eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
980 ویدیو
21 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️°📕) 📚 ✍🏻 📖 اما بعد؛ خانه كوچك بود. دو اتاق بيشتر نبود كه گوشهاش گاز و يخچال بود و... اما محبت بود و ايمان! نه عبدالمهدي، نه بانو انديشهاي جز شيريني يك زندگي شيرين نداشتند. چند ركن داشت اين مكعب زندگي؛ خدا و ديگر هيچ. سبحاناالله والحمدالله و لاالهالااللّه و اللّه اكبر. به بانو ميگفت لا اله را كه ميگويي محكم بگو الا اللّه. الا را مقتدر بگو، هيچ الههاي براي پرستيدن نداري مگر اللّه. خدايي كه خوب است؛ سبحاناللّه! چهار ركن خانة خدا را در زندگي عبدالمهدي ميشد ديد. اگر از زشتيهاي اخلاقي و كلامي و رفتاري دور بود؛ چون خداي خوبي داشت و اين خدا را پسنديده بود و پرستش ميكرد. اگر در خانهاش همهچيز بود، (در عين اينكه به چشم خيليها فقيرانه بود) چون براي داشتن هرچيزي هرچند كم، آنقدر خرسند بود كه غير از حمد و شكر ديده نميشد و اگر زندگيشان رو به رشد بود، با وجود نبودنهاي خودش و امكانات،چون الله پرستيدني او خدا بود كه هميشه بود، پس داراترين فرد بود. و كسي كه اينگونه زندگي ميكند، تعظيم ميكند مقابل «اللّه»ي كه كبير است و خدا اينان را بزرگ ميكند؛ روحشان بزرگ ميشود، جسمشان ظاهراً تغييري نميكند، اما روحشان فراتر از زمان و مكان است ⏳ادامه دارد...⏳ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 من – سلام سمیرا . سمیرا – سلام مارالی . چطوري ؟ کم پیدایی ! من – هستم . فقط یه مدت حوصله ي جمع رو نداشتم . سمیرا – جدي ؟ من فکر کردم چون با پویا به هم زدي نمیاي تو جمعمون . با پویا به هم زدم ؟ من ؟ کی که خودم خبر نداشتم ! اصلا کی همچین چیزي رو به سمیرا گفته بود ؟ براي اینکه بتونم بفهمم چه خبره به سمیرا یه دستی زدم . من – تو از کجا فهمیدي ؟ سمیرا – از همون شب مهمونی . اخه وقتی دیدم پویا با یه دختر دیگه اومد فهمیدم باید به هم زده باشین . وگرنه پویا بدون تو جایی نمی رفت .......... یه حالی شدم . پس اون " یه کاریش می کنم " پویا ، این بود ؟ اینکه با یه دختر دیگه بره تو مهمونی دوست من ؟ چه زود براي نبودن ها جانشین پیدا کرده بود ! یا شاید تو آستینش داشت و رو نمی کرد ؟ پس چرا بعد از مهمونی دائم زنگ می زد و می خواست که با هم بریم بیرون ؟ روي من چه حسابی باز کرده بود که هم با من بود و هم با یکی دیگه ؟ دلم به درد اومد . بغض میون گلوم نشست . حلاوت دیدن امیرمهدي بهم زهر شد . با " الو . الو " گفتن هاي سمیرا بغض رو پس زدم و جواب دادم . من – هستم سمیرا جان . سمیرا – فکر کردم قطع شده . حالا کی به هم زدین ؟ دست بردار نبود که ! من – راستش یه مدت بود که تو رابطه مون تردید کرده بودم . همینم شد زمینه ي به هم زدن . پویا یه مقدار کم طاقت بود . با این حرفم نگاه مامان و رضوان نشت روم . مهرداد هم از آینه نیم نگاهی بهم انداخت . به سمیرا دروغ نگفتم . فقط مسئله رو براش باز نکردم . در اصل من رابطه رو به هم نزدم . این پویا بود که باکارش تردید من رو از بین برد . همونجا ، تو ماشین ، پویا رو براي همیشه کنار گذاشتم . من مرد نامرد نمی خواستم . شایدم حق داشت . چون من هم جانشینی براش پیدا کرده بودم . ولی من شیفته ي اخلاق و رفتار امیرمهدي شدم . هنوز مونده بود تا پویا رو کامل کنار بذارم . رفتار آرمانی امیرمهدي باعث شد تو انتخاب پویا شک کنم . این تقصیر من نبود . پویا از مرد آرمانی من فاصله داشت 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 نه به حالا که حتي نمي توني دو کلمه حرف بزني که بتوني شر رو بخوابوني . درست شو خواهر من! با دست به سمت مخالف اشاره کرد و با صدای بلندتر و تشر گفت: _اون شوهرت که روی اون تخت افتاده یه جور دیگه روی تو حساب می‌کرد.به خاطر اونم که شده دست از بی دست و پایي بردار . اون مرد با اون وضعش یه شیرزن مي خواد .. مي فهمي ؟ یه شیرزن ! و چقدر با تحكم حرفش رو ادا کرد تا تو مغز آهني من اثر کنه! و باید بگم که خوب تونست از واژه ها استفاده کنه و حرفش رو به کرسي بشونه ! خوب مي دونست گفتن از امیرمهدی در من چه تأثیری داره و با روح و روانم چیكار میکنه! و انگار اسم امیرمهدی نقطه ی کمال من بود که با شنیدنش ، پاهام قدرت گرفت و دلم محكم شد و بلند گفتم: -باشه .. خودم همه چي رو درستش مي کنم! مهرداد راست مي گفت ، امیرمهدی من با اون حال یه شیرزن مي خواست نه آدمي که گیج و سردرگم دور خودش بچرخه و کاسه ی چه کنم چه کنم دستش بگیره! اما من هم تقصیری نداشتم . انقدر اتفاقات پشت سر هم و بي وقفه افتاده بود که تواني برای تجزیه و تحلیل درست نداشتم. هنوز از لذت محرم شدن چیزی نفهمیده بودم که دستي از غیب اومد و من و امیرمهدی رو انداخت وسط برزخ! شاید برای امیرمهدی برزخ بود و برای من جهنم ! جهنمي که پشت سر هم آتیش انداخت به جونم و من از بهت یکی خارج نشده با بعدی رو به رو مي شدم. شاید هم من زیادی به هر اتفاقي اجازه دادم تا زندگیم رو پیچ در پیچ کنه! در هر صورت دیگه وقتش بود از گیجي بیرون بیام و عنان زندگیم رو خودم دستم بگیرم . نمي شد تا ابد به دیگران تكیه زد. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem