eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
975 ویدیو
21 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – می خواي بگی من رو خوب میشناسی ؟ امیرمهدي – خوب که نه ، هنوز مونده تا شناخت کامل . ولی از شیطنت هاتون بهره ي کامل بردم ! خندیدم . من – هنوز مونده تا بهره ي کامل ببري . هر چی دیدي یه نمه از کاراي من بوده ! امیرمهدي – پس خدا به دادم برسه . من – خیلی دلت بخواد ! نفس عمیقی کشید . امیرمهدي – باید دنبال راهی باشم براي کنترل این شیطنت هاي شما جلو دیگران . من – یعنی فکر می کنی آبروت رو می برم ؟ لحن دلخورم باعث شد با نرمی بیش از حد جوابم رو بده . امیرمهدي – دلم نمی خواد جلو دیگران انقدر شیرین باشین . حسودم دیگه ! من – پس حسودي من رو ندیدي ! با لحن پر اعتمادي گفت . امیرمهدي – مطمئن باشین کاري نمی کنم که دل نگرون بشین . ابرویی بالا انداختم . من – ا ؟ .. پس باید به عرضتون برسونم امشب خیلی جلوي خودم رو گرفتم که ملیکا خانوم رو وقتی با عشوه گفت " دستتون درد نکنه " از این خونه بیرون ننداختم . لطفاً به عرض عموي محترمتون هم برسونین ؛ عروس این خونه بنده هستم ، نه ملیکا خانوم ! خندید . و براي اولین بار ، کمی صدا دار . امیرمهدي – نرگس چیزي گفته ؟ من – اون بنده ي خدا هم حرفی نمی زد خودم می فهمیدم از بس ملیکا خانوم قصد دارن به بقیه بفهمونن قراره چه نسبتی با شما پیدا کنن . امیرمهدي – حالا چرا حرص می خورین ؟ من – حرص نخورم ؟ وقتی جنابعالی خوشت اومده و می خندي ؟ امیرمهدي – کی گفته من خوشم اومده ؟ من – از خنده هات معلومه . کلا همه ي مردا خوششون میاد دخترا به خاطرشون با هم دعوا کنن . امیرمهدي – اصلا اینطور نیست. هیچ کس از دعوا خوشش نمیاد،همه دوست دارن مسائل با آرامش و درایت حل بشه . من – مثلا خوبه من و ملیکا جون یه میز گرد بذاریم و مناظره راه بندازیم ، ببینیم کدوممون بهتره زن تو بشه ؟ 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 زن عموی امیرمهدی و محمدمهدی در چه حالي بودن ؟ نتونستم جلوی هجوم اشك به چشمم رو بگیرم . لبم رو با درد گاز گرفتم . حس مي کردم غم دنیا به دلم سرازیر شده . دلم نمي خواست هیچكس غم و ناامیدی ای که من تجربه کردم تجربه کنه. ریزش اشكم باعث شد مهرداد حین دست جلو آوردن و پاك کردن اشكام هشدار بده: مهرداد –امیرمهدی نیاز داره به دلداری . مي دوني که عموش رو خیلي دوست داره . پس جلوش گریه نكن. یاد حرفای عموش افتادم . یاد کارهاش. ولي هیچكدوم نتونستم دل به درد اومده م رو آروم کنه و بگه "حقشه .. "این من بودم ؟ همون مارالي که تو هواپیما از دیدن اون همه جنازه یك قطره اشك هم نریخت ؟ اشك رو پس زدم ولي بغضش تو گلوم هنوز چسبیده بود. چهره ی مهربون محمدمهدی جلو چشمام نقش بست . بي شك پدرش براش عزیز بود ، دوست داشتني بود ، حتماً برای اون هم پدرش قهرمان بود. برای لحظه ای بدی هایي که از حاج عمو تو ذهنم بود پس زدم و رو به آسمون گفتم: من –خدایا من ازش گذشتم . به بزرگیت قسم جواب دل شكسته ی من رو با درد و مریضي ازش نگیر. دست مهرداد روی دستم نشست. مهرداد –برو پیش شوهرت . ما اومدیم که حین دادن این خبر بهش تنها نباشه . حالا که تو اومدی مي خوایم بریم سری تكون دادم . راست مي گفت امیرمهدی باز هم نیاز داشت که کنارش باشم. با همون صورتي که مي دونستم به خوبي گریه کردنم رو نشون مي ده میون جمعشون رفتم. نگاهم به چهره ی پر درد باباجون که افتاد دلم باز هم لرزید . برادرش درد بدی به جونش افتاده بود . من نميتونستم تصور کنم یه خار به پای مهرداد بره پس درك مي کردم حال باباجون رو. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem