eitaa logo
هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم
1.1هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
22 فایل
﷽ هیئت‌جامع‌دختران‌حاج‌قاسم مشاوره مسابقه نقش نگار و جشنواره طهورا : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الصابرین دیگه عباها درحال ارسال به انباری هئیت بودن که وحید گفت:دخترخاله یه فکری برای این عباها کن والا پول رفته سرش در حینـ حرف زدن بودیم که آقای عظیمی خجل وارد حسینه شد باهم لج بودیم اما اصلا قشنگ نبود وسط اینـ همه بچه ازمنی که چندسال ازش کوچکترم عذرخواهی کنه درحالی که سرش زیر بود صداش پراز معذرت خواهی بود برادر عظیمی:خواهراحمدی ببخشید فقط میخاستم بسته ها پربارتر بشه -ایرادی نداره آقاوحید حناها بخرید گلهارو خشک کنید برای شب حضرت علی اکبر با حناها بسته بندی کنیم آقاوحید:بله حتما زد به شانه برادر عظیمی و گفت :برادر صادق برید بازار گل تهران ۷۰۰-۱۰۰۰شاخه گل بخرید بیارید همه باهم خار و خاشاک گل قیچی کنیمـ برادر عظیمی:چشم وحید:چک بنویسم دیگه برادر عظیمی: نه هست فعلا یاعلی https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین تا برادر عظیمی بره گلها بخره بیاره چندساعت طول کشید منم تمام اون چندساعت فکرم درگیر این بود که بااین همه عبای فنقلی چی کنیم أه انقدر فکر کردم مخم هنگید الله اکبر -سارا سارا سارا:بله چی خواهر؟ -کدوم ائمه تو سن کودکی ب امامت رسیدن؟ مخم هنگ به خدا سارا: آقاامام جواد و آقا حضرت صاحب الزمان -ایول سارا پاشدم رفتم سمت بیرون هئیت و پسرخاله ام پیدا کردم چون پیش چندتا آقا بود فامیلیش صدا کردم -برادر جوادی فامیلی وحید ، جوادی بود وحید:بله -پسرخاله فهمیدم این عباهارو نگهداریم برای نیمه شعبان به پسر بچه ها میدیم وحید:یعنی برنامه شاخه گل لغو میشه ؟ -نه اون سرجاشه اینم اضافه میشه وحید :باشه ممنون ساعت ۴بعدازظهر که برادر عظیمی از تهران برگشت همه نشستیم به قیچی خارهای گلا تا ساعت ۹شب طول کشید ساعت ۹گلا گذاشتیم تو ماشین من چون ما یه بهار خواب خیلی بزرگ داشتیم وقتی رسیدم خونه ب کمک مامان و بابا گلهارو تو بهار خواب جا دادیم تا خشک بشه https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
☺️☺️سلام شبتون بخیر بخاطر استقبال شما عزیزان روزی سه یا چهار پارت از رمان هرشب درکانال قرار داده میشه😍🥰 📌ما رو به دوستان خودتون معرفی کنید دلبرا😍💐 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین هر چقدر به روز اول محرم نزدیک میشیدم استرسمون بیشتر بیشتر میشد سه سالی بود پدرامون فقط نظارت میکردن به کار هئیت و تمام امور اجرایی سپرده بودن به بچه هاشون پدرمن (کربلایی پرویز احمدی) پدر وحید یا به عبارت دیگر شوهر خالم ( حاج محسن جوادی) و پدر آقای عظیمی (حاج مهدی عظیمی ) سه تا رفیق جون درجونی بودن که این هئیت میزنن سال ۶۰سال تاسیس هئیت بوده اول یه هئیت کوچلو بوده اما با جانبازیت شوهر خالم و حاج مهدی هئیت بزرگتر میشه اون موقعه ها پدرم راننده جبهه بود و فقط یه رزمنده قدیمی هست اما گویا از لحاظ مالی وضع پدر بزرگم خیلی خوبه بوده وقتی پدراین سه تا جوان هئیت پسرشون میبنن باکمک هم این حسینه میسازن بابابزرگم تمام ثروتش میذاره برای این حسینه و ما چیزی از اون ثروت ندیدیم در حال حاضر الحمدالله از طبقه متوسط جامعه هستیم اما به واسطه حاج مهدی و شوهر خالم هئیت ما خیرهای زیادی داره با کهولت سن این سه تا رفیق هر کدومشون تصمیم میگرن پسراشون بذارن به جای خودش اما بابای من وقتی دید پوریا متاهله وروزی حلال واجبتره این وظیفه به من داد، من که عاشق این کارا پس فردا شب اول محرمه و امروز ساعت ۵بعدازظهر تو دفتر وحید جلسه داریم من ،وحید و آقای عظیمی وحید دفتر مهندسی داره قراره بریم اونجا درمورد نذری شب روز تاسوعا و عاشورا صحبت کنیم https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین داشتم تو اتاق حاضرمیشدم برم دفتر وحید -مامان مامی مام مامان مــــــــــــــامان 😁😁😁😁 مامان:باز صداتو گرفتی سرت 😡😡😡 -خخخخ من با این مانتو صورتیم کدوم روسمریمو سر کنم دخترنازم 😍😍😍 مامان :اون روسری صورتی ات که خطای و دایره های مشکی داره سر کن -اوهوم مامان ساق صورتیم قشنگه بندازم ؟ مامان :آره پریا دست چکتو برداشتی ؟ -بلی مامان مامان:پریا ببین ۲۰۰تومن ک خییرا ریختن یه ده تومنم از طرف منو خواهرات چک بکش ان شالله تا شب تاسوعا باز بابات خییر پیدا میکنه -ان شالله مامان من باید با برادر عظیمی بعدش برم جایی دیر میام مامان:تو و صادق 🙄🙄 - بله من برم در حال روشن کردن ماشین شماره برادر عظیمی گرفتم -سلام برادر عظیمی قرار عصرمون یادتون نره برادر عظیمی : نه خواهر احمدی تازه برای دختر خوشگلم یه عروسک خیلی زیبا گرفتم -بله ممنون منو سارا چند سال بود واسطه چندتا خییر و چند بچه کوچلوی بودیم یک سال پیش بطور اتفاقی برادر عظیمی شد امروزم قراربود یکی از جوجه های نازم از بیمارستان مرخص بشه برادرعظیمی هزینه بیمارستان به عهده گرفته بودن دیروز گفتن دلم میخاست اون دختر نازمو ببینم اما از برنامه ها احدی خبر نداشت رسیدم دفتر وحید درحین پیاده شدن از ماشین دیدم برادر عظیمی با یه عالمه دفتر مفتر داره از ماشین پیدا میشه مسئول اینکه چقدر هزینه میکنیم برای این نذرها رو برادر عظیمی حساب میکرد وحید با هردومون سلام علیک کرد بچه ها بشینید وحید:بچه ها ببینید الان تو حساب من ۷۵۰ تومن هست اینم چکش -اینم ۲۱۰تومن من ک ریختن میشه ۹۶۰تومن تا یک ملیارد ۴۰‌تومن کم داره برادرعظیمی:۱۵۰تومن ک خودم چک میکشم و ۴۰۰تومن رفقا ریختن و پدر هم از خییرا نزدیک ۲۸۰-۲۹۰تومن دارن همه رو میشه یک میلیارد و خورده ای تو این چهار وعده چه غذایی نذری بدیم ؟ -ناهار توساعا قیمه بدیم شامش مرغ میدیم ناهار عاشورا قیمه نثار بدیم شامش کباب بنظرتون میشه ؟ برادر عظیمی :توکلت علی الله https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین بعداز اتمام جلسهمون منو برادر عظیمی به سمت بیمارستان حرکت کردیم برادرعظیمی یه عروسک خیلی خوشگل و بزرگ برای رها فنقلی خریده بود منم سرراهم ی دسته گل زیبا گل رز قرمز خریدم رها عاشق گل و عروسک بود منم تمام طول مسیر سعی کردم خانم باشم وارد بیمارستان شدیم برادر عظیمی رفتن هزینه جراحی رها جنقل حساب کنه منم رفتم اتاق جنقلی وارد اتاق شدم -سلام خانم خوشگله تامنو دیدگفت:وای خاله پریا دستاش باز کرد که بغلش کنم منم بغل شدم خاله فدات بشه دختر نازم رهاجون گلاتو دیدی رها:وای خاله خیلی قشنگها دستش ناز کردم و گفتم رها من با دوست داداشم عمو صادق اومدم دیدنت الان ک اومد خانم باشیا سرش تند تند تکان داد و گفت چشم بعداز چند دقیقه برادر عظیمی با عروسک اومدن داخل اتاق به سمت رها گفتم این آقا همون عموی هست که برات گفتم رها دستاشو تو هم جفت کرد و گفت سلام عمو برادر عظیمی رو به رها گفت :سلام دخترنازم این عروسک مال توه ی نیم ساعتی پیشه رها بودیم همونجا پیش بیمارستان برادرعظیمی رفتن من هم که عروسک رها دیده بودم میخاستم برای خودم عروسک بخرم رفتم مغازه عروسک فروشی یکدونه عروسک فیل گنده 🐘برای خودم گرفتم گوشای فیله از خودش بزرگتر بود یاداون برنامه کودک بود فیله گوشاش از خودش بزرگ بود افتادم می فیل دوست می عروسمک دوست می کودک درون ۵سالشه عروسک گذاشتم جلو براش کمربند بستم https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین شب اول محرم شد ماه محرم ماه عاشقیه ماهی که وقتی بشینی فکر کنی کجایی، جزء یزیدهای یا یاران امام حسین 😔 داشتیم چای درست میکردیم برای پذیرایی سارا گفت :پریا میدونی امروز به چی فکر میکردم -😳😳😳به چی ؟ سارا:اینکه الان تو عصرما امام خامنه ای مثل حضرت مسلم بن عقیل است امام حسین هم که همون آقا حضرت صاحب الزمانه پریا امروز تو تلگرام یه پیامی اومد مضمونش این بود خدایا جوری باشه همیشه همراه امامم باشم -آره سارا واقعا نمیشه به زمان حال مغرور شد حر راه به امام بست اما آخرش شد جزء یاران امام . و شمر کسی بود تو صفین تا مرز شهادت رفت اما تو کربلا سر از تن آقا اباعبدالله الحسین جدا کرد سارا: آره خواهری حق باتوإ راست میگفت باید حواسمون باشه یزیدی نشیم عقیل زمان به یاور احتیاج داره دخترا بیاید کمک لطفا کیک کشمشی بذارید تو سینی ببرید جلو در یکی تون لطفا گلاب بریزه تو گلاب پاش بچه ها آب یخ ها آمادست مریم :آره عزیزم آمادست کم حرص بخور برات ضرر داره 😁 _خب زود کاراتونو انجام بدید حرص نخورم https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین مراسم شب اول محرم عالی برپا شد و تموم شد شب دوم منو سارا،همسرش، وحید و برادر عظیمی نرفتیم خونه بعد از هئیت بخاطر فرداشب که مراسم سه سالگان حسینی بودمجبور بودیم بمونیم تقریبا ساعت ۸صبح بود که همه چیز برای مراسم شب آماده بود من همش نگران سارا بودم این دخترعمه خل چل من مثلا حامله است ببین دیشب تا صبح بیدار بوده به اصرار فرستادمش خونه وحید و برادر عظیمی هم رفتن کیک و شیر و کاسه های سفالی و خرما جنوب برای شب بگیرن الان کلا من فقط تو هئیت بودم نشستم سرم رو تکیه داده بودم به دیوار که خوابم برد یهو از صدای کوبیده شدن در با وحشت بیدار شدم وای 😱😱😱 چشمام قرمز شده بود 😐😐😐 وسایل رو اوردن خرماهارو شستم بعد با نظم تو ۶۰تا کاسه سفالی آبی چیدم شیرها رو جشوندم تا از سالمی شیر مطمئن بشم ساعت ۴:۳۰بودبه اصرار وحید راهی خونه شدم به خونه رسیدم سرم به بالش نرسیده خوابم برد ساعت ۷از جیغای گوشی بلند شدم شماره دوستم ساجده بود با صدای خواب آلود 😴 گفتم: بله ساجده:سلام نقاش باشی پاشو میخام یه کار بهت بدم -هوم ☹️☹️☹️ ساجده:یه تابلو سیاه قلم، تو یه بوم بزرگ ازچهره آقا -اوهوم ساجده:برای عروسیم که ولادت رسول الله هست میخوام - اوهوم ساجده:معلومه اصلا از خواب پاشدی بخواب منم خداخواسته دوباره بیهوش شدم😴 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین پاشدم دستو رومو شستم و حاضر شدم سرپا سیاه پوشیدم بعداز حاضرشدن به سمت هئیت با ماشین حرکت کردم وقتی رسیدم دیدم سارا هم اومده از نیم ساعت دیگه مهمونا میرسیدن چون ممکن بود پخش لباس شلوغ بشه به سارا گفتم : اگه میخوای برو شیر پخش کن _ اوکی خودم و مریم هم لباس رو پخش میکردیم وای روضه حضرت رقیه وای که چقدر سخته سه ساله و انقدر سختی با شروع شدن روضه اشک همه جاری شد به هق هق افتادم دلم هوای کربلا داشت😭 ساعت ۱شب بود مراسم تموم شد منم به سمت خونه رانندگی کردم امروز ششم محرمه مراسم شیرخواره های حسینی اوج بی رحمی و نامردی دشمن شهادت حضرت علی اصغر است 😭 یه بار تو یه مقتل خوندم حرمله بعداز واقعه عاشورا خودش گفته بود که من سه تا تیر سه شعب به کربلا آوردم یکی در چشم عباس بن علی نشست یکی در سینه حسین بن علی و آخری در حنجره طفل شیر خواره حسین 😭😭😭 وای مصیبتا چقدر این جماعت شیطان صفت بی رحم بودن😭 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین شب ششم مراسم شیرخوارگان