eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 بعد از اینکه اقوام رفتن مهرداد رو به رضا گفت . مهرداد – خوب قبل از شام می خواین چندتا عکس بگیرین ؟ رضا نگاهی پر مهر به نرگس انداخت و اونم با تکون دادن سرش تأیید کرد . نگاه ازشون گرفتم و رو کردم به طاهره خانوم و مامان که داشتن با هم تعارف می کردن . طاهره خانوم – به خدا اگه بذارم برین . مامان – قسم نخورین . اخه حضور ما دلیلی نداره . طاهره خانوم – مگه می شه شما نباشین ؟ مامان – شما به خاطر این عروس و داماد دارین می رین رستوران . ما براي چی بیایم ؟ طاهره خانوم – بدون حضور شما خوش نمیگذره . یه امشب رو کنار ما بد بگذرونین . مامان – اختیار دارین این چه حرفیه. طاهره خانوم ، اقاي درستکار رو مخاطب قرار داد . طاهره خانوم – حاج آقا ! من خانوم صداقت پیشه رو راضی کردم . حاج آقاشون با شما ! اقاي درستکار با لبخند گفت . درستکار – ایشون به من نه نمی گن . درسته ؟ و با این حرف بابا لبخندي زد و گفت . بابا – شما انقدر عزیزین که نمی تونم بهتون نه بگم . درستکار – پس حله . نیم ساعت دیگه همه با هم راهی می شیم . شما هم خیالت راحت حاج خانوم . طاهره خانوم لبخندي زد و با گفتن " با اجازه برم چند تا چایی بیارم " راهی آشپزخونه شد . با صداي خنده ي مهرداد دوباره برگشتم به سمت جایی که اونا ایستاده بودن . نرگس نبود و فقط رضا و رضوان و مهرداد تو درگاه بین هال و پذیرایی ایستاده بودن . مهرداد در حال بستن کراوات براي رضا بود . رضا با اعتراض گفت . رضا – حالا این رو نزنم نمی تونم عکس بگیرم ؟ مهرداد – ساکت . خوشگل می شی . رضا – من بدون کراوات پسندیده شدما ! مهرداد – بذار خانومت چند دقیقه تو رو جنتلمن ببینه . رضا – خانومم من رو همه جوره قبول داره . چه با کراوات چه بی کراوات . دیگه چیزي نشنیدم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 لبخند زدم. باید یادم مي موند ... من خدا رو داشتم.... *** نشستم پشت فرمون ماشین و رو به امیرمهدی گفتم: من –خب قراره چي بخریم ؟ لبخندی زد: امیرمهدی –خرید لباسس برای عید . اولین عیدی که با همیم. و البته اولین خرید دو نفری ما! چقدر برای رسیدن چنین لحظه ای صبر کرده بودم! چقدر آرزو داشتم برای یه خرید دو نفری.. می دونستم بقیه ی پول فروش ماشین رو باباجون داده بود بهش . مي دونستم دستش تقریباً پره اما دلم نميخواست به اسم خرید همون پس انداز رو هم نداشته باشیم . برای همین گفتم: من –من یه مانتو بخرم کافیه. امیرمهدی –شما مثل یه تازه عروسس باید خرید کني . فكر نمي کنم برای خرید عروسسي وقت داشته باشیم. پسس الان هر چي دیدی بخر. من –اینجوری که همه ی پول خرج مي شه. لبخندی زد: امیرمهدی –نگران چي هسستي ؟ من که از پونزده فروردین مي رم سسر کار . به امید خدا از فروردین حقوق دارم. نگاهي به در باز حیاط انداختم. من –باشه ... ولي هر چي نیاز داشتم مي خرم . قبول ؟ امیرمهدی –قبول دست بردم سمت پخش: من –یه آهنگ درجه یكم بذارم که حالمون جا بیاد! اخطارگونه صدام کرد. نگاهش کردم و با لبخند گفتم: من –نترس ... حواسم هست ساسي مانكن دوست نداری ... الان برات یه آهنگ مجاز مي ذارم. تعجب تو چشمای درشت شده ش بي داد مي کرد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem