eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 میپرم وسط حرفش: چي؟ موتور رو بگيرن چي كار ميكني؟ سروش مينشيند كنار و تكيه ميدهد به ديوار: نميدونم به خدا! همينه كه عصبيم ميكنه! چرا ادواردو اينطور ميايسته پاي ديني كه انتخاب كرده. پس اينهمه آدم كه به دوزار رشوه دين ميفروشن، دروغ ميگن، اين همه مرد و زن كه دارن فساد ميكنن، ماها همش ميخوايم خودمون رو شبيه غربيا كنيم؛ اونوقت ادواردو مياد شبيه مسلموناي باحال ميشه، مياد ايران امامخميني ميبوسدش، بعد هم كنت لوكا دنبالش راه ميافته، اونم مسلمون ميشه، اونم قيد همهچي رو ميزنه! اينا درياي ثروت و شهرتند. ميدوني شاهرخ يعني چي؟ يعني هيچ لذتي نيست كه ادواردو و كنت بخوان و نشه! هان، درسته ديگه! پول همه چيزو حل ميكنه، قدرت همه چيزو جور ميكنه، شهرت همه رو رام ميكنه. نگاهم را مياندازم روي صورت هردوتايشان كه دارند نگاه به ديوار ميكنند، ديوار را هم نگاه ميكنم، هيچ چيز خاصي ندارد. خود ديوار الآن مسئله است! يك چيزهايي گاهي ميشود مثل ديوار؛ مقابل خواسته و ارادة آدم سد ميشود و نميگذارد آنطرف را ببيني، نميگذارد وسعت فضاي روبرو را درك كني. نميگذارد برنامه بريزي چون دقيقاً نميفهمي كه كجايي و كه هستي و ميخواهي چه بكني و چه بشود. ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 از صبح روز مبعث ، خاله و مامان مشغول درست کردن شله زرد و کاچی بودن . من و رضوان هم گوشت عدس پلو رو درست کردیم . قرار بود عدس پلو رو تو ظرفاي یه بار مصرف بکشیم که مهمونا با خودشون ببرن . پنیرها رو با قالب به شکل گل و ستاره و قلب قالب زدم . رضوان تربچه هاي سبزي رو تزیین می کرد و روي سبزي ها می ذاشت . خاله ي کوچیکم و عمه م هم نون ها رو بسته بندي می کردن . همه در تکاپو بودن تا این نذر مامان به بهترین شکل ممکن برگزار بشه . ساعت حول و حوش چهار و نیم بود که مهمونا اومدن . آخرین گروه هم خانوم درستکار و نرگس بودن . که اصلا نفهمیدم با کی اومدن . با شربت از مهمونا پذیرایی کردیم . وسطاي خرداد بود و هوا گرم شده بود . خانوم مداح شروع کرد به خوندن . مدت ها بود تو همچین مجالسی نبودم . قبل از دیدن امیرمهدي حوصله ي این چیزا رو نداشتم . دوست نداشتم جایی برم که توش گریه و دعا حرف اول رو می زد . ولی حالا دلم بدجور به این سفره ي نذري و دعاهایی که خونده می شد ، گره خورده بود . وقتی دعاي توسل شروع شد و تو هر قسمت خانوم مداح خدا رو قسم می داد به یکی از ائمه ؛ خیلی اتفاقی وبی صدا دلم شکست و اشک چشمام رو تار کرد . چهارده معصومی که چیز زیادي ازشون نمی دونستم شدن سرچشمه ي قسم من . خدا رو به چهارده معصومش قسم دادم . که امیرمهدي همونی باشه که فکر می کنم و ما رو قسمت هم کنه . اولین بار بود تو همچین مجلسی گریه کردم و خدا رو قسم دادم . اولین بار بود که نیت کردم و یکی از آجیل ها رو برداشتم . امیرمهدي با من چه کرده بود ؟ یا بهتر بگم ... خداي امیرمهدي با من چه کرد ! .......... مهمونا یکی یکی خداحافظی می کردن و می رفتن . تو دست هر کس یه کیسه پر از میوه و شیرینی بود و ظرفاي غذا . همه چیز خیلی عالی پیش رفت . همونطور که دوست داشتم . همه از تزیین سفره و غذاها که کار من بود حسابی تعریف می کردن و این باعث خوشحالیم بود . چشمام از گریه باز نمی شد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -خدایا بگذر از خطاهام که زیاده و مي دونم خیلیاش قابل بخشش نیست . اما تو مهربوني. به یاد اوردم چطور دنبال امیرمهدی مي گشتم و چطور در عین نا امیدی از جایي که فكر نميکردم بهم کمك رسوند. من اون روزا با این دید خدا رو شكر نكرده بودم . دوباره به سجده رفتم: _خدایاازت ممنونم که برام معجزه کردی . ببخش که حواسم به این معجزه ها نبود.ببخش که یادم نبود اونجور که شایسته ست ازت تشكر کنم. انقدر خوندم و بابت هر چیزی که یادم مي‌افتاد خدا روشکر کردم که یادم نمي اومد چندبار سجده شكر به جا آوردم. لبخند های پر مهر نرگس و مائده اما تمومي نداشت. اصلا ً نفهمیدم چطور ازشون خداحافظي کردم و به خونه برگشتم . من بودم و دنیای جدیدم . اصلا ً یه دعا چطور تونست به این راحتي در من تغییر ایجاد کنه ؟ غیر از این نبود که خودم خواستم بابت هرچي که مي خوندم درست فكر کنم . شاید اگر اون روزها هم درست فكر مي کردم زودتر این دنیای جدید و زیبا رو ميدیدم! *** خان عمو اخم کرده در حال قدم زدن بود. من و باباجون چشم دوخته بودیم بهش و منتظر بودیم حرفي بزنه. سرش رو چند باری به نشونه ی کلافه بودن تكون داد. یه دفعه ای رو کرد به من . با اخم و کمي تند گفت: _الان یادتون افتاده ؟ نیم نگاهي به باباجون انداختم و جواب دادم: اگرصبح نیومده بودم و باباجون نمي گفتن گوسفند رو نذر سلامتی آقا امیرمهدی کردن یادم‌نمي افتاد چه نذری کرده بودم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem