کافکا در ۱۹۲۰ آرزو میکنه نگرشی رو پیدا کنه که در اون زندگی، در حالی که فراز و نشیبهای طبیعی و ناب خودش رو حفظ کرده، در عین حال و با همون وضوح، یک هیچ، یک رؤیا و یک پرسهزدن بیفرجام بنظر بیاد، کافکایی که از شغلش و شهرش پراگ به یک اندازه متنفر بود، اما هیچکدومشون رو ترک نمیکرد، کافکایی که بارها عاشق شد، بارها نامزد کرد و هربار خودش به تموم اون رابطهها پایان داد، کافکایی که همیشه اولین صفت خودش رو ترسی تاریخی معرفی میکرد، در نهایت به آرزویی که داشت رسید، علیرغم همهی مخالفتها پراگ رو ترک کرد، نویسندهای تماموقت شد و رابطهی پایداری رو با دختر جوانی به اسم دورا شروع کرد و ادامهش داد...
وَ حتی به گفتهی دوستش برود، حال جسمانیش هم رو به بهبود گذاشت، مردی که تمام عمر همهچیز رو خیالی میدونست و تنها حقیقت در دسترس رو کوبیدن مداوم سر به دیوار سلولی بی در و پنجره، بالاخره روزگاری میرسه که مینویسه؛
« تسلای خاطر این باید باشه که چه بخوای و چه نخوای اتفاقی در راهه و بالاتر از این تسلا اینه که برای ضعیفترین آدمها هم بالاخره راههایی هست. »
#کافکا
#نوشتن
@hibook🌱
DialogueBoxDialogueBox - Episode 62.mp3
زمان:
حجم:
45.71M
پیشینیان ما گفتهاند اگر بخواهند به کسی نفرین کنند آرزو میکنند #نویسنده شود. عرقریزیِ تمام است این؛ روحی و جسمی هر دو. این را نفرین میدانستند زیرا به گفتهی سقراط خدایان انسانِ نویسا را محکوم به این کردند که در اعماق دخمهای در کنج تاریکی زندگی کند. بعد به او گفتند حالا اگر میخواهی از این سیاهی بیرون آیی باید به کمک #کلمات خود را نجات دهی. بنویس تا بیرون آیی، تا رها شوی. فقط نوشتن ممکن است تو را رهایی دهد. اما بدبختی این است که همیشه خواستن توانستن نیست. بر سر راه نویسنده شیاطین متعددی کمین کردهاند تا او را فلج کنند و نگذارند به راهش ادامه دهد. ترسناکترین اینها اختلال (و یا شاید بیماری) انسداد نوشتن و وحشت از صفحهی سفید است. مشکل ویرانگری که نویسندگان زیادی را از پا درآورده و باعث شده نویسندگی را کنار بگذارند.
عنوان کتاب: تا روشنایی بنویس
نویسنده: احمد اخوت
ناشر: جهان کتاب
صفحهی ۱۶
#پادکست
#نوشتن
#نویسنده
@hibook🎙
ابونواس شاعر معروف عرب، یک روز داشت به صورت ناشناس از کوچهای در بغداد میگذشت که دو نوجوان را میبیند که با یکدیگر در حال مشاعرهاند، یکی از آن دو این شعر ابونواس را میخواند:
الا فاسقنی خمرا و قل لی هی الخمر...
یعنی: ای ساقی! پس به من شراب بده و بگو که این شراب است...
آن دیگری از دوستش میپرسد چرا ابونواس در این شعر میگوید که به من بگو این شراب است؟
نوجوان پاسخ میدهد که در هنگام نوشیدن شراب، چشم آن را میبیند و دست، لمسش میکند و ذائقه، آن را میچشد و بینی، رایحهاش را استشمام میکند و فقط حس شنواییست که از شراب بهرهای نمیبرد و چون ابونواس میخواهد که با تمام وجودش یعنی با هر پنج حس خود از نوشیدن شراب لذت ببرد برای همین از ساقی میخواهد که به او بگوید که این، شراب است تا با شنیدن نام شراب، حس شنواییاش هم لذت ببرد.
میگویند ابونواس بعد از شنیدن این تفسیر به سوی نوجوان میرود و میگوید: آفرین به تو که شعر ابونواس را بهتر از خود او دریافتی.
اینها را نوشتم تا به اینجا برسم که خاصیت نوشتن همین است، نویسنده متنی مینویسد بدون این که قصد و غرضی داشته باشد، از زمان انتشار، وقتی این نوشته در اختیار خواننده قرار میگیرد، خواننده شروع میکند به تفسیر آن و خواندن نوشته از زاویهی دید خودش، یکی از قسمتهای سخت و زیبا و در عین حال ترسناک نویسندگی همین است: برداشت و تفسیر کلمات در درجهی اول اهمیت قرار میگیرد. خواننده از زمانی که متن را در دست میگیرد، نویسنده را حذف میکند و خودش را جایگزین او میکند، هیچ نویسندهای نمیتواند از سرانجام #کلمات خودش آگاه باشد.
#نوشتن
#کلمات
@hibook📖
«نوشتن راهی است برای نجات دادن زندگی، برای شکل و معنی بخشیدن به آن. چیزی را که پنهان کردهایم آشکار میکند، چیزی را که نادیده گرفتهایم، یا نصفه و نیمه به یاد میآوریم، یا انکارش کردهایم نبش قبر میکند. یک شیوهی تسخیر است، محکم نگه داشتن، ولی از سوی دیگر، شکلی از حقیقت، و رهایی هم هست.»
جومپا لاهیری در نقد داستان بندها نوشتهی دومنیکو استارنونه، ترجمهی امیرمهدی حقیقت، نشر چشمه، صفحهی ۱۶۲
#نوشتن
@hibook