🌺🌸🌸
🌸
#طنز_جبهه
💠 آمبولانس
🔸تعداد مجروحین بالا رفته بود
فرمانده از میان گرد و غبار انفجارها دوید طرفم و گفت :
سریع بیسیم بزن عقب و بگو یک آمبولانس بفرستند مجروحین را ببرد!
🔹شاستی گوشی بیسیم را فشار دادم و بخاطر اینکه پیام لو نرود و عراقیها از خواستهمان سر در نیاورند، پشت بیسیم با کد حرف زدم
گفتم: ” حیدر حیدر رشید ”
چند لحظه صدای فش فش به گوشم رسید. بعد صدای کسی آمد:
– رشید بگوشم.
+ رشید جان! حاجی گفت یک دلبر قرمز بفرستید!
-هه هه دلبر قرمز دیگه چیه ؟
+ شما کی هستی؟ پس رشید کجاست؟
– رشید چهار چرخش رفته هوا. من در خدمتم.
+ اخوی مگه برگه کد نداری؟
– برگه کد دیگه چیه؟ بگو ببینم چی میخوای؟
☘🌷☘🌷
🔸دیدم عجب گرفتاری شدهام، از یکطرف باید با رمز حرف میزدم، از طرف دیگر با یک آدم ناوارد طرف شده بودم.
+ رشید جان! از همانها که چرخ دارند!
– چه میگویی؟ درست حرف بزن ببینم چی میخواهی ؟
+ بابا از همانها که سفیده.
– هه هه! نکنه ترب میخوای.
+ بیمزه! بابا از همانها که رو سقفش یک چراغ قرمز داره
– ای بابا! خب زودتر بگو که آمبولانس میخوای!
🔹کارد میزدند خونم در نمیآمد. هر چه بد و بیراه بود به آدم پشت بیسیم گفتم.
منبع: کتاب رفاقت به سبک تانک ، صفحه ۵
#لبخند_بزن_بسیجی
❤️ @hemmat_hadi
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌺🌸🌸
🌺
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 🔻
استاد پناهیان:
💌خداوند بی دلیل کاری رو عمود خیمه ی دین قرار نمیده.
💌معلومه که در این نماز اسراری هست
💌منتها تا میگن "نماز خوب" ذهنتون تو نمازهای اولیای خدا نره.
"ما هیچ کارمون شبیه اولیای خدا نیست
که حالا نمازمون مثل نماز امیرالمومنین علی علیه السلام بشه
🌸امیر المومنین علی علیه السلام هنگام وضو گرفتن رنگ چهره اش تغییر میکرد از شدت خوف خدا.🌟
🌸خب اینجور تبلیغ کردن در مورد نماز،
به کلی ما رو نا امید میکنه خب ما که هیچ وقت اینجور نخواهیم شد.
🌸 یادم هست در جبهه های جنگ نقل شده بود که شهید آیت الله دستغیب می فرمود:
"من حاضرم هفتاد سال عبادتم رو بدم تا بجاش دو رکعت نماز پای خاکریز بچه های رزمنده رو بهم بدن که من با خیال راحت از این دنیا برم"✨
🌸بچه های رزمنده ای که عبادتشون خیلی ارزشمند بود برای خدا
ما اونجا بودیم یکبار که با هم گفتگو می کردیم
می گفتیم: راستی بچه ها تا حالا سر سجاده ی عبادت رنگتون پریده از خوف خدا؟
🌸همون بچه های نازنین می گفتن:
نه!!!
🌸بعدشم شهید می شدن.
🌸خب اینکه انسان رنگش بپره از خشیت الهی کار ساده ای نیست.
🌺ما ها خیلی هنر کنیم از بس با خدا فاصله داریم گاهی فقط دلمون تنگ بشه برای خدا . همین!!!!
🌺خشیت کار عارفان نسبت به حضرت حق هست.
نماز امیرالمومنین رو آدم در نظر می گیره دیگه از خودش نا امید میشه.
🌺خب برای اینکه ما نماز خوب خوندن رو فرا بگیریم و آغاز کنیم
باید جلوی قدم خودمون رو نگاه کنیم ببینیم ما چه قدمی میتونیم برداریم.
🌺قدم اول نماز رو مودبانه و با رعایت آدابش بخونیم
🌺تا جایی که میشه صحیح و عربی بخونیم. سجاده پهن کنیم. اذان و اقامه بگیم. نگاهمون به اطراف نباشه. ظواهر رو کاملا رعایت کنیم.
❤️ @hemmat_hadi
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌺🌺🌸
🌸
🌺خاطرات_شهدا🌷
#شهیدان_زنده_اند
❣ یک روز در خانه هیئت داشتیم.
عصر همان روز پدرم کمی استراحت کرد.
🔻بعد با نگرانی از خواب پرید.فهمیدیم خواب دیده
🔻پدرم کمی به اطراف نگاه کرد و گفت: الآن حسن اینجا بود
❣ بهش گفتم حسن جان امشب هیئت داریم شما تشریف دارید؟
🔻حسن گفت : نه امشب باید برم پیش فلانی که یکی از همسایگان قدیم است
🔻حسن ادامه داد : او امروز از دنیا رفته و امشب شب اول قبر اوست
🔻این شخص حقی گردن من دارد که باید امشب پیش او باشم
🔻پدرم با تعجب گفت: آن کسی که حسن می گفت اهل مذهب و دین و ... نبود.
❣ برای همین بهش گفتم : حسن جان این آدمی که میگی اهل دین نبود او چه حقی به گردن تو داره!؟
🔻حسن لبخندی زد و گفت : روز تشییع جنازه من هوا بسیار گرم بود.
🔻این آقا در جلوی در خانه اش ایستاده بود و به جمعیت نگاه می کرد.
🔻وقتی گرمی هوا و تشنگی مردم را دید.
یک شیلنگ آب از خانه اش به بیرون کشید
🔻و بایک سینی و چند لیوان به تشییع کنندگان پیکر من آب داد.
❣ او همین قدر به گردن من حق پیدا کرده
🔻پدرم بعد از اینکه این حرف را زد از جا بلند شد و گفت: باید بروم ببینم خواب من راست بوده یانه.
🔻باید بروم ببینم فلانی واقعا فوت کرده یا نه.
🔻پدرم رفت و ساعتی بعد برگشت
گفت : بله وارد محل آنها که شدم حجله اش را دیدم.او همین امروز تشییع شده بود.
راوی_برادر_شهید
🥀#شهید_حسن_طاهری
❤️ @hemmat_hadi
💚❤️. 💚❤️. ❤️💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️💛💚
🧡
💗پاداش پرستاری از بیمار
❣بسیار زیبا
✳️استاد ماندگاری
❤️ @hemmat_hadi
🧡💚💙💜🧡❤️💚💜💛❤️💛
✨﷽🌸✨
🌺
🌷آیت اللہ مجتهدے تهرانے(ره):
⬅️ چگونہ بدانیم خدا از ما راضے است؟
❤️ اگر میخواهے بدانے خدا از تو راضے است یا نہ، بہ دلت مراجعہ كن! ببین در زندگے از خدا راضے هستے؟ اگر راضے هستے؛ بدان كہ خدا هم از تو راضے است و اگر در گوشہ دلت از خدا ناراضے هستے. متوجہ باش كہ خدا هم از تو ناراضے است.
❗️خداوند از سہ گروہ تعجب میكند.
✅۱. كسے كہ نماز میخواند و میداند مقابل چہ خدایے ایستادہ است، ولے در نماز حضور قلب ندارد و حواسش بہ نماز نیست.
✅۲. كسے كہ عمرے است روزے خدا را میخورد و غصہ روزے فردا را دارد.
✅۳. كسے كہ میخندد در حالے كہ نمیداند خدا از او راضے هست یا نہ!
❤️ @hemmat_hadi
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
1_6440036.mp3
1.4M
🌺🌺
🌸
❣خوبیهای الکی!
🔥کارهای خوبی که شیطان بهت پیشنهاد میده انجام بدی!
🎧#کلیپ_صوتی
❤️ @hemmat_hadi
🌺✨✨✨🌸🌺✨✨✨✨✨🌺
🌺🌺
🌸
#طنز_جبهه
💠تکبیر
🔹سال 61 پادگان 21 حضرت حمزه؛ آقای «فخر الدین حجازی» آمده بود منطقه برای دیدار دوستان.
🔸طی سخنانی خطاب به بسیجیان و از روی ارادت و اخلاصی که داشتند، گفتند: «من بند کفش شما بسیجیان هستم.»
