eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 امیرمهدي – برم . از پله ها پایین رفت . منم همونجا خیره موندم به رفتنش . پایین پله ها برگشت و با نگاه به من عقب عقب به سمت در رفت . خنده م گرفته بود . این یعنی تا چند روز نمیتونیم همو ببینیم. عقب می رفت و من فکر می کردم که چی شد بهش دل بستم ؟ مردي که بذر اطمینان به خود و خداش رو تو وجودم کاشته بود لبخندرو لب هاش مثل قبل ، مثل همون بار اول جادوم کرد . عجب طعمی داشت آرامش نهفته تو بهشت لبخندش ، که من رو مست می کرد و از خود بی خود . چند قدم مونده به در حیاط ، باز نگاهی به ساعتش انداخت .فکر کنم دیگه دیرش شده بود. اخم ظریفی کرد . دست بالا برد به علامت خداحافظ و بدون نگاه به من ، چرخید و پشت به من رفت . در خونه رو بستم . دستام نیرویی نداشتن . انگار به زور دستگیره رو بالا و پایین می کردن . با رفتن امیرمهدي همه ي ذوق و شوق منم رفته بود . مثل نسیمی که آروم میاد و میره و برگاي افتاده ي پاییزي رو با خودش همسو میکنه . هر علتی که داشت باعث شده بود حس یأس در وجودم شعله ور شه . و از اونجایی که آرامش به من نیومده بود عامل دومی باعث شد این یأس بیشتر به جونم آتیش بزنه . اون عامل هم چیزي نبود غیر از صداي بلند و شماتت گر بابا . بابا– من اینجوري بزرگت کردم ؟ برگشتم و نگاهش کردم . ابروهاي در هم گره خورده ش نشون دهنده ي طوفان درونش بود . نگاهش پر بود ازخط و نشون . اصلا ً منظورش رو نفهمیدم . می خواست کدوم کارم رو به روم بیاره ؟ شروع کردم به فکر کردن . قطعاً موضوع به پویا ربط داشت . بابا اما صبر نکرد فکرم نتیجه اي داشته باشه . با صداي بلندتري ادامه داد . بابا – مگه نگفته بودم روابطت با پویا تعریف شده باشه ؟ مگه نگفته بودم هیچ جا با هم تنها نباشین ؟ مگه بهت اخطار نداده بودم ؟ هان ؟ نگفته بودم ؟ از صداي فریادش حین گفتن " نگفته بودم " ، کمی تو خودم مچاله شدم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem