( ♥️°📕)
📚#عشق_و_دیگر_هیچ
✍🏻#نرجس_شکوریان_فرد
📖#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
شاهرخ ميگويد:
كاملاً مشخصه كه توي يه عالم ديگه هستي، سخت نگير ميگذره! سخت و
راحتش، مثل گرم و سرد تابستون و زمستون ميگذره، فقط مواظب باش نه از
شدت خوشي تب كني، نه از شدت سوزش يخ بزني!
قرار بود امروز خريد وسايل كنند براي شروع كار، مادر دو تا النگوي قديمي
داشت، داد به شاهرخ تا سرمايه خياطياش بشود. سروش كنار شاهرخ دراز ميكشد
و ميگويد:
من دنبال كنت كه ميرم عصبي ميشم فرهاد. تو دنبال آقا مغفوري كه رفتي
آرومتر شدي!
شاهرخ خم ميشود روي صورت سروش و ميگويد:
حرفي رو بزن كه قبول داري، البته بايد حرفي رو بزني كه درسته!
قبول دارم حرفمو. بابا اون حاجي اون سر دنيا، دور از همهچيز، با يه اقيانوس
پول، خودش رو ميكشونه دنبال دين! ادواردو رو زنداني ميكنن تو اتاقش،
بهش تهمت ميزنن، همهجا جار ميزنند قاچاقچي مواد بوده، ديوونه است، ننه
و باباش اذيتش ميكنن، از درياي پول ميذارنش وسط كوير، دوستاشو محدود
ميكنند، و... خب بايد بِبُرّه ديگه! كم بياره، شك كنه به دينش، بگه گور باباي
همه چي، بچه هم نبوده كه، درس خونده بوده، دكترا داشته، سي ساله بوده!
من يه موتور بدن بهم، بعد ازم بگيرن...
ميپرم وسط حرفش:
چي؟ موتور رو بگيرن چي كار ميكني؟
⏳ادامه دارد...⏳
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
.
مامان – گوش ایستاده بودي ؟
من – می خواستم بیام تو آشپزخونه که شنیدم .
مامان – کار خوبی نکردیا !
من – می دونم .
مامان آهی کشید .
من – راستی بابا گفت یه راهی پیدا کن . یعنی چی ؟
مامان – یه نذري کردم .
می خوام زودتر اداش کنم .
منظور بابات این بود که تصمیمم رو بگیرم .
من – چه نذري ؟
نگاهم کرد .
مامان – براي سر و سامون گرفتنت .
می خوام سفره بندازم .
روز مبعث .
خونواده ي درستکار رو هم دعوت میکنم .
لبخندي زدم .
من – میگم عاشقتم براي همینه دیگه !
مامان – بلند شو که اگر بابات راضی باشه کلی کار باید انجام بدیم.
از خستگی هلاک بودم .
دو روز تا مبعث مونده بود ولی من دیگه
جون نداشتم .
از بس رفته بودم خرید .
می خواستم تزیین سفره و چیزهاي داخلش عالی باشه .
دلم میخواست جلوي مادر و خواهر امیرمهدي همه چیز عالی باشه و نشون بدم ما هم تو خوش سلیقگی چیزي کم
نداریم .
می دونستم که آخر سر ، مهمونا مقداري خوراکی به خصوص
آجیل مشگل گشا با خودشون می برن . و میخواستم وقتی چیزي دست امیرمهدي می رسه از هر نظر عالی باشه .
سفره جدید خریده بودم با حریر هاي رنگی براي تزیینش .
شمع هایی به رنگ حریر ها و تورهایی با همون رنگ براي آجیل ها .
روبان هاي ساتن و گل هاي فانتزي زیبا براي تزیین تورهاي آجیل سفره رو از شب قبل انداختیم .
و با کمک رضوان تزیینش کردم .
حریر هاي زرد و سبز و نقره اي تلالوی
قشنگی به سفره ي سبز و سفید داده بود .
خاله هم اومده بود کمک مامان .
قرار بود سفره از ساعت پنج
باشه تا هشت شب که اذان می گفتن .
که همه بتونن شام رو کنار خونواده باشن .
ظرفاي یه بار مصرف رو آماده کردیم .
میوه ها رو چیدیم .
و روشون رو با دستمال تمیز و مرطوب پوشوندیم که تازه بمونه .
از صبح روز مبعث ، خاله و مامان مشغول درست کردن شله زرد و کاچی بودن.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍💚🤍
🤍💚🤍💚🤍
💚🤍💚🤍
🤍💚🤍
💚🤍
🤍
✨﷽...✨
#رمان_برزخ_اما📓
#فصل_دو_رمان_آدم_و_حوا📖
#قسمت_صد_و_چهل_و_ششم
من .. یه آدم ... از چي خلق شده بودم ؟
مني که از غرور سر به آسمون مي ساییدم و خدا رو ندید مي گرفتم ؟
من خدا رو قبول داشتم ؟ ....
آره قبول داشتم..
من باور داشتم که خدا خالقمه ؟ ... آره ایمان داشتم....
مي دونستم از خاك افریده شدم ... ميدونستم اگر خدا نمي خواست امكان نداشت این خاك جون بگیره و بشم
آدم ...
برای لحظه ای تصورر کردم با گِل مجسمه ای از آدم بسازم . و این مجسمه جون بگیره . آیا حاضرم بشینم وغرور و تكبر اون رو در مقابل خودم که سازنده ش هستم
تحمل کنم ؟
قطعاً همون یكي دوبار اول که مي دیدم چطور ازم طلبكاره مي زدم و نابودش مي کردم.
پس چه صبری خدا داشت در مقابل بندههاش .. من و امثال من چقدر در مقابل خالقمون غرور و نخوت داشتیم و
حواسمون نبود اگر این خالق بخواد مي تونه در یك آن نیست و نابودمون کنه!
شرمزده رو به اسمون گفتم:
_خدایا ببخشید . ببخشید اگر با ندونم کاریام دلت رو به درد آوردم!دستم خالیه و هیچی ندارم که بیام رو جبران کنه ! اما مي شه مثل همیشه با عشق قبولم کني ؟
اون روز تو کوه رو به یاد آوردم و اینكه از بین اون همه ادم،من و امیرمهدی و یه نفر دیگه زنده موندیم . و من چقدر ازش طلبكار بودم.
به جای اون روز هم خدا رو شكر کردم و سر به سجده گذاشتم:
-خدایا بگذر از خطاهام که زیاده و مي دونم خیلیاش قابل بخشش نیست . اما تو مهربوني.
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍
https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem