eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
992 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 حس می کردم دستی دور گردنم قرار گرفته و دائم بهش فشار میاره تا نفسم بند بیاد . " لعنت " ي به پویا فرستادم . بدترین قسمت ماجراي ما گفتن همین ارتباط بود . نفس عمیقی کشیدم . من – دستمم گرفته . نه یه بار . چند بار . ولی باور کن همیشه فکر می کردم قراره زنش بشم و همین باعث می شد آشناییمون اینجوري پیش بره . می خواستم بعد از برگشتن از مسافرت نامزد ش بهش بله بگم و رسما نامزد شیم . و بریم دنبال کاراي عروسیمون . ولی اون سقوط و دیدن تو همه چی رو به هم ریخت . گره اي بین ابروهاش افتاده بود . گره اي که بند دلم رو پاره میکرد . چشمام رو بستم و سعی کردم با تموم صداقتم بگم که به خاطر حرفاش زندگیم عوض شد . من – نمی دونم چی شد ؟ اولش فقط می خواستم اذیتت کنم اما حرفات زیر و روم کرد . به دلم نشستین . هم تو و هم حرفات . معلق شدم بین چیزي که بودم و چیزي که میشنیدم . اثر خودت رو گذاشتی . طوري که وقتی برگشتم دیگه تمرکز نداشتم . دیگه نمی دونستم باید به راه قبلم ادامه بدم یا خدایی که تو می گفتی رو وارد زندگیم کنم . چشم باز کردم . کاش اخماش رو باز می کرد . اون اخما نشون می داد تو ذهنش ، هیچ چیز خوبی جریان نداره ناچارا ادامه دادم . من – به قول خودت شاید حکمت خدا بود . چون با اون عدم تمرکزم بی اختیار از پویا فاصله گرفتم . میخواستم به فکر و راهم سمت و سو بدم ، بعد تصمیم بگیرم که میتونم با پویا ادامه بدم یا نه ؛ که نتونست کوچکترین فاصله رو تحمل کنه . از همون اول شروع کرد بدخلقی . یه هفته هم نگذشت که یه دختر دیگه رو هم وارد زندگیش کرد . می گفت فقط باهاش دوسته چون من تو مهمونیا همراهیش نمی کنم یکی رو جایگزینم کرده . نمی دونم از قصد بود یا ذاتش همین بود که سریع دل بده ؛ هر چی بود من نتونستم با اینکارش کنار بیام . دعوامون شد . نه یه بار که چند بار . هر دفعه هم تهدید کرد . چرخیدم به سمتش . من – اون ماشینی که اون شب می خواست بزنه بهم پویا بود . میخواست زهر چشم بگیره به قول خودش . الانم باز اون بود که زنگ زد . بازم تهدید کرد . همه جا داره تعقیبمون می کنه . می گه نمی ذاره اب خوش ازگلومون پایین بره . انقدر حرفاش عصبیم کرد که نفهمیدم کی شالم رو باز کردم و کی موهام ریخت تو صورتم اخمش بیشتر شده بود و داشت به جلوي پاش نگاه میکرد . سکوتش رو دوست نداشتم . ترجیح میدادم سرم داد بزنه . بگه من به دردش نمی خورم . بگه من لیاقتش رو ندارم اما سکوت نکنه . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . انقدر حرفاش عصبیم کرد که نفهمیدم کی شالم رو باز کردم و کی موهام ریخت تو صورتم اخمش بیشتر شده بود و داشت به جلوي پاش نگاه می کرد . سکوتش رو دوست نداشتم . ترجیح میدادم سرم داد بزنه . بگه من به دردش نمی خورم . بگه من لیاقتش رو ندارم اما سکوت نکنه . گاهی وقتا سکوت چقدر بد و غیر قابل تحمل می شه . چقدر دلت می خواد یه چیزي به اجبار هم که شده این سکوت رو بشکنه . هر سکوت رو می شه به چند هزار حرف تعبیر کرد . و من مونده بودم سکوت امیرمهدي رو به چی تعبیر کنم ! چشمم خشک شد به صورتش و اخمش . ولی تغییري نکرد . چشمم خشک شد به نفس هاي پر حرصش ، ولی قطع نشد . چشمم خشک شد به انگشت هاي مشت شده ش و باز نشد . چشمم خشک شد به تکون هاي پاش که ، ساکن نشد . به چه مانند کنم حال پریشان تو را ؟ باز هم ولوله اي تو دلم به راه افتاد . چه جوري من رو از خودش می روند ؟ با داد ؟ با فریاد ؟ من رو می شکست و بعد از زندگیش پرت می کرد بیرون ؟ مطمئنا دیگه من رو نمی خواست ! مگه می شد مردي مثل امیرمهدي به این راحتی از این موضوع بگذره ؟ مگه می شد بی خیالش شد ؟ وقتی خودم با گفتنش مشکل داشتم پس باید بهش حق می دادم که با شنیدنش مشکل پیدا کنه . باید از اول می گفتم و نه وقتی که داشتیم همه ي موانع رو هموار می کردیم ! نه زمانی که فکر می کردیم تا یکی شدنمون راهی نمونده . نه موقعی که هر دو داشتیم یک دل می‌شدیم . من به خودم ، به امیرمهدي ، به خوشبختیمون ؛ ظلم کردم با دیر گفتنم . با حس تکون خوردنش برگشتم به سمتش . دست هاش رو روي صورتش گذاشته و چند بار بالا و پایین کرد . و آروم گفت . امیرمهدي – نچ . لعنت خدا بر دل سیاه شیطون . شیطون داشت با ذهنش چیکار می کرد که اینجور از ته دل بهش لعنت فرستاد ؟ بلند شد ایستاد . امیرمهدي – بلند شین کمی قدم بزنیم . مات نگاهش کردم . نگاهش به رو به روش بود . باور نمی کردم بعد از شنیدن اون حرفا حاضر باشه حتی باهام حرف بزنه چه برسه به قدم زدن . مردد مونده بودم بین رفتن و نرفتن . پاهام یاراي همراهیش رو نداشت . میترسیدم بخواد حرفی بزنه که بدجور خرد بشم . برگشت به سمتم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . مردد مونده بودم بین رفتن و نرفتن . پاهام یاراي همراهیش رو نداشت . میترسیدم بخواد حرفی بزنه که بدجور خرد بشم . برگشت به سمتم . امیرمهدي – بلند شین . من – نمی تونم . امیرمهدي – باید حرف بزنیم . انقدرا حالم خوش نیست که بتونم نشسته حرف بزنم . من – نمیام . هر چی می خواي بگی نشنیده قبول دارم . می خواي تمومش کنی این رابطه رو هم قبول دارم . عصبی شد . امیرمهدي – اگه منم بخوام مثل شما سریع قضاوت کنم و حکم بدم که فاتحه ي همه چی رو باید بخونیم. بلند شین . همونجور که پاي اشتباهتون وایسادین پاي قول و قرارمون هم وایسین . من_ الان همه ي دنیا رو هم به هم بریزیم نه چیزي عوض می شه و نه گذشته پاك می شه . اخمش بیشتر شد . امیرمهدي – من نمی فهمم چرا هر مسئله اي پیش میاد شما سریع جا می زنین ؟ یعنی فردا تو زندگیمونم میخواین اینجوري باشین ؟ با هر اتفاق و سختی بگین دیگه نمی تونیم با هم ادامه بدیم ؟ زن باید قوي باشه ،باید پشت مرد باشه . اگر قرار باشه هر دقیقه جا بزنین من با چه اطمینانی می تونم گره هاي زندگیمون رو بازکنم ؟ بلند شدم ایستادم . من – خب .. من باید زودتر حرف می زدم . زودتر می گفتم .... این چیزا با اعتقادات تو جور در نمیاد . امیرمهدي – چرا فکر می کنین به این چیزا فکر نکردم ؟ آدمی نیستم که بدون فکر پا جلو بذارم . اون شبم گفتم ، می خوام با عقل جلو برم . پس مطمئن باشین فکر این چیزا رو کرده بودم . من – تو که از چیزي خبر نداشتی ! نفس عمیقی کشید . امیرمهدي – مگه حجاب شما و طرز لباس پوشیدنتون به این آقایی که گفتین ربط داشته ؟ مگه مهمونیاتون مختلط نبوده ؟ مگه هر جور دلتون می خواسته لباس نمی‌پوشیدین؟ مگه با نامحرم راحت برخورد نمی کردین؟ ناباور نگاش می کردم . از قبل به این چیزا فکر کرده بود ؟ امیرمهدي – چرا فکر می کنین به این مسائل فکر نکرده اومدم جلو ؟ همون اوایل که قلبم مهرتون رو تو خودش جا داد ، بارها به خودم گفتم این چیزا رو . به خصوص اون شبی که با چشم خودم دیدم دست دادنتون با پسر خاله تون رو . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 امیرمهدي – چرا فکر می کنین به این مسائل فکر نکرده اومدم جلو ؟ همون اوایل که قلبم مهرتون رو تو خودش جا داد ، بارها به خودم گفتم این چیزا رو . به خصوص اون شبی که با چشم خودم دیدم دست دادنتون با پسر خاله تون رو . ولی هربار چیزاي دیگه هم می دیدم . مثل حجابتون ، که لحظه به لحظه بهتر از قبل میشد . نماز خوندنتون . روزه گرفتنتون . دعا کردنتون . مثل کودك نوپا ، قدم به قدم پیشرفتتون رو دیدم . پس سعی کردم راهنماي خوبی باشم نه اینکه سر راهتون مانع بذارم و بگم این بچه راه نمی افته . هیچوقت بچه اي رو به صرف اینکه بلد نیست راه بره دعوا نمی کنن یا اگر زمین خورد طردش نمی کنن . در مقابلش صبر میکنن و آروم آروم باهاش پیش میرن تا دیگه نیازي به کمک نداشته باشه . اروم پلک رو هم گذاشت . امیرمهدي – من خدا نیستم که به خاطر گذشته بازخواستتون کنم چشماش رو باز کرد . امیرمهدي – وقتی خدا می دونه چه کارهایی کردین و باز هم با این اشتیاق شما رو به طرف خودش میکشونه ، من چیکاره م که به این بنده اي که خدا مشتاقشه پشت کنم ؟ هر روز باید صدبار خدا رو شکر کنم که مهر بنده اي که دوسش داره رو انداخته تو دلم . و به قدري ریشه اش رو تو دلم محکم کرده که با هر باد ناموافق ، کوچکترین تکونی نخوره . شروع کرد آروم قدم بر داشتن . امیرمهدي – به جاي اینکه بذارین شیطون از رحمت خدا مایوستون کنه ، مطمئن تر به خدا اعتماد کنین و محکم تر از قبل باشین . جایگاه شما با شنیدن چندباره ي این چیزا نه پیش خدا و نه پیش بنده ش ، تغییر نمیکنه . آروم قدم برداشتم و پشت سرش راه افتادم . امیرمهدي – به شیطونی هم که می خواد با یادآوري این چیزا ، نذاره یه پیوند مقدس شکل بگیره باید لعنت فرستاد . باید چی می گفتم ؟ چیکار می کردم ؟ هر واژه و حرفی پیش این همه خوبی امیرمهدي کم می اومد. این آدم احسن الخالقین خدا نبود ؟ اگر بود ، پس من کی بودم ؟ من در مقابل این آدم باید چیکار می کردم ؟ به خدا که لیاقتش خیلی بیشتر از من بود . منی که همیشه عجولانه قضاوت می کردم . دارم امید عاطفتی از جناب دوست کردم جنایتی و امیدم به عفو اوست دانم که بگذرد ز سر جرم من که او گرچه پري‌وش است ولیکن فرشته خوست .. 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 ....... بی خود نبود که ملیکا راضی نبود عقب بکشه و با زور میخواست خودش رو عروس خونواده ي درستکار کنه . اون بهتر از من می دونست چه گوهري تو وجود امیرمهدي هست و باید براي به دست آوردنش تلاش کرد . نه ! من این گوهر رو از دست نمی دادم . هر بهایی که لازم بود ؛ می دادم . صداش کردم . من – امیرمهدي ؟ همونجور در حال قدم برداشتن جواب داد . امیرمهدي – بله ؟ یه قدم بیشتر بر نداشتم . من – امیرمهدي ؟ در حال قدم برداشتن به جلو ، کمی به سمت عقب چرخید . امیرمهدي – بله ؟ نه .... من دلم یه جانم از ته دل می خواست تا جونم رو فداش کنم ایستادم . من – امیرمهدي ؟ ایستاد و چرخید به طرفم . امیرمهدي – اونی که می خواین رو تا محرم نشیم ، نمی شنوین . از کجا فهمید ؟ اعتراض کردم . من – امیرمهدي ! خندید . امیرمهدي – تو بدترین شرایط هم دست از شیطنت بر نمی دارین . سري تکون داد . امیرمهدي – لا اله الا الله از دست این دختر . لبش رو گاز گرفت . و بعد لبخندي زد آرامش بخش . امیرمهدي – بعد از عید فطر و جا به جا شدنمون ، باید محرم بشیم که من نمی تونم این شیطنتاي شما روکنترل کنم ! آخ که اسم محرم شدن اومد ، نیش منم شل شد . با محرم شدن این همه دوري دیگه وجود نداشت . این همه کنترل نگاه ، این همه سردي دستاي من و له له زدن براي یه نفس ؛ داشتن ذره اي از هرم گرماي دستاش... 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚🌸 🍀 انتظار می‌کشیم آن‌چنان که پرنده پرواز را شب روز را و سکوت فریاد را ... انتظار می‌کشیم آنچنان که خفتگان‌بیداری را و بیداران ظهور را ... پدر مهربانمان تو را چون جان خسته به خواب چون کام تشنه به آب انتظار می‌کشیم ای وعده‌ی تضمین شده‌ی خدا السَّلامُ عَلَیک َ یا وَعدَ اللهِ الَّذی ضَمِنَه ✦‎‌‌‌࿐჻ᭂ❣🌸❣჻ᭂ࿐✦ سلام دوستان خوبم🤚صبحتون بخیر روزتون مهدوی الهی حال دلتون قشنگ روزهای عمرتون شادو خوشرنگ ساعتهای شادیتون طولانی و زندگیتون پر ازعطر خداوندی ان شاءالله ☺️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خلاقیت دانش‌آموزان مشهدی 💢 نامه به سه زبان، خطاب به 🔰 دانش‌آموزان مشهدی به نمایندگی‌ از همه‌ی دانش‌آموزان ایرانی در نامه‌ای خطاب به جوانان غزه به سه زبان زنده‌ی دنیا اعلام کردند تا روز رهایی در کنار شما هستیم. 🍁https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSey9nrMnIVQ7wh93ab3dIGYZiQJcWCNPGlMDCQQ2mYVYw41xQ/viewform?
ممنون از اونایی که جواب دادن خب دخترا سعی میکنم تا فردا حتما پیام هاتون رو داخل کانال بزارم شماها یکم انرژی بدین به ما ☺️ ما تعداد پارت ها رو زیاد کنیم💐