شهــــــ همت ــــــید"
🔷مذهبی ها باید چگونه زندگی کنند؟!
🔹استاد پناهیان:
کار بچه مذهبی باید آنقدر خوب باشد که نیاز به توصیه نداشته باشد.
شهید ابراهیم هادی کسی بود که زندگی را فهمیده بود.
🔹کار بچه مذهبی را نباید کسی تحویل بگیرد؛ بلکه آنقدر باید زحمت کشیده باشد و آنقدر کارش خوب و قشنگ باشد که خودِ کار، صدا کند.
🔹طبق فرمایش پیامبر اکرم(ص) اگر جوان مذهبی، حرفهای بلد نباشد، پسفردا میخواهد از مذهبی بودنش نان بخورَد.
مثلاً انتظار داشته باشد که «چون من مذهبی هستم من را استخدام کنید!» در حالی که وقتی هنر و حرفهای داشته باشد، حتی اگر آن طرفش، کافر هم باشد نمیتواند او را حذف کند و کنار بگذارد چون به حرفهاش نیاز دارد.
🔹شهید #ابراهیم_هادی هم کسی بود که زندگی را فهمیده بود، زندگی را بلد بود و میدانست زندگی یعنی چه؟
🔹من فکر میکنم ایمان شهید هادی نبود که او را اسوه قرار داد؛ بلکه سبک زندگیاش بود که او را به این مقام عالی رساند.
🔹توصیه میشود مربیان عرصه تعلیم وتربیت کتاب خاطرات شهید #ابراهیم_هادی را حتماً بخوانند.
#همســــرانـہ ❣
همه ی دل خوشی ام
آخر شب ها این است
دو سه خط با تو
سخن گفتن و آرام شدن
#شهید_حامد_بافنده
#شب_بخیر_همه_ی_آرامشم
#همســــرانـہ ❣
همه ی دل خوشی ام
آخر شب ها این است
دو سه خط با تو
سخن گفتن و آرام شدن
#شهید_حامد_بافنده
#شب_بخیر_همه_ی_آرامشم
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
📞 از متوسلیان به مردم :
🔸ما با اسرائیل وارد جنگ خواهیم شد ؛
هر کس مرد این راه است ، بسمالله !
هر کس نیست ، خداحافظ ...
#حاج_احمد_متوسلیان
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
شهادت
شوخی نیست ،
قلبت را بو می کنند
اگر بوی دنیا داد
رهایت می کنند...
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
دختر بچه بعد از دیدن سریال پایتخت :
دختر : بابایی داعش دختر بچه هارو میدزده؟
بابا:اره بابایی اونا خیلی آدمای بدی هستن خیلی...
دختر:بابا برا همین تو و مامان به من نگا میکردین گریه میکردین موقع فیلم دیدن؟
بابا:😔آره دخترم.ولی ما نمیزاریم کسی تورو بدزده
دختر:بابا اگه یوقت تو نبودی چی؟مگه نگفتی حضرت رقیه هم وقتی باباش نبود آدم بدا بردنشون؟؟؟
پدر:دخترم😭اونا عموشون حضرت ابولفضل رو نداشتند. اما تو آروم بخواب که عموهایی مثل حضرت ابولفضل داری بهشون میگن مدافع حرم...😔
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
#پاک_شو و #پاک_بمون 🌹
تو ابراهیمی...
اسماعیلتو قربانی کن!!!
به چی دلت خوشه ؟ به کی دل بستی ؟ کی برات مهمه ؟ چته ؟ نکنه دلگرم کسی غیر خدایی که بیاد برات کاری کنه !
ببین؟
اسماعیلتو قربانی کن ! باشه ؟
ثابت کن شعار نمیدی ! ثابت کن فقط رو خدا حساب کردی...
میخوای بفهمی اسماعیلتو قربانی کردی یا نه ؟
ببین ته دلت به کی غیر خدا قدرت دادی....
چیه ؟ سخته نه ؟
ببر سر نفستو... تا بعدش خدایی بشی...
#قرارعاشقی_بامعشوق
#فر_الی_الله
#خادم_الزهرا_س
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
شهــــــ همت ــــــید"
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
شن ها هنوز با صدای رسا فریاد شکستن هیمنه پوشالی استکبار به دست قدرت بی انتهای خداوند را سرمی دهند. شن هایی که به عنوان ماموران بارگاه الهی نقشه چند ماهه کماندوها و ژنرال های آمریکایی را برای همیشه در صحرای طبس نقش بر آب کردند.
نیروهای ویژه آمریکایی دلتا که با توجه به شرایط کویری منطقه "طبس" به صورت ویژه 150 روز در منطقه "آریزونا" دوره دیده بودند، برای انجام عملیات در شامگاه 4 اردیبهشت آماده شدند و با 6 فروند هواپیما و 6 هلی کوپتر که هواپیماهای Ch53 و C130 در بین آنها دیده میشد، عملیات را آغاز کردند و در حوالی منطقه "راور کرمان" زمین گیر شدند و در "صحرای طبس" طوفان شن که نماد نفرین ملت آزاد ایران بود، یقه آمریکا را گرفت و با تلفاتی که داشتند، دستور عقب گرد توسط "جیمی کارتر" صادر شده که یک شکست مفتضحانه در تاریخ ایالات متحده آمریکا ضبط شده که دهها کماندو با تجهیزات انبوه نتوانستند یک عملیات ساده را انجام دهند.
پس از فرار آمریكایی ها از ایران،كاخ سفید اعلامیه ای به این شرح پخش كرد:
«آمریكا در عملیاتی در صحرای طبس جهت آزادی جان گروگان های اسیر در ایران با شكست روبرو شد و اسناد سری و مهمی در درون هلی كوپترها به جای مانده است».
پس از اینكه مدت زمان كوتاهی از پخش این اعلامیه از جانب كاخ سفید سپری شد،به دستور مستقیم بنی صدر، كه در آن زمان سمت فرماندهی كل قوا را داشت، هلی كوپترهای به جا مانده از عملیات آمریکایی ها بمباران شد و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قائم ـ فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد ـ كه در منطقه از هلی كوپترها محافظت می كرد، به شهادت رسید.
جا دارد به روح پاک و مطهر پاسدار شهید محمد منتظر قائم صلواتی را هدیه نمائیم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔰بنظر شما کدام #شهید جذاب تر و انسان را متحول می کند⁉️
انتخاب سخته مگه نه⁉️
👈شهیدی که نشانی قبر خود را داد
*شهید حمید عربنژاد*
👈شهیدی که قرضهای یک نفر را داد
*شهیدسید مرتضی دادگر درمزاری*
👈شهیدی که بدنش با اسیدهم از بین نرفت و پس از ۱۶ سال با پیکر سالم به میهن بازگشت
*شهید محمدرضاشفیعی* ۱۴ ساله
👈شهیدی که از بهشت برای فرزندش نامه نوشت
*شهید محمودرضا ساعتیان*
👈شهیدی که در قبر خندید
*شهید محمدرضا حقیقی*
👈شهیدی که عراقی ها برایش ختم گرفتند
*شهید عباس صابری*
👈شهیدی که روز تولدش شهید شد
*شهید سید مجتبی علمدار*
👈شهیدی که هرهفته مادرش را سر قبر صدا میزد
شهید مستجاب الدعوه *سید مهدی غزالی*
👈شهیدی که لحظه خاکسپاریش خندید
*شهید علیرضاحقیقت*
👈شهیدی که غرور امریکایی ها را شکست
*شهید نادر مهدوی*
👈شهیدی که عکسش در اتاق رهبر است
*شهید هادی ثنایی مقدم* ۱۵ ساله
👈 شهیدی که پیکرش هنگام نبش قبر سالم بود
*شهید رخشانی* از شهدای قبل از انقلاب که توسط ساواک شهید شد
