eitaa logo
هنر مجاهد
2.8هزار دنبال‌کننده
179 عکس
54 ویدیو
6 فایل
شیخ حسین مجاهد • مدرک سطح چهار حوزه علمیه • کارشناس ارشد فیلمنامه نویسی • مولف ۱۴ کتاب تفسیری و داستانی • برگزیده ۱۶ جشنواره ادبی و هنری • کارشناس رسمی صداوسیما • معلم شاید دیر و اندک ولی به قدر توان پاسخ میدم @Salamrafigh1
مشاهده در ایتا
دانلود
داستانی دارد در مورد مردی که حافظه‌ای فراموش‌نشدنی دارد*، این مرد نه تنها هر لحظه و هر شخص، بلکه هر برخوردی که با دیگران داشته را نیز به یاد می‌آورد، روزهای دیدارها را می‌داند، گفتگوها و حرف‌ها توی ذهنش ماندگار شده‌اند، آنقدر موقعیتهای فراوانی را در حافظه دارد که نگرش کلی و اندیشه، برایش غیرممکن شده است. ذهنش خروجی ندارد، هی در حال انباشت خاطرات هست. آخر سر هم سر همین موضوع می‌میرد، بسیار جوان هم می‌میرد. بورخس معتقد است که اندیشه مستلزم حذف کردن یا فراموش کردن تفاوتهای کوچک و متحد ساختن چیزها برای افکار درونی آنهاست، و چون این شخصیت توانایی فراموش کردن را ندارد بنابراین محکوم به مرگ می‌شود، مرگی که براثر حافظه‌ای فراموش‌نشدنی حاصل می‌شود. این روزها بیشتر خودم را شبیه فونس می‌بینم، مردی که ذهنش قسمتی به اسم فراموشی نداشت. فراموش نکردنی که مایه‌ی درد و رنج شده بود برایش/شده است برایم. @hibook
هنر مجاهد
#بورخس داستانی دارد در مورد مردی که حافظه‌ای فراموش‌نشدنی دارد*، این مرد نه تنها هر لحظه و هر شخص، ب
* داستان کوتاه بورخس با این جمله تمام می‌شود: «او را به یاد می‌آورم (من حق ندارم این فعل مقدس را به زبان بیاورم، تنها یک نفر این حق را داشت و او مرده است.)» @hibook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«نوشتن راهی است برای نجات دادن زندگی، برای شکل و معنی بخشیدن به آن. چیزی را که پنهان کرده‌ایم آشکار می‌کند، چیزی را که نادیده گرفته‌ایم، یا نصفه و نیمه به یاد می‌آوریم، یا انکارش کرده‌ایم نبش قبر می‌کند. یک شیوه‌ی تسخیر است، محکم نگه داشتن، ولی از سوی دیگر، شکلی از حقیقت، و رهایی هم هست.» جومپا لاهیری در نقد داستان بندها نوشته‌ی دومنیکو استارنونه، ترجمه‌ی امیرمهدی حقیقت، نشر چشمه، صفحه‌ی ۱۶۲ @hibook
الليلُ مسمار يُدَقُ في صدري الصديع. ------------------ شب، میخی است که در سینه‌ی دردمندم کوبیده می‌شود. ترجمه: @hibook
اورحان پاموک، در خاطراتش از علاقه‌ی خود به برف حرف می‌زند و توضیح می‌دهد که برف به عنوان جزء جدایی‌ناپذیر استانبول، همیشه باعث خوشحالیش می‌شده، نه به خاطر اینکه می‌شد باهاش بازی کرد و نه به خاطر اینکه برف، سیاهی‌های شهر را می‌پوشاند و به آن چهره‌ای نو و مقدس می‌داد، فقط و فقط به این دلیل برف را دوست دارد که موقع بارش برف، خیابان‌های اصلی و فرعی شهر بسته می‌شود، جلوی نانواییها مثل زمان جنگ و قحطی صف‌های طولانی خرید تشکیل می‌شود، و مردم از بقیه‌ی دنیا می‌برند و با دردهای درون خود خلوت می‌کنند. با کمی اغماض همین‌ها را می‌توان در مورد باران هم به کار برد. برف و باران هوای دو نفره‌ی بیرون رفتن نیستند، به گمانم برف و باران را ساخته‌اند برای جلوگیری از فرار که دم‌دستی‌ترین راه‌حل است و بازگشت به خانه برای روبرو‌شدن با دردهای درونی. @hibook
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لکنّ قلبي والفؤادَ ومُهجَتي ‏أسرى لديكِ، فأكرمي أسرَاكِ. قلب و خِرَد و روح و روانم نزد تو اسیرند، اسیرانت را گرامی دار.. @hibook🍂
چه تنهایی عجیبی! پدر خیال می کرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمی دانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد. @hibook
با دست به آیدین اشاره کردم و نشستم. دکتر گفت: چه اش هست؟ گفتم: توی سرش بازار مسگرهاست، توی دلش رخت میشورند، توی پاهاش سیم می کشند. دکتر گفت: ببرش دیوانه خانه.. @hibook🍂
گفتم:«یک جوان به سن وسال من وتو چند ساعت باید بخوابد؟!» گفت:«یک آدم به سن وسال من وتو چند ساعت باید بخواند؟! @hibook