🔹یکی از برادران نفهمیدم. خواب بود یا عبارت را درست متوجه نشد.
💌از آن ته مجلس با صدای بلند و رسا در تایید و پشتیبانی از این جمله تکبیر گفت.
🔸جمعیت هم با تمام توان الله اکبر گفتند و بند کفش بودن او را تایید کردند!
❤️ @hemmat_hadi
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
امشب شهادت نامه عشاق امضا
مي شود...
فردا ز خون عاشقان اين دشت دریا مي شود
امروز روز پنجم است که در محاصره ایم...
آب را جیره بندی کرده ایم
نان را جیره بندی کرده ایم
عطش همه را هلاک کرده جز شهدا را
که حالا در کنار هم در انتهای کانال خوابیده اند...
شهدا دیگر تشنه نیستند.فدای لب تشنه ات ای پسر فاطمه...
🌷عملیات والفجر مقدماتی
۱۷ الی ۲۲ بهمن ماه ۱۳۶۱ 🌷
شب ٢٢ بهمن
شهادت ابراهیم هادی
شبتون شهدایی
همیشه آیهي
#وَجَعَلْنا را زمزمہ میڪرد
گفتم: آقا #ابراهیم این آیہ براے محافظت در مقابل دشمنہ
اینجا کہ دشمن نیسٺ!
نگاه معنا دارے ڪرد گفٺ:
دشمنے بزرگتراز #شیطان هم وجود داره؟
❤️🍃 @hemmat_hadi
🕊
#دلنوشتہ
✍میگویند:« شهادت سعادت است»
پس خوش به سعادتت هادی دلها .
ابراهیم! این سعادت نصیب ما هم میشود؟! هادی من دعا کن بشود...
ابراهیم جان می دانم تو آمدی که هادی راهم باشی...
و یقین دارم من تو را پیدا نکردم تو بودی که مرا از خواب بیدار کردی...
آشنا شدن من با داداش ابراهیم خیلی اتفاقی شد که حتی خودم هم نمیدونم چی شد!
ابراهیم برای من مثل چراغی هست در تاریکی ...
انقدر شهید ابراهیم هادی بزرگ هستند که من و واژه ها شرمنده ایم برای توصیف ایشان.
💐ابراهیم جان آسمانی شدنت مبارک برادرم.
#دلنوشتہ_رهروان_شہدایۍ
❤️🍃 @hemmat_hadi
✍🏻از ویژگیهای شهید ابراهیم هادی که من قبلاً در مرحوم تختی دیده بودم، این بود که در مسابقات، هیچگاه به سراغ نقطه ضعف حریف نمیرفت. اگر میدانست پای چپ حریفش درد میکند، هرگز به آن نزدیک نمیشد.
#شهید_ابراهیم_هادی❤️
📗 سلام بر ابراهیم، ج2، ص58
💟 @hemmat_hadi
✨❤️✨
یکی از ویژگی های ابراهیم که در برخورد با افراد مختلف درنظر میگرفت «مثبت اندیشی» است.
اگر ابراهیم با شخصی دوست میشد که آن شخص اشتباهاتی داشت، دیگران به او اعتراض میکردند. اما ابراهیم نقاط مثبت رفتاری شخص مقابل را مطرح میکرد و نقاط ضعف را مطرح نمیکرد.
ابراهیم بدون اینکه حرفی بزند و امر و نهی کند، با عمل، کاری میکرد که طرف مقابل، اشتباهاتش را ترک کند.
ابراهیم به این دستور اهل بیت دقیقا عمل میکرد که میفرمایند: «مردم را به وسیله ای غیر از زبان، به سوی خدا دعوت کنید.»
📚سلام بر ابراهیم2
❤️ @hemmat_hadi
🍃﷽🍃
🌹ذره ذره کنار هم قرار گرفتند و فرشی ساختند به وسعت عرش، شاید برای چشمانمان تکراری باشند اما خاک اینجا با دیگر خاک ها متفاوت است. خاک اینجا زنده است، نفس میکشد، با ادمی صحبت میکند..
🕊معطر به عطر غسیل الملائکه است، میزبان و شاهد قدم های پاک دلاورانی بوده که پنج روز بدون غذا و با لب تشنه درس ایثار و فداکاری را در سر فصل اصلی دفتر تاریخ ثبت کردند.. خاک اینجا کسی را در اغوش گرفته که پا روی اشفته بازار هستی گذاشت و دلبسته خدا شد؛ عاقلانه فکر کرد و عاشقانه عمل پهلوانی که در ژرفای ظلمات در بلندای تپه بدون هیچ بیم و هراسی جلوی دشمن صدای ملکوتی اذان را سرود و توسلش به حضرت زهرا(س) او را از قطع نخاعی نجات داد...
🌹این خاک اغشته به ذره ذره سلول های بدن کسی است که تمام عزتش گمنام بودنشه، کسی نه ترسید، نه تو دام هوس افتاد، کسی که ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ به قلب اسمان بی وقفه معبر زد...
🕊اری؛ اینجا کانال کمیل است..
کانالی که در اتاقک خاک گرفته مغزش رشادت ها و فداکاری های ابراهیم را ثبت کرده است... ابراهیمی که پیکرش را به ذرات این خاک سپرد تا نبض وجود این خاک تا ابد بتپد..
🌹دیگر قلم را یارای نوشتن نیست حتی قلم هم فریاد میزند ندیدم کسی را به اقایی تو، ابراهـــ❤️ـیم
و این صداست که می ماند و صدای او که برای همیشه ماندگار شد در ذهن من..
امشب شهادت نامۀ عشاق امضا میشود
🌷 @hemmat_hadi
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
✨﷽✨
💠 #زندگینامه شهید ابراهیم هادی
🌷🍃اول اردیبهشت سال ۱۳۳۶ محله شهید ایت الله سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت.
او نیزمنزلت پدر خویش رابدرستی شناخته بود. پدری که باشغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید.
🌷🍃ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد.
دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت ودبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان. سال 55 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد.
🌷🍃حضوردرهیئت جوانان وحدت اسلامی وهمراهی وشاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیاردر رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد.
او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد.
🌷🍃ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد.
اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال وکشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد.
مردانگی اورا می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی درازو گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند.
🌷🍃دروالفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند.
سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید.
او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهییان نور....
📚کتاب:سلام بر ابراهــیم
❤️ @hemmat_hadi
✅ ابراهیم در همه حال به دیگران کمک می کرد...
یک روز ابراهیم را دیدم در کوچه راه می رفت ، مرتب به آسمان نگاه می کرد و سرش را پایین می انداخت...
رفتم جلو و پرسیدم : چیزی شده ؟
⚡️ اول جواب نداد ، اما با اصرار من گفت :
هر روز تا این موقع حداقل یکی از بندگان خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده مشکلش را حل می کردیم...
💥 اما امروز از صبح کسی به من مراجعه نکرده..
🔰 می ترسم کاری کرده باشم که خدا توفیق خدمت را از من گرفته باشد...
🌹🌹شهید ابراهیم هادی
❤️ @hemmat_hadi
⚘﷽⚘
📎کلام_شهید؛
#شهیدابراهیم_هادی
رفیق حتی اگر احساس بینیازی
داشتی دستت رابه سوی اهلبیت بگیر...
اگر مشکل نداشتی همیشه
وصل باش مخصوصا به مادرت
زهرا(س) فرزند نباید بی خیال مادر باشد...
#یادش_باصلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
❤️ @hemmat_hadi
─┅═ঊঈ🌷ঊঈ═┅─
🌷نماز🌷
ابراهیم هادی محور همه فعالیت هایش «نماز» بود.
💢 در سختترین شرایط ، نمازش را اوّل وقت می خواند ، بیشتر هم به «جماعت » و در «مسجد ». دیگران را هم به نماز دعوت می کرد.
✳️یکبار باهم مسجد موسی ابن جعفر رفتیم. نگاه کردم به نماز خواندن ابراهیم، در نماز چشمهایش را می بست‼️
بعد از نماز گفتم: چرا چشمت رو تو نماز می بندی. مکروهه.
✅گفت: اگر توی نماز با بستن چشم، توجهت به خدا بیشتر باشد اشکالی ندارد.
بعدها همین مطلب را در رساله احکام خواندم.
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم2
❤️ @hemmat_hadi
📖درس _اخلاق
🌺ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد.
سر تا پا خاكی بود و چشم هايش سرخ شده بود.
🌸به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند.
🌺به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگی دَر كُن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ايستاد و در حالی كه آستين هايش را پايين می زد، به من گفت:
🌸من باعجله آمدم كه #نماز اول وقتم از دست نرود.
