eitaa logo
«هیام⁦«
158 دنبال‌کننده
177 عکس
7 ویدیو
1 فایل
ه‍ . [هیام یعنی حالتی سرشار از شوق، حرکت با اشتیاق به سمت هدف] . به تاریخ بیست و یکم آذر ماه سنه هزار و چهارصد و یک شمسی به جهت ثبتِ احوالات یک مشتاق، متولد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم . تو رسیدی به آرزوی خودت چه کند این جهان تباهی را..... . . #۱:۲۰
گویا ذوق زایدالوصفِ توی چهره ام متعجبش کرده بود. پرسید: چند بار دیگه اینو پخش کنه میبینی. سریع و طوری که تا تیتراژ تمام نشده به بحث خاتمه بدهم و غرق در تماشا و شنیدن فیلم شوم، گفتم: هزار بار، هزار بار دیگه ام بده میبینم، نه نه اصلا عدد نداره هر چند بار دیگه ام بده میبینم. از این دست دیوانه بازی ها از من زیاد دیده که به لبخندی بسنده کرد و ادامه نداد. به نظر من ،اصلا شب‌های زمستان باید چایی با بوی نسیم صبحگاهی شمال و خرمایی با عطر نخلستان های جنوب برای خودت آماده کنی و بنشینی به تماشای پروانه. همان طور که پاییز با یک بسته قهوه فوری و یک فنجان آب جوش برای بار نمیدانم چندم چشم میدوزی به تک تک حرکات امیرِ وضعیت سفید. تابستان ها هم که روز ها بلند است ،جان می‌دهد برای اینکه بروی سراغ کیف سی دی های قدیمی و فیلم دلشکسته را جدا کنی و چند بار بکوبی توی سر دستگاه فلک زده تا فیلم را برایت پلی کند و خنکای شربت بیدمشک، لذت صدباره دیدنش را بیشتر کند. بهار و شب سال نو هم که تکلیفش چندین سال است مشخص است. _بلیطای ما رو دادی رفت؟؟؟؟ هر سال انگار که بار اولم باشد با تک تک دیالوگ‌های حاج کاظم دلم می‌لرزد و بغض میکنم. در این آخری البته همیشه با من همراه است😉 .
جلسه‌ی اولِ گفتگوی ترم زمستان وَ ما اَدراکَ جلسه‌ی اول.... . قرص فک درد لطفاً😭😭🙏🙏 😊😊 @hiyaam
از اولین روز آشناییمان هم اگر من می‌گفتم ماست سفید است، او می‌گفت سیاه است، من می‌گفتم شب است می‌گفت روز است ، اشتراکات زیادی نداشتیم اما حالمان با هم خوب بود. آخرین باری که دیدمش سودای براندازی در سر نداشت. چند وقتی بود از هم بی خبر بودیم تا همین اواخر که فعالیت مجازی اش را به حداکثر رساند. عکس پشت عکس، فیلم پشت فیلم. خشم از لابلای جملاتش چنگ می‌انداخت توی قلبم، چنگ می‌انداخت جایی از ذهنم، همان قسمتی که خاطرات مشترکمان را آنجا ذخیره کرده بودم. همه‌ی باورهایم از او با دیدن فیلم ها و عکس‌هایی که کلی هشتک ضمیمه‌شان میکرد فرو ریخته بود. این‌ها دیگر مثل سفیدی ماست و سیاهی شب نبودند که حال خوب کنار هم بودنمان سنگینی کند روی کفه‌ی ترازوی رفاقت. این‌ها بخشی از باورهایم بودند، بخشی از زندگی ام که بدون آنها میدانم که نمیتوانم دوام بیاورم. از یک جایی به بعد خواستم نبینمش، نخوانمش، نشنومش. پیام داد به گلایه، متهمم کرد به خودخواهی، به حذف صورت مسئله. جواب دادم به مهر، متهمش کردم به توهینِ به باورهایم، به راه اشتباه. گفت : ببینمت با حالتی پر از اکراه گفتم، باشه. . در را که به رویم باز کرد، همان شکلی بود، همان صورت همیشگی ، خالی از هر خشمی. خانه اش پر از حس زندگی بود، اجاقش گرم بود و بوی قرمه سبزیِ جا افتاده ای پیچیده بود تا توی پاگرد طبقه‌ی پایین. رفتار سرسنگین با او را بلد نبودم، در آغوش کشیدمش. حتی همان عطر همیشگی اش را زده بود. یادش بود گل محمدی ای که پای ثابت فنجان‌های چایش بود را دوست ندارم. برایم چای ساده آورد. گفتیم و شنیدیم. از برنامه کاری آینده اش، از سفرهایش، از مهمانی هایی که اخیرا رفته بود ، از عروسی ای که هفته بعد دعوت داشت. دانه دانه لباس هایش را آورد و گفت کدام بهتر است. اصلا شبیه حرفهایش در مجازستان نبود. حالش خوب بود و حس زندگی اش در جریان‌. نه افسرده بود و نه زندگی را به جهت مبارزه تعطیل کرده بود. صدای اذان مغرب که از مسجد محله شان و لای در بالکنِ پر از گل و گیاه و صندلی های چوبی و میز گرد و متعلقاتش پیچید توی خانه، سجاده ای با عطر خوش و چادر گل ریزی که نسلش دارد منقرض می‌شود برایم رو به قبله پهن کرد. و من تا قبل از آن داشتم فکر میکردم چگونه از او سمت و سوی قبله را جویا شوم. از کسی که باور کرده بودم همه چیزش تغییر کرده. موقع خداحافظی بعد از بجا آوردن عملیات تشکر و عذرخواهی به جهت مزاحمت و این قسم رسوم ما ایرانی‌ها، گفت : ولی دوباره فالوم کن، مارو دور ننداز. گفتم : خودت ، خود حقیقیت بهتر از مجازیته. . ما ایرانی ها... چه ترکیب زیبایی. ما ایرانی ها همان آدم های ماه ها پیشیم که چشم دیدن همبستگیمان را نداشتند. ما ایرانی ها گاهاً حقیقی‌مان خیلی زیباتر از مجازی ‌مان است. @hiyaam
شبیه سازی کُرسی . چونکه سردشون بود😅 اعتقاد داره همیشه درخت جلوی زرافه باشه، زرافه رو اینجوری شناخته، همیشه گشنه😂 .
دلم از زمین و زمان که می‌گرفت....
بسم الله الرحمن الرحیم . دلم از زمین و زمان که می‌گرفت، آسمان و ریسمان را به هم میبافتم: صله‌ی رحم واجبه صد ساله نرفتیم خونه مادر اینا زشته بخدا بیا بریم یه سر بزنیم و کلی بهانه های دیگر از این قسم . هیچ وقت صادقانه در چشمان سید حسین زل نزدم و بگویم: من حالم با آن در فلزی کوچک، با آن راهروی پر از گلدان، با آن دو تا پله ی سنگی رو به حیاط، با آن موزاییک های قدیمی، با آن باغچه‌ی هر فصل هر رنگ، با آن درخت قدمت دار وسط باغچه که انگار تا نزدیک ابرها بالا رفته بود، خوب میشود. هیچ وقت نگفتم: کاشی کاری های روی دیوار حیاط و امضای زیرش که کار بابا محمود است روحم را تازه میکند. من نگذاشته بودم که کسی بفهمد هر وقت جایی از کارم گیر است، به شنیدن خاطره ای ، بیت شعری، آیه قرانی و جمله‌ی ثابتی از زبان مادر، گیر کارم را پیدا میکنم و خیالم راحت میشود. هیچ وقت اعتراف نکردم که وقتی به برکت وجود پسرک از زمین و زمان و همه ی غذاها و همه‌ی عطرها بدم می‌آمد، بوی نفت سماور اتاق مادر حالم را خوب میکرد. نگفته بودم که وقتی روی صندلی سفید پلاستیکی گوشه حیاط می‌نشینم و زل میزنم به آسمان دارم برای چند وقت انرژی ذخیره میکنم. اخر‌های زمستان که میشد، نصیحت هایم هم بیشتر میشد: نمی‌خوای بری مادر بزرگت رو ببینی؟؟ زنگ بزن بگو یه سر کوچولو میایم. شام نه ها، فقط یه چایی میخوریم و برمیگردیم. سخت نگیر دیگه ، بیا بریم . هیچ وقت نفهمید علت اصرارم اینست که زودتر بنفشه کاغذی های رنگی را توی باغچه شان ببینم و دلم برای بهار قنج برود. من همه‌ی این سال‌ها برای دیدن زیباترین صحنه ها و شنیدن زیباترین جمله ها در این دنیای تکنولوژی و گاهاً مزخرف، آسمان و ریسمان را به هم بافته بودم و دم از وظایف و آداب اجتماعی زده بودم. و حالا دارم اعتراف میکنم که دلم برای تمام این آسمان ریسمان بافتن ها تنگ خواهد شد. جمله‌ی ثابتش را اما همیشه به یاد خواهم داشت و به یادگار و به شرط حیات به فرزندانم و فرزندانشان خواهم گفت: ( مادر جون دلت رو بسپار به دریای بی کران پرودگار) . @hiyaam
هدایت شده از | نَسک |
هدایت شده از | نَسک |
____________________ کمالگرایی افراطی‌ام می‌گوید سر صبر یک زیر متن( علی الحساب جایگزین کپشن) مناسب بنویس برای این جمع دوست‌داشتنی. منتها کلمات درست و حسابی، زیرمتنی که به دلِ من بچسبد دو ساعت زمانم میگیرد که تا دو هفته پیش رو دست نمی‌دهدم. کل ماجرا یک خبر است: ما، استادیاران مدرسه مبنا که مقیم تهرانیم، البته جز آنان که دلشان با ما بود و نشد بیایند، بیست و نهم دی گرد شدیم دور هم و داستان خواندیم و شیرینی خوردیم و گعده کردیم. بیش باد این گعده‌ها، برقرار باشد این جمع. @nnaasskk
عطر آش رشته‌ی اول ماهِ مامان انسی نوای همیشه جذابِ ( یا من ارجوه) بعد از اذان مباحثه‌ با سید حسین بر سر فرازِ( حرّم شیبتی) شکلات های مولودی امام جواد( علیه السلام) کپشنِ پوسترِ ( پیروی از پدرِ) سفره آسمانی امسال کجا بریم اعتکاف؟ تلفن هول هولکیِ تو مسیر به بابا اگه اعتکاف نمیرفتم خدمت می‌رسیدم:روزت مبارک. کادوش رو قبل از اعتکاف بدم یا بعدش؟ بستن ساک جمع و جور نماز‌های مسجد علی بن الحسین افطاری های مسجد قدس خنکای کولر مسجد جامع ابوذر مراسم ام داوود مسجد محبین چند ساعت دیگه تا اذان مونده گفتن های مریم جامعه خوندن های نجمه صف طولانی مسواک قبل از سحر هیییس بخوابید اینقدر نخندید مثلاً اومدید اعتکاف. کی آخه تو اعتکاف پفک میاره ، اردوعه مگه؟ همه مفاتیح اوردن تو چهار جلدی فاضل نظری؟ مگه میشه وسط اعتکاف بری امتحان لُمعه بدی؟ روضه‌ی موسی بن جعفر کتیبه های سبزِ( یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر) معبث زیارت مخصوصه مشهد سحر صحن آزادی حاج منصور مناجات استغفار اشک اشک اشک . . . سلام ماه خوب خدا، قدم به دیده عزیز دلم💚💚 .