💠🌷 روایتی از یک #رویای_صادقه و عوض کردن پرچم گنبد #امام_رضا(ع)
👈راوی: پدر
#شهید_مرتضی_کریمی
🌷
🔻پدر شهید میگوید:
🔹🌷یکی از خدام #امام_رضا(ع) منزل ما آمد و #خوابی را که دیده بود برایم روایت کرد و گفت:
🔸🌷«خواب دیدم بالای گنبد امام رضا (ع) آقایی پرچم مشکی را پایین میآورد و پرچم #سبز را بالا میبرد، خطاب به آن آقا گفتم شما کی هستی؟ و با اجازه چه کسی این کار را میکنی؟
🔹🌷گفت؛ من #مرتضی_کریمی شهید مدافع حرم هستم؛ با اجازه امام رضا (ع) این کار را میکنم.
🌷
🔸🌷صبح همان شب، خوابی که دیده بودم را برای همکاران تعریف کردم و تصمیم بر این شد #منزل شما بیاییم و پیام شهید را به شما منتقل کنیم و اینطور شد که با شما تماس گرفتیم و بعد عازم این #سفر شدیم؛
🔹🌷به محض دیدن #عکس_شهید، چهره آقا مرتضی برایم تداعی شد، همان چهرهای بود که در خواب دیده بودم.»
#شهید_مرتضی_کریمی🌹🕊
شادی روحش #صلوات
❤️ @hemmat_hadi
#خاطرات_شهدا 🌷
به روایت #همسرشهید
💟🌷 #هرلحظه و هر ثانیه زندگی مشترک ما پر از محبت و عشقـ و یاد خدا بود. هر دو عاشق بودیم و نمود آن در زندگی ما #همیشه خودنمایی می کرد.
💟🌷ناراحتی ما از هم به ثانیه هم نمی رسید. هر وقت بیرون می رفت و چیزی هرچند کوچک مثل شیرینی یا بیسکویت را به ایشان تعارف می کردند، نمی خورد و به #منزل می آورد و می گفت بیا #باهم بخوریم.
💟🌷هردوی ما دانشجو بودیم و بخشی از زمان خود را در #دانشگاه به سر میبردیم، از سوی دیگر رشد کردن در خانوادههای مذهبی به ما آموخته بود که باید زکات دانش خود را به هر شکل ممکن بپردازیم و از همین رو در #جلسات_مذهبی به آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن میپرداختیم.
💟🌷روزهایی از هفته را نیز در باشگاه نزد پدرم به ورزش #کاراته میپرداخت، وی همچنین مربی حلقههای صالحین بود و هر هفته در پایگاه #شهدای_صادقیه جلسه داشت.
💟🌷در روزهای نزدیک به عید که زمان شستوشوی موکتهای #حسینیه_سپاه بود، همسرم به سربازان کمک میکرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران #سربازی خود لذت ببرند.
💟🌷همسرم علاوه بر انجام وظایف و شرکت در رزمایشها و مأموریتهای کاری، در #هیئت خیمهالعباس نیز فعالیت داشت و پنجشنبه هر هفته در آن حضور مییافت؛ ضمن اینکه جلساتی نیز بهصورت متفرقه در هیئت برگزار میشد اما در مجموع فکر نمیکردیم عمرزندگی ما تا این اندازه #کوتاه باشد.
💟🌷 #حمیدآقا بعد از نماز با دستش تسبیحات فاطمه زهرا (س) را می گفت. هنگام ذکر هم انگشت هایش را #فشار می داد و در جواب چرایی این کار می گفت بندهای انگشت هایم را فشار می دهم تا یادشان بماند در #قیامت گواهی دهند که با این دست ذکر خدا را گفته ام.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#تعجیل_در_فرج_آقا
#شادی_روح_امام_وشهدا_صلوات🌸
💟 @hemmat_hadi
#علی_ولی_الله
🔰هادی ماجرای اقامتش در #نجف را اینگونه تعریف کرد:↯↯
وقتی رفتم نجف ✘نه پولی داشتم ✘نه کسی رو میشناختم؛ چند روز کار من این بود که نون و بیسکویت🍪 میخوردم و در کلاسهای درس📚 حاضر میشدم. #شب_ها در محوطه حرم یا کوچه ها میخوابیدم؛ کم کم پولم برای خرید نون #تموم_شد.
🔰سختی و مشقات خیلی بهم فشار می آورد😣 اما زندگی در #کنار_مولا برایم خیلی لذت بخش بود. آخر از خود #مولاعلی خواستم که مشکلم را برطرف کند👌 یکی از متولیان یک موسسه اسلامی، #منزل مسکونی قدیمی🏚 و بزرگی به من داد. و به عنوان #طلبه در حوزه نجف پذیرفته شدم✅
🔴شهید ذوالفقاری عاشق و دلداده ی #امیرالمومنین علیه السلام بود و به عشق مولا و در #جوار مولا در وادی السلام #نجف پیکر مطهرش مدفون گشت. |
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
#شهید_مدافع_حرم🌷
❤️👉 @hemmat_hadi
🌷ابراهیم ؛ مهمان نواز تر از کردها
🌿از کرمانشاه به جبهه آمده بودم و #مجروح شدم. دستم از کار افتاد و ناچار شدم برای مداوا به #تهران بیایم.
🌸ابراهیم در این وضعیت مرا تنها نگذاشت و به همراهم به تهران آمد و چند روز در #منزل آن ها بودم و به خانواده ابراهیم مخصوصا مادر ایشان خیلی زحمت دادم.
💐ابراهیم با موتور من را به همه جا می برد و پی گیر درمانم بود. بعد از این به دوستانم گفتم که من در تهران فردی را دیدم که از ما کردها هم مهمان نوازتر است.
📚سلام بر ابراهیم
🌻راوی: سردار امیر نوحی
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
❤️ @hemmat_hadi
🌷ابراهیم ؛ مهمان نواز تر از کردها
🌿از کرمانشاه به جبهه آمده بودم و #مجروح شدم. دستم از کار افتاد و ناچار شدم برای مداوا به #تهران بیایم.
🌸ابراهیم در این وضعیت مرا تنها نگذاشت و به همراهم به تهران آمد و چند روز در #منزل آن ها بودم و به خانواده ابراهیم مخصوصا مادر ایشان خیلی زحمت دادم.
💐ابراهیم با موتور من را به همه جا می برد و پی گیر درمانم بود. بعد از این به دوستانم گفتم که من در تهران فردی را دیدم که از ما کردها هم مهمان نوازتر است.
📚سلام بر ابراهیم
🌻راوی: سردار امیر نوحی
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
❤️ @hemmat_hadi