💟 #چند_قطره_حس_خوب
گاهگاهی که دلم میگیرد به خودم میگویم:
در دیاری که پر از دیوار است
به کجا باید رفت؟
به که باید پیوست؟
به که باید دل بست؟
حس تنهای درونم میگوید:
بشکن دیواری که درونت داری!
چه سوالی داری؟
تو خدا را داری
و خدا❤️
اول و آخر با توست.
#سهراب_سپهری
https://eitaa.com/hezavehvillage
📚 کتاب #کفش_ها_و_آدم_ها
نوشته ایرج احمدی هزاوه
مجموعه داستان کوتاه
" کفش ها و آدمها " دارای ۲۶ داستان در ۸۶ صفحه است که با شمارگان ۵۰۰ جلد در بهار ۱۴۰۳ پا به دنیای کتاب گذاشت.
✍ آدم ها به کفش ها بی شباهت نیستند
کفشی که همیشه پایت را می زند
آدمی که همیشه آزارت می دهد
هیچ وقت نخواهد فهمید تو
چه دردی را تحمل کردی تا با او
همقدم باشی ...
#عمو_سیفالله
تابستون تموم شده بود، مدرسهها هم شروع شده بود، اما اینکه همون روزهای اول بری مدرسه نشونهی این بود که یه آدم ترسو هستی و از معلم و مدیر و ناظم حساب میبری!
هر چی دیرتر بری مدرسه یعنی اینکه مردتر شدی!
بعضیها حتی یک ماه دیرتر میاومدند سر کلاس و شروع کلاسشون اوایل آبان ماه بود، اگر چه مدرسه گیر میداد اما آخرش تسلیم میشدن و ثبتنام میکردند.
هنوز خیلی کار مونده بود که انجام بدی.
انگورها مونده باید کمک میکردی برای چیدنشون، شیره پزی بود، کلی کار هم روی زمین مونده بود.
تازه گوسفندا هم بودند البته این دفه نه دیگه توی کوه و بیابون، بلکه توی باغهای بدون انگور، صبح میبردی و غروب برشون میگردوندی، حتی وقتی مدرسه هم میرفتی بعدازظهرها باید میرفتی کمک برای چروندن گوسفندا.
گاهی وقتا برای این که یه بزرگتر همراه بچهها باشه عمو سیفالله میاومد کمک.
عمو سیفالله یه مرد صاف و ساده بود.
هفتاد، هشتاد سال و شایدم بیشتر داشت، زن و بچه نداشت یعنی اصلاً زن نگرفته بود. خودش بود و خودش، معمولاً توی کارهای سبک مثل همین گوسفندچرونی توی باغها به همه کمک میکرد. همین که غذای روزانهش رو میدادند براش کافی بود، توقع بیشتری نداشت، پول هم نمیخواست یعنی اصلاً بلد نبود بشماره، اصلاً حساب و کتاب بلد نبود.
این عمو سیفالله تابستون و زمستون یه پالتو تنش بود، بعضی از بچههای شیطون محل هم سر بسرش میذاشتن و اذیتش میکردن، اما اگه بزرگترا میدیدن حسابی از خجالت بچهی اذیت کار در میاومدن.
حموم رفتن عمو سیفالله هم حکایتی داشت، باید یکی پیدا میشد، واسطه میشد و عمو سیفالله رو میبرد حموم، اینجور وقتا معمولاً صبحانه یا شام عمو سیفالله پای کسی بود که میبردش حموم!
اما همین عمو سیفالله خیلی امانتدار بود و کاری رو که بهش میسپردن به درستی انجام میداد، مثلاً سبزی چیدن از توی باغها، تمیز میچید، زیاد هم میچید بدون اینکه از علفهای متفرقه چیزی داخل سبزیهاش باشه.
عمو سیفالله خاطره هم داشت خاطرات تکراری از زمانی که پیش آشیخعلی کار میکرده، از کرامت و سواد آشیخعلی میگفت، روزهای آخر زندگیش کمتر توی کوچه و محله دیده میشد، و اون روزی که خبر توی ده پیچید؛ عمو سیفالله مرد.
از اون روز به بعد میشد جای خالی عمو سیفالله رو توی محله دید.
برگرفته از کتاب #کفش_ها_و_آدم_ها
به قلم: ایرج احمدی هزاوه
https://eitaa.com/hezavehvillage
اطلاعیه
توزیع سبدکالا باکارت یارانه ای ازامروزوتوزیع مرغ گرم دوروزآینده درفروشگاه شرکت تعاونی روستایی هزاوه.
https://eitaa.com/hezavehvillage
لحظه افطار
لحظه میهمانی
خالق یکتاست
لحظه لبخند میزبان
لحظه لطف و عنایتش
لحظه نهادن
دستان پر مهرش برسرمان
خـدایا
دراین لحظه نورانی
دل بندگانت را شاد
خیر و برکت را نصیب
همه بگردان . . .
طاعاتتون قبول درگاه الهی🌺🌺🌺
https://eitaa.com/hezavehvillage
آگهی فوت مرحومه مغفوره شادروان
حاجیه خانم معصومه نایب زاده
همسر مرحوم حاج ابراهيم مهاجرانی هزاوه
مراسم تشییع، تدفین و ختم، ۱۴ اسفند ماه، اراک
@hezavegram
#هزاوه_روستا_امیرکبیر_قائم_مقام
https://eitaa.com/hezavehvillage
امشب هزاوه
مسجد جامع محله میانده
سفره افطاری
مورد قبول حق ان شاءالله
https://eitaa.com/hezavehvillage
هزاوه امروز
سالن ورزشی
به یاری خدا سالن ورزشی هزاوه با همکاری برادر بزرگوار آقای جعفرخانمحمدی هزاوه داور بینالمللی کشتی راه اندازی خواهد شد. ازعلاقه مندان به رشته ورزشی کشتی جهت ثبت نام دعوت به عمل میآید.
زمان ومکان نام نویسی متعاقبا اعلام خواهد شد.
با تشکر از شما.
📷 حاج رضا حسینخانی هزاوه
https://eitaa.com/hezavehvillage