eitaa logo
مسابقه کتابخوانی کنگره ملی شهدای کاشان
1.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
992 ویدیو
22 فایل
﷽ مسابقه بزرگ کتابخوانی 🌷کنگره ملی شهدای شهرستان کاشان 🌷 مشاوره مسابقه : @kashan_1403 _________________________________ مدیر کانال دختران حاج قاسم : @h_d_hajghasem_120
مشاهده در ایتا
دانلود
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 . برگشت و نگاهش رو دوخت به ظرفم . قاشق دوم رو هم با میلی خوردم . ولی قاشق سوم رو تا نیمه بالا بردم و صبر کردم . نگاهش به قاشق بود . خنده م گرفت . می خواست مطمئن بشه میخورم ؟ به خاطر صبرم ، نگاهش به صورتم کشیده شد . لب زدم . من – میل ندارم . نفس عمیقی کشید و سري تکون داد به معناي باشه . نیم نگاهی به جمع در حال بحث انداخت و دوباره به طرفم برگشت و مثل من لب زد . امیرمهدي – اجازه بگیرین تا بریم . ابرویی بالا انداختم . من – خودشون که می دونن . چرا اجازه بگیرم ؟ اخم ظریفی کرد . امیرمهدي – اجازه بگیرین. با تردید به طرف راستم چرخیدم و با دست ضربه اي به مامان زدم . با این کارم رضوان که بین ما نشسته بود حواسش جمع ما شد . مامان نگاهم کرد و کمی خودش رو بهم نزدیک کرد . آروم گفت . مامان – چیه ؟ من – امیرمهدي گفت اجازه بگیرم که بریم حرف بزنیم . مامان با ابروي بالا رفته نگاهم کرد . مامان – خدا پدرش رو بیامرزه که داره یادت می ده احترام ما رو حفظ کنی ! مات نگاهش کردم . یعنی توقع داشت هر بار براي حرف زدن ازش اجازه بگیرم ؟ یعنی من همیشه که سر خود کاري انجام میدادم باعث ناراحتیشون می شدم ؟ یاد شب عروسی مهرداد افتادم و رفتنم با پویا بدون اجازه ي مامان و اون اخمش . پس به عنوان بزرگتر من ؛ ازم انتظار داشتن که به عنوان احترام اجازه بگیرم . بابت این بی توجهی خجالت کشیدم و به جبران تمام بی توجهی هام گفتم . من – اجازه دارم ؟ لبخندي زد . مامان – برو . با تردید پرسیدم . من – بابا چی ؟ مامان _قبلا ازش اجازه گرفتم . برو . لبخندي زدم . پس همیشه به جاي من از بابا اجازه میگرفت و بی توجهی من رو رفع و رجوع میکرد ! ماه بود مامانم و من با بی توجهی این طور احترام گذاشتن رو فراموش کرده بودم و باعث ناراحتیش شده بودم 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 لبخندي زدم . پس همیشه به جاي من از بابا اجازه میگرفت و بی توجهی من رو رفع و رجوع میکرد ! ماه بود مامانم و من با بی توجهی این طور احترام گذاشتن رو فراموش کرده بودم و باعث ناراحتیش شده بودم . فکر می کردم به صرف اینکه بزرگ شدم دیگه نیاز نیست ازشون اجازه ي انجام کاري رو بگیرم . اما فراموش کرده بودم گاهی بعضی کارا جنبه ي نمادین داره و این اجازه ، فقط و فقط براي احترامه به بزرگتر بودنشون . به جایگاه بالا و رفیعشون . نفس عمیقس کشیدم و به امیرمهدي اشاره کردم می تونیم بریم . اینبار هم امیرمهدي بهم درس دیگه اي داده بود . دستش روي شونه ي مهرداد قرار گرفت که باعث شد نگاهش کنه . و بعد از ثانیه اي هر دو بلند شدن و رو به جمع بزرگترا گفتن . - فعلا با اجازه. که سریع پاسخ گرفتن . رضوان و رضا و نرگس هم زودتر از من بلند شدن . متعجب از همراهیشون ؛ در حین بلند شدن ، رو به رضوان گفتم . من – مگه شما هم میاین ؟ رضوان – جلو بزرگترا می خواین تنها برین ؟ من – همه که می دونن ! بدون اینکه جوابم رو بده هولم داد و گفت . رضوان – برو دیگه . راه افتادم سمت امیرمهدي . و کنارش به سمت محوطه ي جلوي رستوران راه افتادیم که هم شبیه به پارك پر از سبزه و گل و چندتایی درخت بود و هم وسطش حوض بزرگی داشت که فواره هاي رنگیش ، هوا رو مطبوع کرده بود . امیرمهدي با دست اشاره اي کرد به یکی از نیمکت ها . امیرمهدي – بشینیم ؟ من – بشینیم . کنار هم اما با فاصله نشستیم . از فواره هایی که گاهی اوج میگرفت و گاه به کم ترین حد می رسید ، قطره های آب هرازگاهی به صورتمون می خورد . به خاطر فواره ها نسیم ملایمی ایجاد شده بود که روحم رو جلا می داد . اون شال سفت و سخت بسته، گاهی نفسم رو بند می آورد به پشتی نیمکت تکیه دادم . برعکس امیرمهدي که کمی خم شده بود و آرنج دستاش روي زانوهاش بود. بقیه به راه خودشون ادامه داده و ما رو به حال خودمون رها کرده بودن . نگاهی به فواره هاي تازه اوج گرفته انداخت . امیرمهدي – پس می شه چند ساعتی رو با حجاب گذروند ! 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍💚🤍 🤍💚🤍💚🤍 💚🤍💚🤍 🤍💚🤍 💚🤍 🤍 ✨﷽...✨ 📖 برعکس امیرمهدي که کمی خم شده بود و آرنج دستاش روي زانوهاش بود. بقیه به راه خودشون ادامه داده و ما رو به حال خودمون رها کرده بودن . نگاهی به فواره هاي تازه اوج گرفته انداخت . امیرمهدي – پس می شه چند ساعتی رو با حجاب گذروند ! از پشت سر نگاهش کردم . من – می شه ولی سخته . امیرمهدي – عادت می کنین . من – آره . مثل خیلی چیزهاي دیگه . امیرمهدي – اگر فلسفه ي حجاب رو هم بدونین ، مثل نماز و روزه خودتون به استقبالش می رین . من – الان قراره راجع به فلسفه ش حرف بزنیم ؟ لبخندي زد . امیرمهدي – نه . ولی تو اولین فرصت در موردش حرف می زنیم من – می دونم مثل همیشه هر چی بگی قبول می کنم ، پس از حالا تسلیم . تکیه داد . امیرمهدي – تا زمانی که روحتون قبول نکنه فایده نداره چون یه روزي ازش خسته می شین . من – یعنی میاد اون روزي که من حاضر نباشم یه لحظه هم بدون حجاب باشم ؟ مطمئن گفت . امیرمهدي – میاد به شرطی که خدا همیشه جلوي چشمتون باشه . من – تو فامیل ما با حجاب بودن ، یه کم سخته . امیرمهدي – یعنی طردتون می کنن ؟ شونه بالا انداختم . من – نمی دونم . فقط می دونم بعضیاشون حاضر نیستن هم صحبت همچین کسی بشن . دست هاش رو تو هم قلاب کرد . امیرمهدي – اگر قراره براي اعتقاد آدم ارزش قائل نشن همون بهتر که باهامون حرف نزنن . مگه من و شما با هم اختلاف عقیده نداشتیم ؟ ولی هم صحبت شدیم . من – شاید اگه هواپیما سقوط نمی کرد من هیچوقت با کسی مثل تو همصحبت نمی شدم . امیرمهدي – آدم با اطرافیانش بنا بر شرایط هم صحبت می شه و تو بیشتر مواقع کاري به عقاید طرف مقابل نداره . من تو محیط کارم ناچارم از صبح تا عصر با افرادي حرف بزنم که هیچ نقطه ي مشترکی باهاشون ندارم. سري تکون دادم . 💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍💚🤍 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
۱۰ قسمت بعدی رمان تا شب در کانال قرار میگیره😍🤩🤩🤩
شهدا گاهی میان تمام شلوغی‌های دنیا.. بیخیال از عالم و آدم میشوم و دلم را به شما میسپارم تا آدمم کنید.. همان سربه راه‌ترین کسی که غمتان را به سینه میزند و میشود مریدتان.. و گاهی می‌بُرم از تمام دنیا.. آنجاست که به‌نگاهتان‌ سخت محتاجـم..🌱😔 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
⇦زندگی من به‌عنوان یه دُخ‌ـتر قوی؛ 📌⇦چهارتا قانون داره : ⇦میبینم ، 👀💙 ⇦میخوام ، 🌦🌷 ⇦تلاش میکنم ، 📘🌿 ⇦بدستش میارم🌤💗 ⇦و ازش لذت میبرم😌🌸 ! ⥂ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
هر کس به تو بی احترامی کرد، خودت را در مرتبه او قرار مده ☺️ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
حتی اگر شجاع نیستی وانمود کن ، کسی نمیتونه متوجه فرقش بشه 👌 https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem بفرس برا دوستاد😎
قرار نیست آدمیزاد همیشه خوب باشد ؛ همدیگر را درک کنید ، گاهی آدم بی دلیل بد است ، اینقدر روی این سوال پافشاری نکنید که چرا حالت بد است ؟ چرا امروز بی حوصله‌ ای ؟ خب اگر خودش دلیل حال بدش را میدانست که چاره‌ای پیدا میکرد ، بعضی حال‌ها را آدم نمیفهمد ، چرایش را نمیداند ، شاید بعدا بفهمد اما در حال حاضر حوصله جواب دادن به هیچ سوالی را ندارد ، به خدا اگر کمی یکدیگر را درک کنیم زمین جای قشنگتری برای زندگی میشود ! 🙇🏾‍♂ https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem
‹معرفـے‌آپ‌های‌خفن‌ن‌ن‌👐🏼💗›‌ ⊱⋅— ⋅—⋅ ❁ ⋅—⋅ — ⋅⊰ ـ Hidden eye:Catch your friends هرکسی یواشکی بیاد سرگوشیت ازش🙊😳. عکس میگیره📸🔖. ـ Photo retouch اجسام اضافه داخل عکسو بھ راحتی پاک میکنی🐣💋. ـ Photoal :al photo enhancer هم‌ میتونی کیفیت عکسو بالاببرۍ هم کارتونیش کنی ♥️. https://eitaa.com/heyatjame_dokhtranhajgasem