👈شهیدی که *سیدحسن نصرالله* سخنرانی خود را با نام او نامگذاری کرد
*شهید احمدعلی یحیی*
👈شهیدی که قبرش بوی گلاب میدهد
*شهید سیداحمد پلارک*
👈شهیدی که پیکرش را کسی تحویل نگرفت
*شهید رجبعلی غلامی* از افغانستان
👈شهیدی که سر بی تنش سخن گفت
*شهید علی اکبر دهقان*
👈شهیدی که بخاطر فاش نکردن رمز بی سیم بدنش قطعه قطعه شد
*شهید بروجعلی شکری*
👈شهیدی که با وجود اینکه بدنش به استخوان تبدیل شده بود اما پاهایش درون پوتین سالم بود
*شهید محمدحسین شیرزاد نیلساز*
👈شهیدی که عاشورا متولد شد واربعین به شهادت رسید
*شهید مهدی خندان*
👈شهیدی که با پیشانی بند "یاحسین شهید" ایرانی بودنش محرز شد
از شهدای گمنام هستند
👈شهیدی که بحرمت مادرش در قبر خندید
*شهید حاج اکبر صادقی*
👈شهیدی که در شب عملیات به تک تک اعضا گردان گفت که سرنوشت شما چه خواهد شد ، شهادت ، اسارت و زنده ماندن و در *وصیت نامه* خود نوشت ای برادر عراقی که مرا به درجه شهادت رساندی اولین کسی را که در ان دنیا شفاعت می کنم
تو هستی چرا که مرا به این درجه رساندی
👈 *شهید حاج علی محمدی پور* فرمانده گردان412
🌹.شهیدی که چند روز قبل شهادتش پس انداز خود را که میخواست برای عقدش خرید کند را به هییت امام حسین ع هدیه داد. شهید علی جعفری.🌹
برای شادی دل حضرت زهرا و شهدای ارتش اسلام و تمام شهدا صلوات.
دعوا شده بود، آقا امیرالمومنین(ع) رسید.
گفت: آقای قصاب ولش ڪن بزار بره.
گفت: به تو ربطی نداره.
گفت: ولش ڪن بزار بره.
به تو ربطی نداره.
دستشو برد بالا، محڪم گذاشت تو صورت علی(ع).
آقا سرشو انداخت پایین رفت.
مردم ریختن گفتن فهمیدی ڪیو زدی؟!
گفت: نه فضولی میڪرد زدمش.
گفتن: زدی تو گوش علی(ع)، خلیفه مسلمین.
ساتورو برداشت دستشو قطع ڪرد،
گفت: دستی ڪه بخوره تو صورت علی(ع) دیگه مال من نیست... دستی ڪه بخوره تو صورت امام زمانم نباشه بهتره.....
🌷امام زمان(عج) فرمود: هر موقع گناه میڪنی یه سیلی تو صورت من میزنی.🌷😔
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
تبسـم ڪردی و صبحـم
چہ زیبــا شد دل افــروزم ...
خوشـا چشمـے ڪہ صبح او
بـہ لبخنـد تو وا گردد ...
#شهید سیدمصطفی صدرزاده(سیدابراهیم)
#سلام_ظهرتان_بخیر_با_یاد_شهدا
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
#سیره_شهدا
چه کسی جارو به دست میگیرد
فرمانده گروهان ایثار،تمام بچه های بسیجی را در آسایشگاه جمع کرد و پس از صحبت کوتاهی برای نیروهایی که آموزش میدیدند،تا به زودی عازم جبهه شوند از آنها پرسید:
چه کسانی حاضرند هم اکنون اسلحه تحویل بگیرند؟
همه نیروها دست خود را به نشانه آمادگی بالا بردند.
فرمانده احسنت گفت و نگاهی به سطح آسایشگاه کرد که نیاز به جارو و نظافت داشت.سپس سوال کرد:
خب ما الان کسانی که علاقه دارند سلاح به دست بگیرند را شناختیم.حالا چه کسی جارو به دست میگیرد و این آسایشگاه را نظافت میکند؟
تنها شهید بهروز لطفی دستش را بالا برد و مخلصانه به این کار مشغول شد.
"شهید بهروز لطفی"
🍃یادشباصلوات🍃
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
#دلنوشتهــــ
#گمنام
پسرفاطمه دلم برایت تنگ است
چقدر غریبه ای ، نمیشناسمت ...
بار گناهان مرا له کرده است و نمیگذارد جلوی پایت کمر راست کنم ...
دلم برای خودم که نه
بلکه برای تو میسوزد که هی میبینی مرا و هی درون خودت میریزی اینهمه غم را ...
غم غریبی
غم گناهان
غم ...
ای کاش مرا میزدی
دلم برای سیلی ات تنگ شده است
میدانم آقا دلت نمی آید مرا بزنی ...
دلت نمی آید
دلت نمی آید
از همین دلم میسوزد
که چگونه ما دلمان می آید مقابل روی تو گناه کنیم و تو یک گوشه بنشینی و فقط اشک بریزی و مرا نگاه کنی ...
آقاجان من هنوز بزرگ نشده ام
گناهان نگذاشتند من رشد کنم
گناهان نگذاشتند تورا ببینم ...
هعی...
کارم شده بشینم و بنویسم از اینهمه دلتنگی و غربت و بدبختی ام ...
خیلی ساده دارد عمرمان میگذرد اما هیچ
دوست دارم با تو صادق باشم
میگویم #اللهمالرزقناتوفیقشهادت
اما برای شوق دیدن تو نیست
برای رهایی از دنیاست
برای فرار از تکلیف است
اخلاص در قلبم گم شده است و فقط نمای زیبایی گرفته ام که آنهم به هیچی بند است ...
براستی که باریشمان
داریم ریشه ات را میزنیم آقا
ظاهرمان ظاهرا شبیح شهداست اما قلبمان چه ؟! بوی تورا میدهد ؟!
ای کاش زلزله ای بیاید در وجودم
و مرا زیر و رو کند و بسازد ...
شرمنده ام آقاجان
از این همه شرمندگی
میدانم تو مرا به جهنم نمیبری
اما مرا از این جهنم وجودم نجات بده
مگر بالاتر از این وضع ما جهنمی هست؟!
هستیم و میدانیم تو هستی ولی خواسته و ناخواسته تورا از خودمان دور میکنیم ...
آقاجان
بگیر از من
آنچه میگیرد
تورا از من ...
🍁 واژهٔ #انتــظار
در جبهـه ها معنا شد
دلشان برای استجـابت نوایِ
ِ
" اَللّهُـمَّ اَرِنیِ الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ " پـر مــی زد ...
#اللهم_عجل_لوليک_االفرج
@HEMMATNAMEH
🍃🌷🌷🍃
#سیره_شهدا
🔹صدای #اذان را که میشنید
سرگرم هر کاری که بود رهایش میکرد و
آرام و بیصدا میرفت و مشغول #نماز میشد
#شهید_محمد_ابراهیم_همت 🌷
🌼هدیه به روح شهدا صلوات🌼
#شهیدی که #کربلا می دهد
#شهیدی_از_گلستان_شهدا_اصفهان
این گوشه ای از قصه علیرضا ۱۶ ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است.
بسم الله
ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به اصفهان رفتیم. روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا و سر مزار شهید خرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعر میخواندم.از همان شعرهایی که شهدا زمزمه میکردند:
این دل تنگم عقده ها دارد گوییا میل کربلا دارد
ای خدا ما را کربلایی کن بعد از آن با ما هرچه خواهی کن
هنوز به مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد. با چشمانی گرد شده بار دیگر متن روی سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام علیرضا کریمی👇
اوعاشق زیارت کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم!!
در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود پیکر مطهرش به میهن باز میگردد!!
این را از ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودمد. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی خدا میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود.😭 همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم.
با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ما کجائیم؟! این ها مهمان خاص امام حسین علیه السلام بودند. ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم.بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان کربلا عهد کردی برنگردی سرباز مهدی پیش ما و....
با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم سفر کربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی تورا بحق امام حسین ع ما را هم کربلایی کن با صدای اذان به سمت مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم دور نمیشد.
روز بعد راهی تهران شدیم.آماده رفتن به محل کار بودم. یک دفعه شماره تلفن کاروان کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام کربلا، میخوام ببینم برای کی جا هست؟ یک دفعه آن آقا پرید تو حرفم و گفت: ما داریم فردا حرکت می کنیم. دو تا از مسافرامون همین الان کنسل کردن،اگه میتونی همین الان بیا!!
نفهمیدم چطوری ظرف نیم ساعت از شرق تهران رسیدم به غرب. اما رسیدم . مسئول شرکت زیارتی را دیدم و صحبت کردیم. گفت:فردا هفت دستگاه اتوبوس از اینجا حرکت می کنه. قراره فردا بعد از یک ماه،مرز باز بشه و برای اربعین کربلا باشیم. اما دارم زودتر می گم، اگه یه وقت مرز رو باز نکردن یا ما را برگردوندن ناراحت نشین!
گفتم:باشه اما من گذرنامه ندارم. کمی فکر کرد و گفت:مشکل نداره،عکس برای شناسنامه خودت و خانمت رو تحویل بده. بعد ادامه دادم: یه مشکل دیگه هم هست،من مبلغ پولی که گفتید رو نمی تونم الان جور کنم. نگاهی تو صورتم انداخت. بعداز کمی مکث گفت: مشکلی نیست، شناسنامه هاتون اینجا میمونه هروقت ردیف شد بیار. با تعجب به مسئول آژانس نگاه میکردم انگار کار دست کس دیگه ای بود. هیچ چیز هماهنگ نبود. اما احساس میکردم ما دعوت شدیم.
از صحبت من با آن آقا ده روز گذشت. صبح امروز از مرز مهران عبور کردیم، وارد خاک ایران شدیم! حوادث این مدت برای من بیشتر شبیه خواب بود تا بیداری.
هشت روز قبل،با ورود کربلا ، ابتدا به حرم قمر بنی هاشم رفتیم .در ورودی حرم، برای لحظاتی حضور علیرضا ، همان شهید نوجوان ،را حس کردم. ناخودآگاه به یادش افتادم. انگار یک لحظه او را در بین جمعیت دیدم. بعد از آن هرجا که می رفتم به یادش بودم. نجف،کاظمین ،سامرا و...
سفر کربلای ما خودش یک ماجرای طولانی بود. اما عجیبتر این که دست عنایت خدا و حضور شهید کریمی در همه جا می دیدم.
در این سفر عجیب ،فقط ما و چند نفر دیگر توانستیم به زیارت سامرا مشرف شویم. زیارتی بود باور نکردنی. هرجا هم می رفتیم ابتدا به نیابت امام زمان(عج) و بعد به یاد علیرضا زیارت می کردیم..این مدت عجیب ترین روزهای زندگی من بود.
پس از بازگشت بلافاصله راهی اصفهان شدم. عصر پنج شنبه برای عرض تشکر به سر مزار علیرضا رفتم . هنوز چند کلامی صحبت نکرده بودم که آقای محترمی آمدند. فهمیدم برادر شهید و شاعر ابیات روی سنگ قبر است. داستان آشنایی خودم را تعریف کردم. ماجراهای عجیبی را هم در آنجا از زبان ایشان شنیدم. عجیب تر این که این نوجوان شهید در پایان آخرین نامه اش نوشته بود: به امید دیدار در کربلا-برادر شما #علیرضا_کریمی
علیرضا با همه ما در کربلا وعده کرده بود.
هدایت شده از شهــــــ همت ــــــید"
قرارگاه فرهنگی عمار:
✍ #خاطره ای از شهید همت ، قابل توجه نیروهای فرهنگی و انقلابی ..
🌾 متن خاطره :
مأموریتم که تموم شد ، رفتم با حاج همت دربارهی برگشتم صحبت کردم .
شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم؟
گفتم بگو؟
حاجیگفت : وقتیتوی پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر کاظمی گفتم : مأموریتم تموم شده و می خوام برم .
ناصر پرسید : بریدی؟
از سوالش تعجب کردم و گفتم : منظورت رو نمی فهمم ، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده ...
ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا تسویه حساب کن و برو ، اگرم نبریدی بمون و کار کن ، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...
منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
🌷خاطره ای از سردار شهید محمد ابراهیم همت 🌷