📚 رمان زیبای #هرچی_تو_بخوای 🌈
✨ قسمت👈سی و نهم✨
گفت: خوبم.نگران نباشید.
بدون اینکه سرشو بالا بیاره،گفت:
_از اولی که اومدم،منتظر بودم شما یا خانواده تون در این مورد چیزی بگین. برام مهم بود #اولین مطلبی که در این مورد میگین چی هست و چجوری میگین. خودمو برای هرچیزی آماده کرده بودم جز سؤالی که پرسیدین.😊👌
-یعنی به این موضوع فکر نکرده بودید؟😟
-بهش فکر کرده بودم ولی انتظار پرسیدنش از جانب شما،اونم به عنوان اولین سؤال نداشتم.🙈
-انتظار داشتین چی بگم؟😟
-هرچیزی جز این....🙈
نفس عمیقی کشید و گفت:
_اگه حرف دیگه ای نیست بریم پیش بقیه.😊
دو هفته #وقت گرفتم،...
نه برای فکر کردن. مطمئن بودم امین خیلی خوبه ولی مطمئن نبودم میتونم تو #جهادش کمکش کنم.🤔😟
من دو هفته وقت گرفتم تا #به_خودم فکر کنم.تا ببینم میتونم مانعش نباشم و #پرپروازش باشم.😓😥
دو هفته گذشت....
خیلی با خودم فکر کردم و خیلی از خدا #کمک خواستم.✨🙏
دو ساعت قبل از اینکه خاله ی امین تماس بگیره،..
مامان اومد تو اتاقم.داشتم نمازمیخوندم. وقتی نمازم تموم شد،مامان کنارم نشست و گفت:
_به نتیجه رسیدی؟😊
سرمو انداختم پایین و گفتم:
_مامان،حلالم کنید،شما بخاطر من خیلی اذیت میشین...😊من...میخوام...با..آقای رضاپور.... ازدواج کنم.🙈😬
جونم دراومد تا تونستم بگم...
مامان پیشونیمو بوسید و گفت:
_ان شاءالله خوشبخت بشی.😊
بعد رفت بیرون.بلند شدم و دوباره نماز خوندم... ☺️💖✨
حࢪیم؏شـ♥️ـقتاشھادٺ
#سلام_امام_زمانم ❣ #السلامعلیڪیاصاحبالزمان جوابِ سلام، واجب است! پس بیایید... هر روز صبح... به
نامش #هفهافبنمهندراسبی است.
ساعت پنجوشش عصر رسید #کربلا ...
فکر میکرد آن لشکر سیهزار نفرِ
که در ظاهر پیروز شدهاند لشکر حسیناند🥀رفت سمت لشکر گفت:
✨مولای من کجاست؟
گفتند مولای توکیست؟
✨گفت: #پسرعلیبنابیطالب
#گودال را نشانش دادند...
فهمید ورق برگشته🖤
فهمید دیر رسیده😔
کاش انقدر بصره از کربلا دور نبود💔
رفت سمت گودال،
#نگفت دیر شده
#نگفت ببخش حسین جان نیامدم به یاری ات!
#نگفت لیاقت نداشتم با تو باشم!
نا امید #نشد✨
گفت: مولای من❗️
لحظاتی دیگر #میآیم زیارت✋🏼
زد به دلِ لشکر
محاصره شد
#شهید شد
افتاد نزدیکگودال...
+ای کسانی که فکرمیکنید #جاماندهاید!
هفهاف #بعدازحسین شهید شد🕊
میگویند هفهاف
#آخرین شهید واقعه است،
اما من میگویم هفهاف
#اولین زائر کربلاست🌱
امام زمان
ما رومثلِ
هفهاف بخر:)🖤..
❥•|𔓘حࢪیـم؏شقتـاشہادتـ
➺@herimashgh