https://digipostal.ir/cnx155a
عید فطر مبارک😘✨
#دختران_حاج_قاسم
بفرس برای دوستاد🌱❤️
👉https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem👈
موبایلم رو گذاشتم لای کتابم و باهاش ور میرفتم که الکی مثلا دارم درس میخونم یهو برق رفت بابام گفت اون نور رو کتاب چیه؟
گفتم تا حالا چیزی در مورد نورِ دانش شنیدی؟!
با اون زانویی که زد تو شکمم معلوم بود نشنیده🤕😂😂😂😂😂
#جوک
#درس
♥️https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
تلویزیون بچهه رو نشون داد حافظ کل قرآن بود.🤔
آقام گفت یاد بگیر همسن توئه!
یهو باباشم نشون دادن که اونم حافظ کل قرآن بود 😅
نفهمیدم چطور آقام بدون کنترل انقدر سریع کانالو عوض کرد! 😂😂😂😂😂
#جوک
#قرآن
♥️https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
۷ تا از قشنگترین پندهای مولانا :
«شب باش» در پوشاندن خطای دیگران!
«زمین باش» در فروتنی...
«خورشید باش» در مهر و دوستی.
«کوه باش» در خشم و غضب.
«رود باش» در سخاوت و یاری به دیگران.
«دریا باش» در در کنار آمدن با دیگران.
«خودت باش» همانگونه که مینمایی...
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
چارلی چاپلین ۴ جملهی ارزشمند به یادگار گذاشته:
۱. هیچی چیز در این دنیا همیشگی نیست؛ حتی مشکلات ما.
۲. من عاشق قدم زدن زیر بارون هستم، چون هیچکس نمیتونه اشکام رو ببینه.
۳. بیهوده ترین روز زندگی، روزیه که بدون خنده سپری کنیم.
۴. شش پزشک برتر دنیا اینها هستند: خورشید، استراحت، ورزش، رژیم غذایی، عزت نفس و دوستان. (در تمام مراحل زندگی به اونها اهمیت بده و از داشتن یک زندگی سالم لذت ببر)
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
ادامه رمان آدم و حوا رو قراره براتون بزاریم ☺️
طبق روال قبل شبي ۴ قسمت تقدیمتون میشه 😍
اما اگر قسمت های بیشتر میخواین یه کمک کنید کانالمون ۲k بشه😍
هیئتجامعدخترانحاجقاسم
📚📚میانبر📚📚 #رمانهایکانالهیئتجامعدخترانحاجقاسم #قسمت_یک رمان عشق و دیگر هیچ🇮🇷 https://eitaa.c
این قسمت میانبر رمان های کانال هست
که با گذاشتن هر رمانی به روزرسانی میشه😍
برای دسترسی راحت شما عزیزان
هدایت شده از هیئتجامعدخترانحاجقاسم
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_آخر
امیرمهدي – دارن راه می افتن .
نفس عمیقی کشیدم . عطرش با اینکه از اتاق رفته بود بیرون هنوز بوش میومد .بوی عطرش رو دوست داشتم
شب قبل در کمال پر رویی به مادر و پدرش گفت که " شما برین .
من پیش خانومم می مونم " و همین حرف
باعث خنده ي دو تا خونواده شد
و پدرش هم رو به بابا گفت .
- اگر شما اجازه بدین عروسیشون رو سریع تر راه بندازیم .
اینجوري هر شب مزاحم شما هستن .
و بابا با خنده قبول کرده بود .
بلند شدم و دست و صورتم رو شستم .
بعد از خوردن صبحانه ي
مختصري ، لباس پوشیدیم .
با اومدن بچه ها ، همگی راه افتادیم .
راه که افتادیم پخش ماشین رو روشن کرد . صداي احسان خواجه
امیري تو ماشین پیچید .
ناباور گفتم .
من – واي امیرمهدي ! این آهنگ ....
خندید .
امیرمهدي – چیکار کنم دیگه . گفتم یه سی دي بخرم که خانومم
وقتی می شینه تو ماشین حوصله ش سر نره.
در مقابل اون همه خوبی واقعاً کم آورده بودم !
سرم رو کج کردم .
من – مرسی .
خندید و همونجور که نگاهش به خیابون بود جواب داد
امیرمهدی – گفته بودم که زندگیمی . من براي زندگیم همه کار میکنم .
بعد با شوق گفت .
امیرمهدي – بستنی می خوري ؟
خندیدم .
من – نیکی و پرسش ؟
ماشین رو کنار خیابون پارك کرد .
حین پیاده شدن گفت .
امیرمهدي – چه مدلی می خوري ؟
من – میوه اي قیفی !
خندید .
امیرمهدي – جون من وسط خیابون لیس نزنیا !
خندیدم و " باشه " اي گفتم .
رفت سمت ماشین بچه ها و همراه رضا که پیاده شده بود ؛ رفتن
براي خرید بستنی .
منم پیاده شدم و رفتم کنار نرگس و رضوان ایستادم .
رضوان دوتا دستش رو به هم مالید .
رضوان – پیشنهاد هر کی بود خدا خیرش بده . بدجور هوس
بستنی کرده بودم .
خندیدم .
من – پیشنهاد امیرمهدي بود .
و نگاهم رو دوختم به اون سمت خیابون که امیرمهدي داشت بستنی
قیفی رو از فروشنده می گرفت .
با دست پر راه افتادن بیان این طرف .
نگاهم به امیرمهدي بود . دستش رفت سمت جیبش .
احتمال دادم گوشیش در حال زنگ زدن باشه . چون دستش پر بود نمی تونست
جواب بده . همونجور که حواسش به جیبش بود نگاهم کرد و از
خیابون رد شد .
لبخندي بهش زدم .
لبخندي بهم زد .
ولی صداي جیغ کشیده شدن لاستیک هایی گوش هام رو به بازي
گرفت .
امیرمهدي به آسمون بلند شد و
مقابل پاهاي من روي زمین افتاد .
نگاهم به مایع قرمز رنگی که زمین رو فرش می کرد ثابت موند .
و یکی انگار میون نفس هاي تندم تو گوشم نجوا کرد " ساده ي ساده از دست میروند همه ي آن چیزها که
سخت سخت به دست آمدند ! "
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem