💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_نود_و_ششم
بابا نفس عمیقی کشید و با مکث چند ثانیه اي ... سرش رو تکون
داد . به طرف اتاقم اشاره کرد .
بابا – بفرمایید .
خوشحال شدم که با این یکی مخالفت نکرد . سریع بلند شدم و
جلوتر از امیرمهدي به سمت اتاقم رفتیم.
وارد که شدیم در اتاق رو نیمه باز گذاشت .
برگشتم به سمتش
من – امیرمهدي ..
لبخندي زد .
امیرمهدي – من ناراحت نشدم . خیلی با ملایمت باهامون رفتار
کردن . من براي یه دعواي حسابی خودم روآماده کرده بودم .
تو اهل زمین وجودت فرشته ....
تو هر جا که باشی همونجا بهشته
لبخندي زدم .
من – بابا مهربونه . فقط الان یه مقدار ناراحته که ... خودت که می دونی ؟
امیرمهدي – آره . حق دارن .
خوشحال شدم که درك می کنه .
که ناراحت نشده . اگر پویا بود به
بهش بر میخورد بازم پویا ؟
چرااین دو تا رو با هم مقایسه می کردم ؟
در حالی که امیرمهدي
اصلا یه دونه بود و مطمئن بودم خدا مثلش رو نیافریده .
سرش رو کمی کج کرد .
امیرمهدي – یه سري توضیح بهم بدهکاری که الان اصلا وقت مناسبی براش نیست . پس باشه براي یکی دو روز دیگه . هر وقت که آقاي صداقت پیشه صالح دونستن .
سري تکون دادم .
من – باشه .
امیرمهدي – خب من برم . هم خیلی خستهم و هم گفتم یه صحبت کوتاه .
به ناچار قبول کردم .
رفت سمت در اتاق . ولی ایستاد .
نفس عمیقی کشید .
برگشت سمتم و گفت
امیرمهدي _مواظب خودت باش.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_نود_و_هفتم
امیرمهدي – قول می دم برات جبران کنم .
لبخندي به لحن پشیمونش زدم .
من – جبران نمی خوام . فقط قول بده که دیگه اخم نکنی بهم . به خصوص زمانی که باید یه چیزایی رو برات توضیح بدم !
سرش رو زیر انداخت و نفس عمیقی کشید .
امیرمهدي – منم آدمم . هر چقدر هم بتونم خودم رو کنترل کنم باز
یه جاهایی از دستم در می ره .
آروم گفتم .
من – نفسم بالا نمیاد وقتی اخم می کنی .
سر بلند کرد .
امیرمهدي – زندگی بالا و پایین زیاد داره . نمی شه همیشه خونسردانه رفتار کرد .
من – بد عادتم کردي از بس همیشه ملایم باهام رفتار کردی.
لبخند زد .
امیرمهدي – خوبه قول بدم و بد قول بشم ؟
سري تکون دادم .
من – نه .
امیرمهدي – پس قول نمی دم ولی تموم سعی م رو می کنم که
کمتر اخم کنم . خوبه ؟
لبخند زدم .
من – خوبه .
امیرمهدي – برم .
تموم وجودم التماس شد به نرفتنش .
چه جوري می تونستم دوریش رو تحمل کنم وقتی یکپارچه تمناي حضورش رو داشتم ؟
نگاهی به ساعتش انداخت .
و اشاره اي بهش کرد .
امیرمهدي – فعلا خداحافظ
و من به ناچار ، دل کندم
به محض دیدن بابا ، سرش رو پایین انداخت به بابا گفت .
امیرمهدي – با اجازه تون . ببخشید اگر حرف زدنمون زیاد طول کشید .
بابا نگاهی بهش انداخت . از اونایی که انگار با زبون بی زبونی به ادم حالی می کنه که " می دونستم صحبت کوتاهتون انقدر طول
می کشه "
بابا سري تکون داد .
بابا – موردي نداره .
امیرمهدي رو به مامان و بابا " خداحافظ " ي گفت و به سمت در رفت
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_نود_و_هشتم
امیرمهدي رو به مامان و بابا " خداحافظ " ي گفت و به سمت در رفت .
مامان همراه من تا جلوي در خونه اومد . امیرمهدي کفش هاش رو
پوشید و رو به من که می خواستم باهاش تا جلوي در حیاط برم
گفت .
امیرمهدي – نمی خواد بیاي . خسته میشی .
سرم رو بالا انداختم .
من – میام .
امیرمهدي – خسته اي .
و بعد رو کرد به مامان که داشت با لبخند نگاهمون می کرد .
امیرمهدي – شما امري ندارین ؟
مامان با همون لبخند جواب داد .
مامان – نه مادر . مراقب خودت باش .
و تن صداش رو کمی پایین آورد .
مامان – نگران نباش . با پدرش حرف می زنم و راضیش می کنم .
امیرمهدي لبخند محجوبانه اي زد .
امیرمهدي – دستتون درد نکنه .
مامان هم سري تکون داد .
مامان – خواهش می کنم .
به طاهره خانوم هم سلام برسون مادر
و با " چشم " امیر مهدي ازمون فاصله گرفت و رفت .
امیرمهدي نگاهم کرد و آروم گفت .
امیرمهدي – مراقب خودت باش .
من – باشه . نیام ؟
امیرمهدي – نه .
آروم گفت .
امیرمهدي – اگر پدرت حرفی زدن و بازم مخالفتت کردن هیچی
نگو . احترامشون رو نگه دار . حتما ً دلیلی براي این مخالفت دارن .
اخم کردم .
من – خب اینجوري که نمی شه !
امیرمهدي – می شه . بزرگترن و احترامشون واجب . رو حرفشون حرف نزن .
سرم رو کج کردم .
من – باشه .
نگاهی به ساعتش انداخت .
امیرمهدي – برم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مسابقه ی(پاره ی تن مردم) ✨
شرکت کننده ی: 3⃣2⃣
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی جوابای غلطی که تو امتحان نوشتمو تو کتاب پیدا میکنم😂😂😂
#طنز
#امتحان
🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
11.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❗️بچهها به نکته فیلم توجه کنید.
🔔واقعا تاثیر داره آگاهانه زمان شروع و پایان یک کار را تعیین کنید و بعد تلاش کنید با تمرکز، سرعت یادگیری یا انجام کارتان را بالا ببرید.
اینطوری میشه که کاری که شما در دو ساعت انجام میدهید، بقیه در چهار ساعت به انجام میرسانند. ☺️🍃
و اینطوری در رقابت دستیابی به اهداف، شما پیشی میگیرید...🌱
امتحان کنید و نتیجه را ببینید.
#برنامهریزی
🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
🔔برای آنان که دغدغه بهبود تمرکز داشتند...
👋🏻سلام بچهها
در بین مواردی که برایی بهبود مهارتهای مدیریت زمان نقش موثر ایفا میکنند، تقویت دقت، تمرکز و کنترل ذهن، نقش جدی ایفا میکند.
💡سه جلسه فایل صوتی داریم که به شما برای تمرین کنترل ذهن و تمرکز کمک خوبی میکند.
📌این فایلهای صوتی تمرین عملی هم دارد که تعهد به تمرین منظم آن تاثیر چشمگیری بر بهبود انجام کارها با تمرکز، کم شدن فراموشی آنچه میآموزید و افزایش عملکرد شما خواهد داشت.
🌱موفق باشید.
⏰https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
Tamarkoz2Tamarkoz2.mp3
زمان:
حجم:
12.68M
🔔راه رسیدن به #تمرکز
📌جلسه اول
⏱زمان: ۲۵ دقیقه
🖌هزینه این دوره آموزشی: دعای فرج برای مردم غزه و جهان
تمرکز واقعی یعنی اینکه اگر شما در طول روز به پنج فعالیت مختلف لازم است بپردازید، در هر فعالیت صرفا به آن فکر کنید و از افکار مربوط به کارهای دیگر آسوده باشید.
این راز افزایش عملکرد و به دست آوردن بازدهی بالا در کارهاست...
#برنامهریزی
#تمرکز
#فایلصوتی
⏰https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem