💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_هشتادم
هر کسی لایق خونواده ي متدین ما نیست .
منتظر جواب امیرمهدي موندم !
از من می گفت و از ادمایی مثل
من دفاع می کرد ؟
جوابش هر چی بود ،
تکلیف من رو مشخص می کرد .
که هنوز جایی تو دلش دارم یا نه !
امیرمهدي – صد در صد حاج عمو .
حرفایی امیرمهدي تأیید کرد در مورد من نبود ، بود ؟
یعنی امیرمهدي بعد از شنیدن حرفاي پویا هنوز من رو
لایق خونواده ش می دونست
نه .. به خدا که نه .... وگرنه رفتار بهتري از خودش نشون میداد و یا در مقابل حرفاي عموش انقدر ساکت
نمی موند !
گاهی آدم می مونه بین بودن و نبودن !
به رفتن که فکر می کنی ،
اتفاقی می افته که منصرف می شی، میخواي بمونی ؛ رفتاري می بینی یا حرفی می شنوي که انگار بایدبري .
این بلاتکلیفی خودش کلی جهنمه .
جهنمی که براي فرار ازش ، رفتن رو انتخاب کردم .
بدون کفش از پله ها پایین اومدم .
و جلوي در منتهی به
حیاط آروم ، کفش هام رو پوشیدم .
بدون بستن بندهاش ؛ قدم تند
کردم سمت در .
کاش مهرداد بود و ازم دفاع می کرد .
جواب خان عمو رو می داد
و بهش می فهموند ما غیر چادریا هم آدمیم .
ولی نه ... اگر بود مثل من دلش میشکست . آخه داشتن به خواهرش توهین می کردن . شاید هم نه.
فقط یه کم بهش بر می خورد .
شاید همین که تو اون جمع زنش چادري
بود و مثل بقیه ، براش کفایت می کرد .
یعنی مهرداد چه عکس العملی از خودش نشون می داد ؟
من رو سرزنش می کرد یا بهم می گفت خودم رودرگیر حرفاي یه آدم ظاهربین نکنم ؟
همین آدماي ظاهربین بودن که مردم رو خراب کرده بودن دیگه !
همینایی که آدم رو وادار می کردن بشه شبیه
آفتاب پرست هزار رنگ !
که یه جا چادر سرش کنه و بشه حاجی
مردم فریب و جاي دیگه حجاب از سر برداره
تا هزار تا آدم مثل اون رو راضی نگه داره .
که همین آدماي
ظاهر بین هستن که نمی ذارن مردم ، خودشون باشن !
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem