eitaa logo
🇮🇷حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ🇮🇷
771 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
5هزار ویدیو
37 فایل
به‌نامِ‌خداوندِچشم‌انتظارانِ‌بی‌قرار..!!💔 سفر عشق از آن روز شروع شد ڪہ خدا ✨ مهــر یڪ بے ڪفن انداخت میــانِ دل ما .💔 #اندکی‌ا‌زمـا↯ @shorotharim #مدیر↯ @Babasadgh وقف‌بانوی‌بی‌نشآن🌱 وقف‌آقاامام‌زمان🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷حࢪ‌یم‌؏شـ♥️ـق‌تا‌شھادٺ🇮🇷
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 #حریم_عشـ‌ـق_تا_شهادت #رمان #از_روزی_که_رفتی #پارت‌هفتاد‌و‌دوم شیدا و امیر مت
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 تحویل سال نزدیک بود . آیه سفره ی هفت سینش را روی قبر مردش چیده بود ، حاج على سر مزار همسرش به بهشت معصومه رفته بود ، فخرالسادات روی قبر همسرش سفره چیده بود ؛ چقدر تلخ است این روز که غم در دل بیداد می کند سال که تحویل شد ، جمعیت زیادی خود را به مزار شهدا رساندند . فاتحه می خواندند و تسلیت می گفتند . " معامله ات با خدا چگونه بود که دو سر سود بود ؟ چگونه معامله کردی که بزرگ این قبیلهی هزار رنگ شدی ؟ چه چیزی را وجه المعامله کردی که همه به دیدارت می آیند ؟ تنها کسی که باخت من بودم ... من تو را باختم ... من همه ی دنیایم را باختم ! " وقتی از سر خاک بلند شد ، زیر دلش درد می کرد . ساعات زیادی در سرما روی زمین نشسته بود ! دستی روی کشمش کشید و کمرش را صاف کرد . فخرالسادات کنارش ایستاد : با تو خوشبخت بود . .. خیلی سال بود که دوستت داشت ؛ شاید از همون موقعی که پا توی اون کوچه گذاشتی ، همه ش دل دل می کرد که کی بزرگ میشی ، همه ش دل میزد که نکنه از دستت بده ؛ با این که سالها بچه دار نشدید و اونم عاشق بچه ها بود اما تو براش عزیزتر بودی ؛ خدا هم معجزه کرد برای عشقتون ، مواظب معجزهی عشقت باش ! حاج خانم دور شد . حاج علی به سمت آیه می آمد ، گفته بود که بعد از تحویل سال می آید و آمده بود . حاج على نشست که فاتحه بخواند که گوشی آیه زنگ خورد ؛ رها بود : سلام ، عیدت مبارک ! آیه : سلام ، عید تو هم مبارک ، کجایی ؟ رها : اومدیم سر خاک سینا ، پدرش و پدرم ! آیه : مهدی کجاست ؟ رها : آوردمش سر خاک باباش ، باید باباش رو بشناسه دیگه . آیه : کار خوبی کردین ، سلام منو به همه برسون و عید رو به همه تبریک بگو تلفن را قطع کرد و برگشت . مردی کنار پدرش نشسته بود و دست روی قبر گذاشته و فاتحه می خواند قیافه اش آشنا نبود . نزدیک که رفت حاج علی گفت : آقا ارمیا هستن . " ارميا ؟ ارمیا چه کسی بود ؟ چیزی در خاطرش او را به شب برفی کشاند . نکند همان مرد است ؟ او که این گونه نبود ! چرا این قدر عوض شده است ؟ این ته ریش چه بود ؟ " صورت سه تیغ شده اش مقابل چشمانش ظاهر شد و به سرعت محو شد .