eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.3هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
984 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 امیرمهدي – گرمت نیست ؟ نگاهش کردم . من – الان چرا . تا کباب شدگی فاصله اي ندارم . امیرمهدي – بریم داخل . اصلاحواسم نبود تو این ساعت گرماي هوا سنگ رو هم ذوب می کنه چه برسه به همسر اینده من که گرمایی هست و اصلا ً هم با مانتو و شال میونه ي خوبی نداره ! خندیدم . من – خوبه که اینا رو می دونی ! امیرمهدي – باید نسبت به همسرم شناخت پیدا کنم دیگه ! بریم ؟ سري تکون دادم . من – بریم . و نفهمید از لفظ همسری که بهم می گفت چه ولوله اي تو وجودم به پا می کرد . انگار جشن عروسی بود و همه تو وجودم کل می کشیدن و دست می زدن . با یه کلمه ي " همسرم" به این حال افتاده بودم ، انقدر بی جنبه بودم و خودم خبر نداشتم ؟ یا چون فکر نمی کردم امیرمهدي از این کارا هم بلد باشه اینجوري شده بود ؟ اروم و با طمأنینه راه افتادیم سمت ساختمون . انگار می خواستیم به ملیکا وقت بدیم هر چی دیده رو با اب و تاب بیشتر براشون تعریف کنه . جلوي در نیمه باز خونه ، کفش هام رو در آوردم و تازه دیدم که امیرمهدي با دمپایی دنبالم اومده بود . و این نشون می داد با سرعت اومده که نذاره برم . امیرمهدي کمی در رو هل داد تا بتونم وارد بشم . وسط هال ، اون قسمتی که فرش رو انداخته بودن سفره پهن شده بود . هیچ کس دورش نبود و فقط ظرف هاي یکبار مصرف غذا و تعدادي قاشق و چنگال وسط سفره قرار داشت . همون موقع طاهره خانوم اومد و قبل از ورودمون گفت . طاهره خانوم – کجایین مادر ؟ غذا از دهن افتاد ! هر دو با نیم نگاهی به هم " ببخشید " ي گفتیم و وارد شدیم . مگه ملیکا حرفی نزده بود ؟ با ورودمون ، طاهره خانوم بلند همه رو صدا کرد بیان پاي سفره . خان عمو و آقاي درستکار در حال حرف زدن بودن و اخم رو صورت خان عمو نشون دهنده ي نارضایتیش بود چشم چرخوندم . و رو ملیکا ثابت موندم که رو به روي زن عموي امیرمهدي ایستاده بود و باهاش حرف می زد 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem