرف ایشان برایم #عجیب و البته کمی سخت بود و لی تقریبا بعد ازمدتی عادت کردم
🔰و ایشان وقتی تصمیم سفر به قم میگرفت، #سریعا آماده می شدم. همین عامل باعث شده بود به #معرفت و درک بیشتری دست پیدا کنم و آرامش را در زندگی بیشترحس کنم.
#شهید_محمود_نریمانی
#شهید_مدافع_حرم
🌹 @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠 آماده خبر شهادت
🔰 #آخرین صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به #شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از #اذان_مغرب به شهادت رسید.
🔰من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره #عجیب و متفاوت.
همان روز در #آخرین_تماس تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتمولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیستاینجا همه چیز #آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش."
🔰و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند اما این #دلشوره بیشتر شد...
همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت
تا دیروقت هم #منتظر ماندم.
🔰بالاخره ظهر روز #چهارشنبه از طرف دایی ام خبردار شدم که #آقا_جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به #پهلویش خورده و بیهوش است.
🔰به هر صورت من با روحیاتی که از #همسرم سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و #بی_خبر گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: "نه! جواد در #بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ میزند
🔰نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی #امام_جماعت مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره #شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند.
🔰سری های قبل اصلا آماده شنیدن #خبرشهادتش نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار #آماده تر شده بودم
#همسرانه
#صبر_زینبی
#شهید_جواد_محمدی
💟: @hemmat_hadi
محمدهادی 20 روزه بود
که #گریه عجیبی میکرد...
آن موقع در تهران تنها بودیم، خانوادهام نزدیکام نبودند...
زنگ زدم که آقامهدی بچه دارد #عجیب گریه میکند....
از وقتی که به دنیا آمده بود #آرام بود و اصلاً گریه نمیکرد.
به من گفتند گوشی را روی آیفون بگذار تا صدایاش کنم
و بچه پس از شنیدن صدای پدرش در آغوشام #خوابید
بدون اینکه شیری بخورد یا لازم باشد تکاناش بدهم.
#شهید_مهدی_نوروزی🌷
#شهید_مدافع_حرم
❤️ @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠 آماده خبر شهادت
🔰 #آخرین صحبتی که با هم داشتیـم ظهر همان روزی که شبش به #شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعد از ظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از #اذان_مغرب به شهادت رسید.
🔰من از شب قبلش خیلی دلشوره داشتم. یک دلشــوره #عجیب و متفاوت.
همان روز در #آخرین_تماس تلفنی هم از دلشوره و نگرانی ام برایش گفتمولی باز مثل همیشـه گفت: "هیچ مشکلی نیستاینجا همه چیز #آرام است. اصلا دلشوره نداشته باش."
🔰و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند اما این #دلشوره بیشتر شد...
همان شب طبق عادتی که داشتیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت
تا دیروقت هم #منتظر ماندم.
🔰بالاخره ظهر روز #چهارشنبه از طرف دایی ام خبردار شدم که #آقا_جواد مجروح شده و تیر به دستش خورده اما بعد گفتند: نه، تیر به #پهلویش خورده و بیهوش است.
🔰به هر صورت من با روحیاتی که از #همسرم سراغ داشتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و #بی_خبر گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: "نه! جواد در #بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ میزند
🔰نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم اما وقتی #امام_جماعت مســجد محــل آمدند خانه ما و با صحبتهایی که شـد شـک من درباره #شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند.
🔰سری های قبل اصلا آماده شنیدن #خبرشهادتش نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار #آماده تر شده بودم
#همسرانه
#صبر_زینبی
#شهید_جواد_محمدی
💟: @hemmat_hadi