من به صاحب دکّان گفتم: تو از نیم شاهی بگذر، و به مشتری گفتم: تو هم از نیم شاهی رفعِ ید کن و به مقدار پنج شاهی و نیم بصاحب دکّان بده.
صاحب دکّان ساکت شد و چیزی نگفت؛ ولی چون حقّ با صاحب دکّان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود ـ که صاحب دکّان راضی بر آن نبود ـ حقّ او را ضایع نمودم، به کیفر این عمل خداوند عزّوجلّ این مار را معیّن نموده که هر یک ساعت مرا بدین منوال نیش زند، تا در نفخ صور دمیده و خلائق برای حساب در محشر حاضر شوند، و به برکت شفاعت محمّد و آل محمّد علیهم السّلام نجات پیدا کنم.
چون این را شنیدم برخاستم و گفتم: عیال من در خانه منتظر است، من باید بروم و برای آنان افطاری ببرم. همان مردی که در صدر نشسته بود برخاست و مرا تا در بدرقه کرد، از در که خواستم بیرون آیم یک کیسه برنج به من داد، کیسه کوچکی بود، و گفت: این برنج خوبی است، ببرید برای عیالاتتان.
من برنج را گرفته و خداحافظی کردم و آمدم بیرون باغ، از دریچهای که داخل شده بودم خارج شدم، دیدم داخل همان قبر هستم و مرده هم به روی زمین افتاده و دریچهای نیست؛ از قبر بیرون آمدم و خشتها را گذارده و خاک انباشتم و به صوب منزل رهسپار شدم و کیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم.
و مدّتها گذشت و ما از آن برنج طبخ میکردیم و تمام نمیشد، و هر وقت طبخ میکردیم چنان بوی خوشی از آن متصاعد میشد که محلّه را خوشبو میکرد. همسایهها میگفتند: این برنج را از کجا خریدهاید؟
بالاخره بعد از مدّتها یک روز که من در منزل نبودم، یک نفر به میهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ میکند و آن را دَممیکند، عطر آن فضای خانه را فرا میگیرد، میهمان میپرسد: این برنج از کجاست که از تمام اقسام برنجهای عنبر بو خوشبوتر است؟
اهل منزل، مأخوذ به حیا شده و داستان را برای او تعریف میکنند.
پس از این بیان، آن مقداری از برنج که مانده بود چون طبخ کردند دیگر برنج تمام میشود.
آری اینها غذاهای بهشتی است که خداوند برای مقرّبان درگاه خود روزی میفرماید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مختصری از زندگی امام حسن عسکری عیله السلام
8.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام حسن عسکری علیه السلام فرمودند:
(نحن کهف لمن التجأ إلینا)
ما کهف و پناهگاه کسی هستیم که به ما پناه آورده است.
🔰 سفر امام حسن عسکری علیهالسلام به گرگان
💰 جعفر بن شريف گرگانى گويد: سالى به #حج مشرف شدم؛ در راه به سامرا نزد #امام_عسكرى عليهالسلام رفتم؛ زيرا دوستان حضرت، همراه من مقدارى پول برایشان فرستاده بودند. مىخواستم بپرسم آنها را به چه كسى دهم؛ هنگامى كه نزد ايشان رسيدم، قبل از اينكه سخنى گويم فرمود: آنچه همراه دارى به «مبارک» خادمم بده!
من نيز همان كار را انجام دادم سپس گفتم: شيعيان شما در گرگان سلام رساندند!
☑ حضرت فرمود: آيا بعد از حج به گرگان باز مىگردى؟ گفتم: بله!
فرمود: تو بعد از صد و هفتاد روز به گرگان مىرسى؛ اول روز جمعه سوم ماه ربيع الثانى داخل شهر مىشوى؛ به مردم بگو آخر همان روز به شهرتان میآيم. به سلامتى برو كه تو و مالت سالم باز مىگرديد؛ نزد خانواده و فرزندانت برو و براى پسرت فرزندى متولد مىشود كه نام او را «صلت» بگذار؛ خداوند او را بزرگ مىكند و از دوستان ما خواهد بود...
🌄 جعفر بن شريف گويد: از نزد حضرت عليهالسلام رفتم و حج بهجا آوردم و به گرگان بازگشتم؛ همان گونه كه امام عسكرى عليهالسلام فرموده بود، اول روز جمعه سوم ربيع الثانى به گرگان رسيدم؛ دوستان به استقبالم آمدند و آنها را خبر دادم كه امام عليهالسلام وعده فرمود آخر امروز نزد ما بيايد، سؤالات و خواسته هايتان را آماده كنيد.
❇️ هنگام عصر همگى در خانه من جمع شدند؛ به خدا قسم مدتى نگذشت كه ناگهان ديدم حضرت عليهالسلام وارد شد و به ما سلام كرد؛ فورا به استقبال حضرت رفتيم و دستش را بوسيديم.
✋🏻 فرمودند: به جعفر بن شريف وعده داده بودم كه در آخر اين روز نزد شما آيم؛ نماز ظهر و عصر را در #سامرا خواندم و به سمت شما آمدم تا تجديد عهد كنيم؛ سؤالات و خواسته هايتان را بيان كنيد.
◼️ اولين شخصى كه سؤال كرد نضر بن جابر بود؛ گفت: اى پسر رسول اللّه! فرزندى دارم به نام «جابر» كه چند ماه است ديدگان خود را از دست داده، دعا كن خداوند چشمانش را به او باز گرداند.
✨ حضرت فرمود: او را بياور؛ هنگامى كه حاضر شد، حضرت با دست روى چشمش ماليد؛ فورا بينا شد.
✅ سپس بقيه افراد يكى يكى آمدند و خواستههایشان را بيان كردند و امام عسكرى عليهالسلام تمامى آنها را بر آورده كرد و بعد از آن برايشان دعاى خير نمود و همان روز بازگشت.
📚 خرائج و جرائح، ج۱، ص۴۲۴.
◻️ #روایت #امام_حسن_عسکری
☑️ @Fatemyeh_ValiAsr
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام حسن عسکری علیه السلام
پناه عالمیان
پیشنهاد میکنم حتما گوش کنید