eitaa logo
هنر مجاهد
2.8هزار دنبال‌کننده
179 عکس
54 ویدیو
6 فایل
شیخ حسین مجاهد • مدرک سطح چهار حوزه علمیه • کارشناس ارشد فیلمنامه نویسی • مولف ۱۴ کتاب تفسیری و داستانی • برگزیده ۱۶ جشنواره ادبی و هنری • کارشناس رسمی صداوسیما • معلم شاید دیر و اندک ولی به قدر توان پاسخ میدم @Salamrafigh1
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5828187225292017617.mp3
5.31M
قسمت بیست و دوم: تا صفحه ۲۸۸ بازگشت به موومان یکم! 📚 📝 @hibook این پارت خدمت شما🌜 2⃣2⃣
سلام و گل نرگس خبرهای ویژه در راه است 💐
عکس های جذابتری هم دارم که بماند برای بعد 💐
راسکلنیکف، آبلوموف، پی‌یر ریوییر و آن پسربچه‌ی لاغر و بیمار داستان «پزشک دهکده»ی کافکا که دست در گردن پزشکش انداخت و گفت: «دکتر، بگذار بمیرم.» محبوب‌ترین شخصیت‌های زندگی‌ام هستند. دوزخِ درون راسکلنیکف، آن عذاب ابدی، انگار تمام آدم‌های دنیا را درون او ریخته‌اند و شکنجه می‌دهند. سکون و بی‌اعتنایی آبلوموف به اتفاقاتی که در جهان می‌گذرد. پی‌یر ریوییر، کسی که باید کاراکتر رمانی می‌شد، اما سر از دنیای واقعی درآورد. آن پسر بی‌نام داستان کافکا که تا ابد بی‌نام می‌ماند، شاید خود کافکاست، آن‌جا که در روزهای آخر عمر، وقتی نمی‌توانست دیگر شکنجه و درد بیماری‌اش را تحمل کند، به پزشکش نوشت: «اگر مرا نکشی، قاتلی». امشب، اما، باز هم برای راسکلنیکف گریه کردم. چند روزی است مشغول دیدن سریالی هستم که «دمیتری سوتزارف» از روی رمان «جنایت و مکافات» داستایفسکی ساخته، و چه سریال خوبی هم شده. یکی از وفادارترین اقتباس‌ها از کارهای داستایفسکی. دیدن رنج راسکلنیکف وقتی بعد از قتل پیرزن رباخوار و خواهرش نمی‌داند چکار کند. هذیان‌های درونی او، تب‌کردنش، بی‌پناهی‌اش، عذاب وجدانش، پشیمانی‌اش، درماندگی‌اش از این‌که زمان به عقب برنمی‌گردد. و مواجهه با این پرسش که آیا او حق داشت این کار را بکند؟ سمفونی درد است این رمان. و گاهی حتا در نقدش می‌گویند که داستایفسکی در این رمان به ستایش درد پرداخته. اما هر چه هست پیوند خونی آدمی است با رنج. و حکایتِ پایان‌ناپذیری این پیوند. @hibook
هنگامی که حضرت عیسی را برای اعدام به جلجتا می‌برند، ابتدا او را، در حالی که صلیب سنگین و بسیار بزرگی بر پشت داشت و تاج خاری بر سر، در اورشلیم دور گرداندند و هنگامی که از طریق آلام (گذرگاه آلام) می‌گذشت، از میان تماشاچیان، زنی گازُری به اسم ورونیکا (بعدا: قدیس ورونیکا) جلو آمد و دستمالی را به عیسای ناصری داد تا عرق صورتش را پاک کند. هنگامی که آن مرد بزرگ دستمال را به صاحبش برگرداند، تصویر صورتش بر دستمال نقش بست و خاطره‌ای ثبت شد، نشانه‌ای از یک رویداد تاریخی. ورونیکا بعدا به رم سفر کرد و دستمال نقش‌دار را به امپراتور روم تیبریوس داد، دستمالی که می‌گفتند منشاء خیر بسیار بود و تشنگی آدمیان را رفع و کورها را بینا می‌کرد. دستمال ورونیکا در ادبیات خاطره‌نویسی تجسم خاطره است. عکسی به یادگار از یک روز به‌یادماندنی. ورونیکا با دادن دستمال خود (گلی خوش‌بو از یک عاشق) لحظه‌ای از زندگی خود و محبوبش را برگزید و مسیح، با پاک کردن صورتش، و ثبت تصویر خود بر دستمال، از یک زمان کوتاه ابدیتی ساخت. من اینجا در کوچه‌ی آلام (گذرگاه محنت‌ها) بودم و به سوی جلجتا رفتم و تا پایان استوار بودم، تنهای تنها. «الهی الهی چرا مرا واگذاردی.» (آخرین سخنان او بر بالای صلیب) خاطرات کتابی نوشته‌ی احمد اخوت نشر گمان صفحه‌ی ۹۷ @hibook
مانگوئل در صفحه‌ی ۳۰ همین کتاب جمع کردن کتابخانه‌ام می‌نویسد وقتی در سال ۱۹۱۱ تابلوی مونالیزا را از موزه‌ی لوور دزدیدند فقط از آن چهار میخ باقی مانده بود و این جای خالی بیشتر از جای پر سابق نمایان بود: ملت می‌آمدند جای خالی مونالیزا را ببینند. در حقیقت برای جاخالی (نه جای خالی) می‌آمدند. کسی که دیگر نیست ما جاخالی‌اش می‌رویم. بازدیدکنندگان از موزه مدتها زل می‌زدند به جای خالی مونالیزا. وزن این غیبت سنگین‌تر از وزن حضورش بود. همیشه همین‌طور است، مثلا کافه‌ای تعطیل می‌شود و حالا غیبت آدم‌ها روی صندلی‌ها و پشت میزها، همین‌جا که قبلا می‌نشستند و با هم حرف می‌زدند، بیشتر از قبل حضور و وجود دارد. خاطرات کتابی نوشته‌ی احمد اخوت نشر گمان صفحه‌ی ۳۰ @hibook
4_5922733736243235322.mp3
1.42M
از دیدگاه مجتبی شکوری. @hibook
انسان باید به همان کاری دست بزند که از آن می ترسد . @hibook
پاتریک پرسید:«آگوستوس، دوست داری درباره‌ی ترس‌هایت برای گروه چیزی تعریف کنی؟!» «ترس‌هایم؟!» «بله» بی معطلی جواب داد:« من از فراموش شدن می‌ترسم. ترسم از فراموش شدن مثل ترس کور از تاریکی است.» @hibook