اين قدر خسته بود كه احساس می 🌺كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود».
❤️ @hemmat_hadi
🍃ما را نگاهی از تو،
تمام است، اگر کنی...
ای آنکه بر بساط "عِندَ ربّهِم یُرزَقون" نشستهای!
دستی برار و ما دلمردگانِ دنیایی را بیرون بکش!
باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات🌹
❤️ @hemmat_hadi
✨بســم رب الشهدا والصدیقین✨
🌷🍃از جبهه بر می گشتم. وقتی رسیدم میدان خراسان دیگر هیچ پولی همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم . اما مشغول فکر الان برسم خانه همسرم و بچه هایم از من پول می خواهند. تازه اجاره خانه را چه کنم!؟
سراغ کی بروم؟ به چه کسی رو بیندازم؟ خواستم بروم خانه برادرم اما او هم وضع خوبی نداشت.
🌷🍃سر چهار راه عارف ایستاده بودم . با خودم گفتم: فقط باید خدا کمک کند من اصلاً نمی دانم چه کنم!
در همین فکر بودم که یکدفعه دیدم ابراهیم سوار بر موتور به سمت من آمد. خیلی خوشحال شدم. تا من را دید از موتور پیاده شد مرا در آغوش کشید.
🌷🍃چند دقیقه ای صحبت کردیم. وقتی می خواست برود اشاره کرد حقوق گرفتی؟!
گفتم نه هنوز نگرفتم ولی مهم نیست.
دست کرد توی جیب ویک دسته اسکناس در آورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمی گیرم خودت احتیاج داری.
🌷🍃گفت: این قرض الحسنه است . هروقت حقوق گرفتی پس می دی. بعد هم پول را داخل جیبم گذاشت و سوار شد و رفت.
آن پول خیلی برکت داشت. خیلی از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتی مشکلی از لحاظ مالی نداشتم.
خیلی دعایش کردم. آن روز خدا ابراهیم را رساند. مثل همیشه حلال مشکلات شده بود.
📚کتاب سلام بر ابراهـیم ص93
❤️ @hemmat_hadi
*تا زمانی که من فرمانده هستم کولر باید خاموش باشد!
شهید همت فرمانده یک لشکر بودند، لشکری که یک برهه از زمان ۲۲ تا گردان داشت. هر گردان هم از ۳۰۰ نفر تا ۴۵۰ نفر نیرو داشت، جدای از معاونتها. یک همچین کسی با این مسئولیت بزرگ به قدری متواضع بود که اگر در کنار بسیجی های دیگر او را می دید نمی توانستی حدس بزنی که فرمانده است.
یک شب ساعت ۵/۱ شب بود با حاجی از طلائیه رسیدیم دوکوهه، آن دوره حاج عباس تازه شهید شده بود و شهید رزمان به جای ایشان رئیس ستاد بود. همین که رسیدیم بلافاصله به ایشان در ستاد لشکر، همینجایی که الان دفتر لشکر برقرار است، خبر دادند که فرمانده سپاه و فرمانده معاونتها و گردانها جمع شدند، تقریباً ساعت ۵/۲ شده بود. داخل اتاق یک کولر دستی گذاشته که توجه حاجی را به خودش جلب کرد. از بچه ها پرسید این چیه؟ بسیجیها هم کولر دارند؟
یکی از بچه ها گفت: نه حاجی، همین یکی بود که آوردیم برای ستاد.
شهید همت گفت: برای من آوردیم ممنونم، تشکر میکنم اما خاموشش کنید و تا زمانی هم که من فرمانده لشکر هستم روشن نکنید! هر وقت بچههای بسیجیمان در ساختمانهای ۵ طبقه و ۶ طبقه کولردار شدند اینجا هم بگذارید.
این کولر خاموش بود تا زمانی که حاجی زنده بود
❣شهیدابراهیم همت
❤️ @hemmat_hadi
سلام بر ابراهیم :
🍃❤️🍃
🌷🍃قلب رئوف و مهربان ابراهیم به حیوانات هم محبت داشت. حتی نمی توانست ببیند که یک حیوان اذیت می شود. یک روز قرار شد که با ابراهیم، از گیلان غرب به کرمانشاه و از آن جا به تهران بیاییم. سوار مینی بوس و راهی کرمانشاه شدیم. همین که ماشین از شهر خارج شد، یکدفعه ترمز کرد و صدایی آمد.
🌷🍃راننده لحظه ای توقف کرد و به حرکتش ادامه داد. ابراهیم از شیشه نگاه کرد و متوجه شد که این توقف، به خاطر برخورد ماشین با یک سگ بود. من هم دیدم که پای آن سگ آسیب دیده بود و لنگ لنگان به آن سوی جاده رفت.
🌷🍃ابراهیم به راننده گفت: نگه دار ببینیم چی شد. راننده گفت: چیزی نیست سگ بود. ابراهیم بلندتر گفت: نگه دار، من می خوام پیاده بشم. ماشین ایستاد. ابراهیم کرایه دو نفر رو داد و پیاده شدیم. رفتیم به سراغ آن سگ.
🌷🍃حیوان زبان بسته قادر به حرکت نبود. ابراهیم جلو رفت. یک تکه چوب برداشت و با مقداری پلاستیک که کناره جاده افتاده بود، پای سگ را آتل بست.خلاصه آن سگ هم از محبت ابراهیم بی نصیب نماند. یکی از کردهای محلی که از دور شاهد این صحنه بود جلو آمد. به کار ابراهیم خیره شده بود. از این کار خیلی خوشش آمد و تشکر کرد. ابراهیم کمی پول به او داد و گفت: "مراقب این زبان بسته باش. اگر شد کمی استخوان برایش تهیه کن."
📚 سلام بر ابراهیم۲/ ص ۹٨
💠 پیامبر (ص) میفرمایند:
به واسطه محبت یڪ زن به یڪ سگ و آب دادن به او، گناهان آن زن بخشیده شد.
📘 کنزالعمال، ص۴۳۱۱۶
❤️ @hemmat_hadi
❤️🍃چشم های تو میزبان آفتاب صبح سبز باغ
🍃❤️هاست و واژه واژه کتاب تو، کلید قفل های ماست
🍃❤️آن چشم هایی که من از تو مشاهده میکنم، پلی به سمت خداست...
✨#صبحتون_شهدایی
❤️ @hemmat_hadi
🍃🌼🍃
🌼🍃باور کنند یا نه
من ، تو را از عمق جان باور دارم!!!
🌼🍃دوباره در ابتدای راه...
از این نقطه ی آغاز...
نگاهم را به مرامت دوخته ام!
تویی که از بهشت خدا
هوای زمین را داری..
🌼🍃سلام!
سلام بر تو ای ابراهیم
صدایم را داری؟
دوباره آمده ام تا مثل همیشه چون کوه پشت سرم باشی.
🌼🍃ای صلابتت زبان زد همه ی گوهر شناسان قرن زندگیم!
🌼🍃ای ابراهیم!
آنقدر می خواهم به هوای تو سر به هوا شوم
که چون تویی بپرم تا هوای خدا
🌼🍃ای ابراهیم..
هوایم را داری؟
سلام بر تو ای شهید زنده ی قرن!
❤️ @hemmat_hadi
✨❤️✨
✨خاطرات_شهدا ✨
💕دو رفیق
💕دو شهید....
🔹همه جا #معروف شده بودن به باهم بودن
تو #جبهه حتی اگه از هم جداشونم میکردن آخرش ناخواسته و #تصادفی دوباره برمیگشتن پیشه هم
🔸خبر #شهادت علیو که اوردن، مادرِ محمد هم دو دستی تو سرش میزد و میگفت: بچم
🔹 اول همه فکر میکردن علی رو هم مثله بچش میدونه به خاطر همین داره اینجوری گریه میکنه
🔸بهش گفتن مادر تو الان باید قوی باشی، تو هنوز زانوهات محکمه تو باید ننه علی رو دل داری بدی
همونجوری که های های #اشک میریخت گفت:
زانوهای محکمم کجا بود؟ اگه علی شهید شده مطمئنم محمد منم #شهید شده اونا محاله از هم جدا بشن
🔹عهد بستن آخه مادر...
عهد بستن که بدون هم پیشه #سیدالشهدا نرن....
🔸مامور سپاهی که خبر اورده بود کنار دیوار مونده بود و به اسمی که روی پاکت بعدی #نوشته شده بود خیره مونده بود....
🥀#شهیدسید_محمدرجبی
شادی روحشان #صلوات
❤️ @hemmat_hadi