حسینی تموم شد اون شب انقدر گریه کردم 😢 من خودم عمه ام برادرزاده دارم یه گشنه یا تشنه میشه من میمرم بمیرم برای بی بی زینب چی کشیدی خانم جان عباس علی اکبر قاسم عبدالله داغ برادر و برادرزاده آدم رو پیر میکنه خدایا وای زینب وای حسین بمیرم برای بی بی تصورش یه خواهر (عمه )از پادرمیاره حال من اونشب بد شد با هیچی آروم نمیشدم فقط به سارا میگفتم :بگو پوریا بیاد وقتی پوریا اومد به آغوشش پناه بردم تو بغل پوریا آروم نمیشدم اما دلم میخواست بدونم برادرم سالمه آخرسرم تو آغوش برادرم از حال رفتم پوریا منو برد درمانگاه بهم آرام بخش و سرم زدن من ۱۲-۱۳ساعت به دنیای بی خبری پا گذشتم اما وقتی چشمامو باز کردم برادرم پیشم بود برادر داشته باشی به دنیا می ارزه، امروز هفتم محرمه ما امروز میریم هئیت شب ۱۲محرم میایم خونه از امروز میریم مرغ ،لپه ،برنج وگوشت و....پاک میکنیم البته برادرا بهمون رحم کردن گوشت خودشون خرد میکنن از امروز گاز و وسایل دیگه رو میارن هئیت https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین وحید مونده بود هئیت تا همه مواد غذایی نذری بیارن بعد با برادر عظیمی و برادر شهیدی برن دنبال دیگ و گاز و ..... مرغا روکه اوردن با بقیه دخترا شروع کردیم به شستن مرغا چون سارا باردار بود گفتم بره برنجارو پاک کنه آبکشای بزرگ گذاشتیم وسط نایلون هایی که دور مرغها پیچیده بود رو پاره کردیم و شروع کردیم به شستن وای کمرم شکست 😢😢 پاشدم خستگی کمرم در بره که یهو سارای مسخره هولم داد چون اونجایی که ایستاده بودم خیس بود پام لیز خورد باصورت رفتم وسط آبکش مرغا 😐😐 همه دخترا شروع کردن به خندیدن پاشدم گفتم ای سارای مسخره بوی گند مرغ گرفتم مسخره سارا:جنبه داشته باش آفرین -گوشیمو بیار زنگ بزنم به پرستو برام مانتو و روسری بیاره بوی گند مرغ گرفتم مسخره داری مامان میشی بزرگ شو سرجدت 😡😡 شماره پرستو گرفتم پرستو:سلام آجی جان -سلام آجی کوچلوی نازم پرستو جان خونه ای؟ پرستو:بله چطور؟ -این سارای مسخره هولم داد وسط آبکش مرغ الان بوی گند مرغ گرفتم لطفا اون مانتوی مشکی جدیدم با روسری مشکی حریر بلندم رو بیار پرستو:چشم آجی جون به سارا هم بگو بزرگ شو داری مامان میشی -گفتم بهش پرستو:تا یه ربع دیگه مانتو و روسری برات میارم -خواهر فدات بشه پرستو:خدانکنه عزیزم پرستو سریع لباسامو آورد منم خداروشکر قبل از اومدن سایرین لباسامو عوض کردم https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
بسم رب الصابرین بالاخره پاک کردن برنج و شستن مرغا و خرد کردن گوشت غذای نذری تموم شد پاشدم حسینه رو جارو زدم همین که پامو از حسینه بیرون گذاشتم بیرون صدای بع بع اومد گفتم باز سارای گوله نمک بازی در اورده اما همین که برگشتم با یه گوسفند بزرگ روبه رو شدم جا و مکان فراموش کردم دستام گذاشتم رو چشمام و فقط جیغ میزدم وای من از سوسک و گوسفند درحد مرگ میترسم قشنگ یادمه یه بار بچه بودم رفته بودیم روستای مامانی در باز بود آقا گوسفنده جای خونه شون اومد بود خونه مامانی من من بدو گوسفند پشت من من میترسم ازاین وووووواااااایییی ملت به دادم برسید بعداز ۵-۶دقیقه ملت اومدن من هنوز تو فکر ۴سالگیم هستم و فکر میکنم این گوسفند میتونه منو بخوله سارا و مریم ،وحید و .....بدو بدو اومدن منـ رفتم پشت سارا پنهان شدم -سارا توروخدا این میخاد منو بخوله کمک کن سارا:کی میخواد بخورتت 😳😳😳 -این گوسفنده سارا:خخخخخ وای خدای من 😂😂😂😂😂 روانی تو ۲۳سالته نه ۴سالت خل جان همه زدن زیر خنده اروم از پشت سر سارا رفتم کنار مظلوم بهشون نگاه کردم🙁 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem