مسابقه داستان کوتاه حرفهداستان
در دو بخش:
الف_ داستان دفاع مقدس
ب_ داستان عاشقانه
جایزه برگزیده هر بخش:
اجرای صوتی داستان منتخب داوران توسط "باران عظیمی"
شرایط شرکت در این مسابقه:
آثار باید در قالب داستان کوتاه باشند.
آثار باید عنوان داشته باشند و شرکت کننده بخش مربوطه را مشخص کند.
داستانهایی داوری میشوند که از تاریخ ۳۱ شهریور تا ۲۶ مهر داخل کانال حرفهداستان قرار بگیرند.
هر نویسنده می تواند برای هر بخش، یک داستان یعنی جمعاً دو داستان ارسال کند.
داستانها قبلاً منتشر نشده باشند.
زمان اعلام برگزیدهها:
۲۷ مهر ۱۴۰۲، همزمان با دومین سال تولد حرفهداستان 😍
لطفاً آثارتان را در فایل ورد بفرستید
عنوان اثر
نام و نام خانوادگی
شماره تماس
و نام استان
بخش مسابقه
در ابتدای فایل ورد باشد
دبیر اجرایی جشنواره:
زهرا ملکثابت
@zisabet
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعالیتی از گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مسابقه_داستان_نویسی
#داستان_دفاعمقدس #داستان_عاشقانه
مسابقه داستان کوتاه حرفهداستان
در دو بخش:
الف_ داستان دفاع مقدس
ب_ داستان عاشقانه
جایزه برگزیده هر بخش:
اجرای صوتی داستان منتخب داوران توسط "باران عظیمی"
شرایط شرکت در این مسابقه:
آثار باید در قالب داستان کوتاه باشند.
آثار باید عنوان داشته باشند و شرکت کننده بخش مربوطه را مشخص کند.
داستانهایی داوری میشوند که از تاریخ ۳۱ شهریور تا ۲۶ مهر داخل کانال حرفهداستان قرار بگیرند.
هر نویسنده می تواند برای هر بخش، یک داستان یعنی جمعاً دو داستان ارسال کند.
داستانها قبلاً منتشر نشده باشند.
زمان اعلام برگزیدهها:
۲۷ مهر ۱۴۰۲، همزمان با دومین سال تولد حرفهداستان 😍
لطفاً آثارتان را در فایل ورد بفرستید
عنوان اثر
نام و نام خانوادگی
شماره تماس
و نام استان
بخش مسابقه
در ابتدای فایل ورد باشد
دبیر اجرایی جشنواره:
زهرا ملکثابت
@zisabet
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعالیتی از گروه ادبی حرفهداستان
@herfeyedastan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#مسابقه_داستان_نویسی
#داستان_دفاعمقدس #داستان_عاشقانه
داستانک: اُدکلن
نویسنده: زهرا ملکثابت
زنوشوهر جوان جلوی آینه میزِ توالت، برای مهمانی شام آماده میشوند.
شوهر چشمش به زن میافتد که بالای روسری ابریشمی را صاف میکند ولی چهرهاش درهم است.
_ چرا ناراحتی؟
_ نه ناراحت نیستم، حوصلهی این مهمونیا رو ندارم.
_ هوم، منم.
زن لبخندَکی میزند و از آینه مرد را نگاه میکند که ژل را بادقت روی تارهای مویش میکشد.
مرد سرِ حرفش را گرفته و میدهد:
_ باید رسمی بشینیم، جلو پا همه پاشیم، مواظب هر کلمه حرفمون باشیم.
زن بازهم به خودش در آینه نگاه میکند و ریمل را روی مژههایش میکشد. بالحن دلداری دهنده میگوید:
_ ولی لازمه با فامیلا معاشرت کنیم.
مرد دستمالی بیرون میکشد و انگشتهای ژلیاش را پاک میکند. دستمال را داخل سطل کنار میز توالت میاندازد.
درحالی که بادقت در ظرف ژل را میبندد، میپرسد:
_ من آمادهام، تو کِی تمومه؟
زن میپرسد:
_ پس اُدکلن چی؟
مرد به یقه کتش دست میکشد و طوری ژست میگیرد که انگار روی فرش قرمز اکران فیلم ایستاده.
_ ادکلن میخوام چکار؟! نَفَسِت اذیت میشه.
_ امشب همه ادکلن میزنن، حالا تو هم بزنی فرقی ندارها.
_ چرا فرق داره. من ماشینو از پارکینگ درمیارم، زود بیا پائین دیر نشه.
مرد از در اتاق خواب که خارج میشود.
زن یکبار دیگر به خودش در آینه نگاه میکند. گوشه دستمال را تا میکند و روی لبهایش میگذارد تا رطوبت رژ و برق لب را بگیرد.
از ته دل لبخند میزند و بعد در حالی که همزمان کیف دستیاش را برمیدارد، دستمال را هم داخل سطل میاندازد.
دستمال رُژی با طرح لب خندان میافتد روی دستمال ژلی که چندتار مو روی آن، طرحی شبیه به یک چشمِ باز را درست کردهاند.
چراغ اتاق خواب، روشن است.
پایان
#داستانک #عاشقانه #داستان_عاشقانه
🔻🔻🔻🔻
فوروارد فقط بالینک کانال حرفههنر جایز است.
کپی ممنوع است ⚠️
https://eitaa.com/herfeyehonar