eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
984 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 امیرمهدي رو کرد به بابا و محکم گفت . امیرمهدي – من اومدم براي عذرخواهی . بابا هم محکم و جدي گفت . بابا – کار درستی نکردین . اینبار ساکت نموندم . من – تقصیر من شد . خیلی ترسیده بودم . بابا با اخم برگشت به طرفم . بابا – مگه چی شده بود ؟ نگاهی به امیرمهدي انداختم . وقت گفتن بود . اینجا از پویا و کارهاش خبر داشتن . امیرمهدي همه چی رو دونه به دونه تعریف کرد . حتی دلخوري خودش و بی خبریمون از هم تو سه روز گذشته رو . بابا تو سکوت گوش کرد . وقتی هم که حرفاي امیرمهدي تموم شد باز ساکت بود . انگار می خواست عمق دلخوریش از کارمون رو با سکوت نشون بده . مامان حین حرف زدن امیرمهدي خیلی آروم پذیراییش رو انجام داده بود و بعدش هم نشست کنارمون . اونم سکوت کرده بود و بر خلاف بابا که به امیرمهدي نگاه می کرد خیره بود به صورت بابا . منم که نگاهم بینشون می چرخید . سکوت که طولانی شد و امیرمهدي از نگاه بابا معذب ، آروم گفت امیرمهدي – اجازه می دین این هفته با خونواده ... بابا نذاشت ادامه بده . . بابا – فعلا نه و به ظرف میوه ي جلوش خیره شد . و این یعنی تنبیه مون کرده . که یه مدت از هم دور باشیم . امیرمهدي – هر جور شما صلاح می دونین . می خواستم بهش التماس کنم که کوتاه بیاد ولی از ترس اینکه نکنه تندي کنه چیزي نگفتم . چشم بستم و با خدا راز و نیاز کردم . خدا که می دونست چی ازش می خوام ! بازم دنبال چتر حمایتش بودم . دعا کن براي من و آرزوهام ... من این حس خوبو فقط از تو میخوام .... من و زیر سایه ت نگه دار که خستم ... هنوز چشم امید رو به مهر تو بستم ... امیرمهدي نگاه کوتاهی بهم انداخت . رو به بابا گفت . امیرمهدي – پس اجازه می دین یه صحبته .. بابا سریع نگاهش کرد . امیرمهدي – کوتاه .. خیلی کوتاه داشته باشیم ؟ و بعد انگار بخواد دل بابا رو به رحم بیاره اضافه کرد . امیرمهدي – تو رو خدا بزارین ..... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem