eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 آقای درستکار _میرین منزل آقای صداقت پیشه همه این ماجراها رو براشون توضیح میدین.. تا بعد ببینیم با این اوصاف راضی می شن به شما دختر بدن یا نه ! امیرمهدي " چشم " ي گفت و من رفتم تو فکر که یعنی ممکنه بابا مخالفت کنه با ازدواجمون ؟ از طرفی هم خوشحال شدم که حرفی درباره‌ي پویا وسط نیومد . نه آقاي درستکار خواست بیشتر بدونه و نه امیرمهدي خواست توضیحی بده . این خونواده فرهنگ سرك کشیدن تو کار کسی و برملا کردن راز دیگري رونداشتن . امیرمهدي به طرف مهرداد رفت و دست به طرفش دراز کرد . مهرداد باهاش دست داد . امیرمهدي – شرمنده که ... مهرداد نذاشت ادامه بده . مهرداد – می دونم باید مشکلاتتون رو حل کنید. هر دوتون رو می شناسم . امیرمهدي لبخندي زد . امیرمهدي – ممنون . مهرداد سري تکون داد . و " خواهش می کنم " ي گفت . باز هم خودم رو به خدا سپردم و همراه امیرمهدي که رفت لباسش رو عوض کرد راهی خونه مون شدیم . تو ماشین هر دو ساکت بودیم . فقط صداي برنامه ي شاد رادیو سکوت بینمون رو می شکست . من که اصلا حواسم نبود که گوینده چی می گه و مطمئن بودم امیرمهدي هم مثل منه . نگران برخورد بابا بودم . یعنی سرمون داد می زد ؟ یا امیرمهدي رو از خونه بیرون می کرد ؟ کاش آروم باهامون برخورد کنه . بابا می دونست امیرمهدي رو دوست دارم و امیدوار بودم به خاطر همین حس من کوتاه بیاد . وسط راه ، امیرمهدي جلوي گل فروشی نگه داشت و با خرید دسته گل بزرگی دوباره راهی شدیم . دسته گلی از رزهاي زرد و زنبق بنفش . می خواست اینجوري دلجویی کنه . جلوي در خونه وقتی پیاده شدم ، دلهره افتاد به جونم . مثل کرمی که می لوله و پیش می ره . از دلم شروع شدو یواش یواش همه ي وجودم رو گرفت . آستینش رو کشیدم برگشت و نگاهم کرد . گفتم . من – نگرانم لبخندي زد . امیرمهدي – توکل بر خدا . دلم گرم شد . زنگ رو فشار دادم و به ثانیه نکشیده در باز شد . وارد که شدیم مامان و بابا رو منتظر دیدم . انگار مهرداد زنگ زده بود و خبرشون کرده بود . این رو از لباساشون و ظرف میوه ي روي میز فهمیدم . با تعارف مامان تو هال نشستیم . مامان براي پذیرایی بلند شد . و گلی که امیرمهدي بد ورود داده بود دستش باخودش برد که بذاره داخل گلدون . امیرمهدي رو کرد به بابا و محکم گفت 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem