eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
992 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 بعد از اینکه رضا ، قاب تخت نرگس رو وصل کرد ، شروع کردیم به چیدن بقیه ي اتاق . کار چندانی نداشت . چون چیدن لباس هاش داخل کمد دیواري و جا به جایی وسائل داخل میز و کشوهاي دراورش کار خودش بود . وقتی دیدم رضوان و نرگس می تونن از پس کارها به تنهایی بر بیان با گفتن " می رم به طاهره خانوم کمک کنم " ازشون جدا شدم و به سمت آشپزخونه رفتم . یخچال فریزر رو به برق زده بودن و ملیکا در حال تمیز کردن چهارچوب بیرونیش بود . . به سمت طاهره خانوم رفتم و گفتم . من – من اومدم اینجا کمک کنم . طاهره خانوم که در حال بیرون آوردن یه سري از ظروفش بود ، سر بلند کرد و لبخندي به روم زد . طاهره خانوم – اتاق نرگس تموم شد ؟ من – کامل نه . ولی وسائل اساسیش چیده شده . طاهره خانوم – خدا خیرتون بده . به خودش بود که تا دو روز دیگه هنوز اتاقش شبیه اتاق نمی شد . لبخندي زدم . من – ممنون . وظیفه مون بود . طاهره خانوم دستش رو گذاشت رو کمرم . طاهره خانوم – ان شاءالله به وقتش جبران می کنیم . و لبخندش معنی دار شد . پس امیرمهدي هنوز چیزي بهشون نگفته بود ! دلم پر از غم شد . یعنی وقتی می فهمیدن بین من و امیرمهدي همه چی تموم شده ، باز هم اینجوري باهام مهربون بودن ؟ فشاري به کمرم داد که باعث شد قدم بردارم و دیدم که باهام هم قدم شد . آهسته گفت . طاهره خانوم – مادر یه کاري ازت بخوام ناراحت نمی شی ؟ ابروهام بالا رفت . من – نه . بفرمایید . طاهره خانوم – الهی دورت بگردم مادر . آشپزخونه م که یه مقدار سر و سامون بگیره ، من می رم سراغ اتاق خوابم . اما امیرمهدي بچه م انقدر سرش گرمه که فکر نکنم بتونه حتی تختش رو براي خوابیدنش درست کنه . میتونی بري تو اتاقش حداقل تختش رو درست کنی ؟ چه کاري ازم خواسته بود ؟ اتاق امیرمهدي ؟ واي .... نه می تونستم به راحتی قبول کنم چون بعید می دونستم امیرمهدي حاضر باشه دستم به وسائلش بخوره ؛ و نه می تونستم درخواستش رو رد کنم ! درمونده نگاهش کردم . طاهره خانوم – قاب تختش رو اماده گذاشته . فقط باید تشک و بالشتش رو رویه بکشی . چنان با التماس گفت که نمی شد بگم نه . با این حال بهونه گرفتم . من – شاید ناراحت بشن ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem