💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_سیصد_و_پنجاه_و_ششم
خندیدم .
چقدر خودش رو کنترل می کرد که حرفی نزنه که نتونیم احساستمون رو کنترل کنیم .
جلوي ویترین یه نقره و بدل فروشی ، چشمم به سرویس ستی افتاد
که بی نهایت قشنگ بود .
با ذوق برگشتم به امیرمهدي نشونش بدم که با دیدن پویا ، کمی دورتر ، که تکیه داده بود به نرده هاي وسط پاساژ و مستقیم داشت نگاهمون می کرد , لبخند رو لبم ماسید و
حرفم رو خوردم .
لبخند موذیانه ش حس بدي رو بهم منتقل کرد .
لبخند خشکیده م شد تلخند .
گاهی وقتا آدما تو زندگیشون کارهایی میکنن که نسنجیده ست .
خودشون و وجدانشون رو با گفتن " کسی
که نمی فهمه " آروم می کنن .
غافل از اینکه هر چند کسی خبردار
نشه یا با گذشت زمان فراموش بشه اما
تبعاتش تا مدت ها تو زندگی آدم باقی میمونه .
و مثل بختک رو زندگیت سایه می ندازه و ممکنه مثل ماربپیچه دور شریان هاي حیاتی زندگیت و همه رو از کار بندازه .
پویا دقیقا همچین نقشی رو تو زندگی من داشت .
قرار بود چقدر دیگه تاوان اون چندماه دوستی با پویا رو بدم !
نمیدونستم اینبار چه خوابی برام دیده !
خدا به آدم عقل داده تا قبل از انجام کاري همه ي جوانب و بسنجه .
وقتی ادم با بی فکري شروع می کنه به
جولان دادن و دلبخواه رفتار کردن ؛ نتیجهش می شه همین تاوان دادنا .
من به پشتوانه ي چه چیزي اجازه دادم قبل از رسمی شدن نسبتم با
پویا ، رابطه اي بینمون شکل بگیره ؟
که اگربخاطر سخت گیری بابا و مامان نبود مسلماً رابطه ي کنترل شده ي ما ، رنگ و بوي دیگه اي به خودش می گرفت .
و جالب بود همون ارتباط کنترل شده ؛ کمر بسته بود به نابودي من .
پویا اشتباه جوونی و خامی و شیطنت هاي بی فکرانه ي من بود .
شاید اگر به جاي آزادانه رفتار کردن ، کمی به سنت ها و حفظ حریم ها اهمیت می دادم حالا از دیدنش
اینجوري ته دلم خالی نمی شد .
خیره به پویا ، بی اختیار گفتم .
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem