eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
( ♥️ ° 📕 ) 📚| ✍| 📖| پرستار بخش بود. همان پرستاری که خبر چشم به راهی داده بود اولی که وارد شدیم، خبر چشم به راهی مادر شاهرخ را. - بیایید. تو رو خدا! همراهش می‌دوم تا بالا. تا پشت در اتاقی که با خنده از آن بیرون آمده بودم و حالا فریادهای شاهرخ را از پشت در می‌شنیدم. وقتی می‌‌رسم که دیر شده‌ و داشتند تمام تلاششان را می‌کردند برای احیا. شاهرخ دیوانه را در آغوش می‌گیرم. زورش زیادتر از حد معمول است. من بلد نیستم نگهش دارم، آدم لحظات سخت نیستم، مانده بودم چه‌کنم که دلم توسل کرد به مهدی! همۀ دوستانش گفته بودند که کنار او، آرامش معنا پیدا می‌کند و حالا این‌جاست که نیازمند مدد او بودیم؛ من و شاهرخ. به دلم که یاد او می‌آید بر زبانم ذکر اذان جاری می‌شود. کنار گوش شاهرخ زمزمۀ بزرگی خدا را شروع می‌کنم و شتابی که باید به سمتش داشته باشیم تا شتاب مرگ ما را به خاک نینداخته! اذان می‌گفتم و شاهرخ زار می‌زد، اذان می‌گفتم و او روی زمین زانو می‌زد، اذان می‌گفتم و... اشهد ان محمد رسول الله بودم که آرام گرفت و سرگذاشت روی شانه‌ام به گریه. مثل رودخانه‌ای آرام اشک می‌ریزد و از خروش می‌افتد. گذاشتند دقایقی کنار بدن مادرش روضه می‌خواند، زمزمه می‌کند و اشک می‌ریزد. نیازی به حضور من نیست. همۀ ما از کودکی روضه زیاد شنیده‌ایم. شاید ادا دربیاوریم و چهار تا حرف بی‌جا هم بگوییم که چقدر روضه و عزاداری؟ اما باطنا از خدا ممنونیم که با این زمزمه‌ها بزرگمان کرد و روزی آرامش دلمان را در همین زمزمه‌ها گذاشت. در اوج غصه‌ها هم غصۀ اباعبدالله‌الحسین آرام‌بخش‌تر از هر آرام‌بخشی دل را صلابت و رأفت و عظمت و اقتدار می‌بخشد. شاهرخ روضۀ مادرمان فاطمه را هم زمزمه می‌کند. من خیلی نمی‌توانم روضه‌های فاطمیه را شرکت کنم. به غیرتم بر می‌خورد وقتی می‌شنوم یکی که نه، چهل نامرد وسط کوچه جلوی چشمان امیرالمومنین همسرش، دختر پیامبر، مادر من را زده‌اند. از همان کودکی هم که همراه مادرم می‌رفتم روضه تا به این‌جا می‌رسید می‌زدم بیرون. بارها نقشه کشیده بودم که بروم و انتقام سیلی را بگیرم. شاید به دوستان دانشگاهی جرأت نداشتم بگویم اما این‌جا به قلم و کاغذ که می‌توانم بگویم: مادر داشتن یک حس خوب است. منظورم مادران دنیایی نیست. منظورم فاطمه‌زهراست. مادری او فراتر از حس‌های عام است. یک حجم عظیم توان روحی را در انسان با مادری فاطمه می‌توانی در خودت پیدا کنی. منظورم این است که وقتی خدا او را کارگزار خودش برای بشریت گذاشته است، پس صاحب همۀ دارایی‌های خداست. حالا کنار تمام این دارایی‌ها حکم خاصی که خدا به او داده را هم اضافه کن؛ مادری. خود مادر بودن یک دارایی است که تنها از میان چهارده معصوم، او دارد و همه را مدیون جان پرمحبتش می‌کند. خدا فاطمه را گذاشته برای دل نازک انسان که هر وقت از بودن در دنیا، از سختی‌های دنیا دل‌تنگ شد، نام فاطمه را بیاورد و آرام شود.  این را پیامبر یادمان داده که هر وقت دل‌تنگ بهشت می‌شد عطر فاطمه آرامش می‌کرد. همین است که من نمی‌توانم در روضه‌های فاطمیه دوام بیاورم؛ مادرم که اصل حیات من است و رگ غیرت و بهانۀ زندگیم را حرمت شکسته‌اند! ⏳ادامه دارد... ⏳ پاتوقی ویژه تمام دختران ایران زمین @heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 درستکار – هر چیزي که باعث بشه گذشت زمان رو حس نکنیم . کمی فکر کردم . دلم فضولی می خواست ، از نوع زیادش . و البته کمی شیطنت . من – من سوال کنم ؟ سري تکون داد . درستکار – بفرمایید . و گازي به ساندویچش زد . موذیانه لبخندي زدم که ندید . من – ازدواج کردي ؟ با این سوالم محتویات دهنش پرید تو حلقش و به سرفه افتاد . به جاي اینکه به این فکر کنم که جوون مردم ممکنه خفه بشه زدم زیر خنده . این سرفه نتیجه ي هم صحبت شدن با من بود دیگه . سرفه ش بند اومد . از بطري کنار دستش کمی آب خورد . حس کردم صورتش کمی قرمز شده . سر جوون مرد چی آورده بودم . موذیانه گفتم . من – خوبی ؟ سري تکون داد . درستکار – اگه بذارین . من – من که کاریت نداشتم . تازه براي اینکه نري تو جهنم بهت نزدیک نشدم که بزنم پشت کمرت . گفتم خفه بشی بهتر از اینه که بري جهنم . مگه نه ! لبخندي زد . درستکار – ممنون که به فکر اعتقادات من بودین . اخم کردم . چرا عصبانی نمی شد ؟ فقط در صورتی اخم می کرد که بهش دست بزنم ! یعنی اگر موقعیت بهتري بود حتما یه دلیل خوب گیر می آوردم دستش رو بازم بگیرم تا اخم کنه . گرچه که لبخندش بهتر بود . من – خیلی خوش اخلاقیا هر چی می گم می خندي . خوش به حال زنت ! لبخندش رو جمع کرد ولی بازم اخم نکرد . درستکار – شما چیزي نگفتین که من بخوام اخم کنم . در ضمن براي اینکه این بحث تموم بشه باید بگم من ازدواج نکردم . خوب جوابم رو گرفتم . آقا مجرد بود . پس می شد بیشتر اذیتش کنم . اگر زن داشت عذاب وجدان می گرفتم که زنش بفهمه ناراحت می شه با شوهرش حرف زدم . چون اینجور آدما حتما زن هاشون از اون خانومایی بودن که با چادر چنان رو می گرفتن که فقط یه چشمشون پیدا بود . اینجور آدما حتما بدشون میومد شوهراشون با یه دختر حرف بزنه دیگه ! چقدرم من از اینجور زن ها بدم میومد موذیانه گفتم . من – چرا تا حالا زن نگرفتی ؟ تکه ي آخر ساندویچش رو نگاهی کرد و جواب داد . درستکار – قسمت نشده ! من – چرا قسمت نشده ؟ سرش رو به طرفم چرخوند و باز بدون نگاه به من گفت . درستکار – از این بحث به چی می خواین برسین ؟ اوه اوه . بد جلو رفتم . فضولیم زیادي بود . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📓 📖 -مي خواستیم از خیرش بگذریم اینجا نبودیم! -گفتنش دردی رو دوا نمي کنه! رضوان خودش رو نزدیك تر کرد و کمي روم خم شد: -سبك تر مي شي! نگاهي به رضوان منتظر و مهرداد مصمم برای شنیدن انداختم . دست بردار نبودن ! تا آخر دنیا هم که من از گفتن خودداری مي کردم و دلیل مي آوردم ، اون ها هم کوتاه نمي اومدن و اصرار مي کردن . رو به مهرداد گفتم: -قول مي دی فقط گوش کني ؟ اخم کرد: -بگو! -عموی امیرمهدی رو دیدم! اخمش بیشتر شد: -باز دُر و گهر پیشكشت کرد ؟ با حرص خندیدم و رضوان اعتراض کرد: -مهرداد! -چیه ؟ مگه دروغ مي گم ؟ هر چي لایق خودشه... -بسه مهرداد . داری غیبت مي کني . ادامه بده مارال! و اینجوری دهن مهرداد رو بست . زیر نوازش های رضوان ادامه دادم: _ ميگه ما پول دادیم تا پویا محكوم نشه . ميگه من باعث ننگ خانواده شونم.گفت پام رو از زندگي امیرمهدی و خونواده ش کنار بكشم . مي گه حتماً من یه گندی زدم که مي خوام زیر اسم امیرمهدی قایمش کنم. و شرم کردم از اینكه بیشتر باز کنم حرف خان عمو رو! مهرداد با حرص گفت: -غلط کر... رضوان سریع دست گرفت جلوی دهن مهرداد و با نرمي گفت: -مهرداد ؟ مهرداد عصبي سری تكون داد: -باشه . نمي گم. رضوان به نوازش کردنم ادامه داد: -چرا به حرفاش توجه کردی ؟ مهم اینه که دیگران همچین فكری نمي کنن! سرم رو به طرفش چرخوندم: -از کجا معلوم ؟ حتماً این حرفا رو به اونا هم گفته! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem