eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
984 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – اتفاقاً زیادم خوردم ! طاهره خانوم – تا نخوري نمی ذارم از سر سفره بلند شی . از صبح کلی کار کردي . جون تو تنت نمونده . امیرمهدي سرش رو آورد کنار گوشم . امیرمهدي – بخور . این یه ماهه خیلی ضعیف شدي . سرم رو به طرفش چرخوندم . من – سیر شدم . لب زد . امیرمهدی – چندتا قاشق دیگه بخور . نتونستم باهاش مخالفت کنم . دوباره مشغول شدم . هواي معطر از نفس هاي امیرمهدي ، اشتهام رو باز کرد . سفره رو که جمع کردیم ، همه برگشتن سر کار . مردا رفتن تو اشپزخونه براي وصل کردن شیر گاز اجاق گاز و شیر آب ماشین لباسشویی و ظرفشویی . نیم ساعت نشده کارشون تموم شد و خونواده ي خان عمو عزم رفتن کردن . هنوز اخماي خان عمو باز نشده بود . انگار یه جرثقیل نیاز بود تا هر لنگه ي ابروش رو برداره و بذاره عقب تر امیرمهدي تا جلوي در حیاط ، عموش رو بدرقه کرد و حین رفتن با هم حرف هم زدن . می دونستم موضوع حرفشون باید انتخاب من به عنوان همسر امیرمهدي باشه . مهرداد اومد طرفم . مهرداد – آماده اي بریم ؟ ما شب خونه ي مامان باباي رضوان دعوتیم . باید هم یه مقدار استراحت کنیم و دوش بگیریم . سري تکون دادم . من – آماده م . صبر کن امیرمهدي بیاد بهش بگم . کمی اخم کرد . مهرداد – بعدا توضیح میدی که چ اتفاقی امروز افتاد دیگه؟ نگاهش کردم . شماتت بار حرف زد . یعنی باید قبلش می گفتم بهشون . و این لحن یعنی دلخوري . سري به معناي " آره " تکون دادم . امیرمهدي که برگشت ، رفتم طرفش . رو به روش ایستادم و گفتم .... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem