eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
992 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 خنده م رو جمع کردم . من – خب تو که چادر سرته . دیگه مانتو می خواي چیکار ؟ رضوان – چادرم یه کم نازکه . از طرفی می خوام اگر کنار رفت زیرش پوششم درست باشه . غیر از عموي اونا عموي خودمم یه پا فتوا دهنده ست . باز خندیدم . من – چرا دیگه فامیل رو دعوت کردین ؟ رضوان – که چند نفر شاهد باشن این دوتا دارن محرم می شن . فردا کسی اینا رو با هم دید حرف در نیاد . من – واي از این حرف در آوردنا . کار خوبی کردین . دیگه کیا هستن ؟ رضوان – دایی بزرگ نرگس . منم که دو تا خاله از دار دنیا بیشتر ندارم که یکیشون اصفهانه اون یکی هم فردا شب افطاري خونه ي مادرشوهرش دعوته بعید می دونم بیاد . من – من نفهمیدم ما چیکاره ایم که دعوت شدیم ! رضوان – مثل اینکه شما قراره عروس خونواده ي درستکار بشیا! من – خواب باشی خیره . هنوز نه به باره نه به داره . رضوان – وقتی به طور رسمی بهشون جواب منفی دادي می شه گفت قراري وجود نداره . اونا الان به چشم عروس آینده نگات میکنن . سکوت کردم . یه جورایی حرفش درست بود . امیرمهدي وقت خواسته بود براي رفع موانع بینمون . پس هنوز امیدي بود . با چرخیدن نگاهم روي مانتو شلوار تو دستم رو به رضوان گفتم . من – راستی ببین این خوبه براي فردا ؟ با ابروهاي بالا رفته مانتو رو برانداز کرد . رضوان – برو بپوشش . داخل یکی از اتاق هاي پرو شدم و مانتو شلوار رو تنم کردم . از لای در رضوان رو صدا کردم . سریع اومد و من در رو طوري باز کردم که رضوان بتونه من رو ببینه . جلوش چرخی زدم و گفتم . من – چطورم ؟ ابرویی بالا انداخت . رضوان – عالی . پرفکت . خیلی بهت میاد . من – پس براي فردا بخرمش ؟ پر تردید ، نگاهم کرد . تو آینه ي اتاق خودم رو نگاه کردم . کمی به سمت راست چرخیدم. تا بتونم پشت مانتو رو ببینم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 در ضمن اگر بقیه ی حرففاش رو تو هم مي شنیدی مثل من عمل مي کردی! من –مگه چي گفت ؟ امیرمهدی - گففت "زنت این همه سسختي دید و یكبار هم تنهات نذاشت ، امیدی بهت نبود و بازم حاضر نبود بره دنبال زندگي خودش در عوض موند و همه کار برات کرد ؛ تو چي داری که اون داره این همه ففداکاری مي کنه ؟ "گففتم "من هیچي نیسستم اما همسسرم فرشته سست ، خوبي تو ذاتشه "گففت "زنت رو که مي بینم حسسودیم مي شه ، منم دلم همچین محبتي مي خواد ، باید چیكار کنم ؟ "گففتم "دعا کن نصصیبت بشه. چشم دلت رو که باز کني مي توني پیدا کني "گففت " زنت از تو مي گه تو از زنت ، چرا هیچكدوم خودش رو بهتر نمي بینه ؟ "گففتم "چون تو منش ما ، مني وجود نداره ، همه چیز ماسست "گففت "چرا من مي گم زنت تو مي گي همسسرم ؟ "گفتم "این به خاطر نوع نگرش ماسست ، تو در اون زن بودن رو مي بیني .. من همسسربودن رو ... همقدم بودن رو ، همراه بودن رو ، همففكر بودن رو . تو درون ذهنت زن رو کسسي مي دوني برای رففع نیازهات ، من زن رو ففرشته ای مي دونم مقدس و قابل سستایش . وقتي نگرشت ففرق کنه طرز صصحبتت هم عوض مي شه "گففت "مي خوام عوض شم ، تو مي توني بهم نگرش جدید بدی ؟ "گففتم "تا اونجایي که بلدم مي تونم کمكت کنم اگر مي خوای بسسم الله " گففت "برای اولین بار بسسم الله ازش فاصله گرفتم و نگاهش کردم: من –واقعاً داره تغییر مي کنه ؟ اونم اون کسي که من دیدم چقدر به عقایدش ایمان داشت ؟ سرش رو تكون داد: امیرمهدی –داره عوض مي شه اما نه اینكه ففكر کني مثل تو سسریع همه چیز رو قبول مي کنه و روش ففكر مي کنه .. نه . خیلي جبهه گیری مي کنه برای هر چیزی ولي خب .. مي شه گففت حداقل دیگه به زن شوهردار نگاه چپ نمي کنه . به نظرم همین مي تونه یه جهش بزرگ باشه براش. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem