💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_هفتاد_و_سوم
بعد از اینکه رضا ، قاب تخت نرگس رو وصل کرد ، شروع کردیم به چیدن بقیه ي اتاق . کار چندانی نداشت .
چون چیدن لباس هاش داخل کمد دیواري و جا به جایی وسائل داخل میز و کشوهاي دراورش کار خودش بود .
وقتی دیدم رضوان و نرگس می تونن از پس کارها به تنهایی بر بیان با گفتن " می رم به طاهره خانوم کمک کنم " ازشون جدا شدم
و به سمت آشپزخونه رفتم .
یخچال فریزر رو به برق زده بودن و ملیکا در حال تمیز کردن چهارچوب بیرونیش بود . .
به سمت طاهره خانوم رفتم و گفتم .
من – من اومدم اینجا کمک کنم .
طاهره خانوم که در حال بیرون آوردن یه سري از ظروفش بود ،
سر بلند کرد و لبخندي به روم زد .
طاهره خانوم – اتاق نرگس تموم شد ؟
من – کامل نه . ولی وسائل اساسیش چیده شده .
طاهره خانوم – خدا خیرتون بده .
به خودش بود که تا دو روز
دیگه هنوز اتاقش شبیه اتاق نمی شد .
لبخندي زدم .
من – ممنون . وظیفه مون بود .
طاهره خانوم دستش رو گذاشت رو کمرم .
طاهره خانوم – ان شاءالله به وقتش جبران می کنیم .
و لبخندش معنی دار شد .
پس امیرمهدي هنوز چیزي بهشون نگفته
بود !
دلم پر از غم شد .
یعنی وقتی می فهمیدن بین من و امیرمهدي همه چی تموم شده ، باز هم اینجوري باهام مهربون بودن ؟
فشاري به کمرم داد که باعث شد قدم بردارم و دیدم که باهام هم قدم
شد . آهسته گفت .
طاهره خانوم – مادر یه کاري ازت بخوام ناراحت نمی شی ؟
ابروهام بالا رفت .
من – نه . بفرمایید .
طاهره خانوم – الهی دورت بگردم مادر .
آشپزخونه م که یه مقدار
سر و سامون بگیره ، من می رم سراغ اتاق خوابم .
اما امیرمهدي بچه م انقدر سرش گرمه که فکر نکنم بتونه حتی تختش رو براي
خوابیدنش درست کنه .
میتونی بري تو اتاقش حداقل تختش رو درست کنی ؟
چه کاري ازم خواسته بود ؟
اتاق امیرمهدي ؟
واي ....
نه می تونستم به راحتی قبول کنم چون بعید می دونستم امیرمهدي
حاضر باشه دستم به وسائلش بخوره ؛ و نه می تونستم درخواستش
رو رد کنم !
درمونده نگاهش کردم .
طاهره خانوم – قاب تختش رو اماده گذاشته .
فقط باید تشک و
بالشتش رو رویه بکشی .
چنان با التماس گفت که نمی شد بگم نه .
با این حال بهونه گرفتم .
من – شاید ناراحت بشن !
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem