eitaa logo
🇮🇷حزب الله سایبری🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
74.8هزار عکس
22.4هزار ویدیو
1.1هزار فایل
بسم الله الرحمن الرحيم 🌹اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹 🇮🇷 @hizbollahsyberi رسانه جامع مجازی و اجتماعی . ولایی . تحلیلی . روشنگری . سیاسی. بصیرت افزایی و افسران جنگ نرم https://eitaa.com/hizbollahsyberi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 💔 💠❣یادم میاد یه روز ڪه از دانشگاه اومده بود و توی اتاقش نشسته بود، صدام ڪرد و یه عکس نشونم داد . گفت ببین چقدر قشنگه!!! عکس صفحه اول شناسنامه بود . 💠❣بهش گفتم چی قشنگه؟؟ شناسنامه ست دیگه! گفت دقت نکردی! ببین چه مهری خورده روی صفحه . دقت ڪه ڪردم دیدم با رنگ قرمز مهر خورده: به فیض نائل آمد لبخند زدم. گفت خیلی عاقبت قشنگیه، به قول آقا رسول: همه رفتنی اند، چه خوبه ڪه آدم زیبا بره! 💠❣از ته دل دوست داشتم عاقبتش شهادت باشه و دعا میکردم، راهی ڪه انتخاب ڪرده بود و حرفهایی ڪه میزد هم این عاقبت رو تایید می ڪرد. اصلا حیف بود جز با شهادت بره، اما فکرشو نمی ڪردم خدا انقدر زود مشتاق دیدنش بشه . 💠❣بیا عزیزم! بیا ببین محمد! روی شناسنامه ت مهر خورده. راستی تا حالا فکر ڪردی سفارش سنگ قبر برای عزیزت چقدر سخته؟؟؟ برای عزیز بیست ساله... 💠❣یا اصلا می دونی پخش ڪردن وصیت نامه برادر یعنی چی؟ راستی چقدر این واژه قشنگه: ... 🇮🇷حزب الله سایبری @hizbollahsyberi
🌷 💠جوان ترین مدافع حرم ❤️اصلا اهل بیرون رفتن و گردش و تفریح نبود تا وقتی که تفکرات شهید بابایی شد و مرتب در اینترنت اطلاعاتی پیدا میکرد و میخواند و فیلمهای مربوط به او را می دید. ❤️میدانستم میبیند،اما نمیدانستم کجا ققط میدیدم ریاضت میکشد. با آب سرد حمام میکرد، روی موکت و بدون بالش و پتو ❤️از زندگی دست شسته بود و وقتی دلیلش را میپرسیدم میگفت: باید برای شرایط سخت آماده باشم . باید سرم را روی سنگ بذارم و بخوابم. ❤️مامان تو که در نیستی مراقبم باشی. مامان وابسته این دنیایـ بی ارزش نباش.من هم دل کنده ام و میدانم روزهای خوبی در در انتظار من است... ❤️با وجود کم سن و سال بودن اصلا به این دنیا نبود✘ و همه را تشویق به وابسته نشدن به دنیا و متعلقات آن میکرد✓.میگفت:مادر برای هر فردی در دنیا یک روز، و ندای _هل من ناصر ینصرنی_را میشنود🎧. ❤️من هم این ندا را شنیده ام و باید ، ⚡️اما اگر تو نباشی و اجازه ندهی خودت باید جواب حضرت زهرا(س)و حضرت زینب(س) را بدهی.. ❤️مصطفی و مبتکر خوبی بود حتی طرح یک را به سازمان نخبگان فرستاد و بالاترین امتیاز را گرفت و بعد از یک ماه در کشور کانادا پذیرفته شده بود و برایش دعوت نامه آمده بود که برای ادامه تحصیل به برود، اما مصطفی قبول نکرد❌. 🇮🇷حزب الله سایبری @hizbollahsyberi
🌷 💠 🔹۵ دوست بودن، رفیق، مثل پنج انگشت، که (شهید حامد جوانی) شهید شد. 💠▫️چهار نفری هر شب یا میومدن خونمون گریه می کردن و التماس میگفتن که دعاکنم برن سوریه یا اینکه سر مزار حامد بودن.. 💠▫️تا مدتی هم صادق و صالح مهمون ثابت حامد سر بودن. بعد مدتی بالاخره کارهای همشون حل شد و قرار شد برن ولی موند برای دور بعد.. 💠▫️شنبه شب یه از طرف یکی از این چهار رفیق اومد: سه نفرمون مرد و یک نفرمون (شهید) موند... 💠▫️همون لحظه حاج آقا محکم زد روی پاش گفت این یک نفر صادقه که رفت...براش خیلی کردم....برای حامد پسرم اشک نریختم، نه برای حامد حتی بقیه شهدا... 💠▫️ولی صادق( اشک در چشمان مادر جمع شده است) صادق، واقعا صادق بود.... خوبه، خوشحالم به آرزوش رسید ولی خیلی زود رفت... ✍راوی: مادر شهید مدافع حرم، حامد جوانی 🌷 🇮🇷حزب الله سایبری @hizbollahsyberi
🌷 💠برشی از کتاب روایت زندگی شهید محسن حججی 🍃🌹دخترم که باردار شد یکی از اتاق هایمان را دادیم دستشان. می‌خواستم هوایشان را داشته باشم. باصدای صبح پامیشدم. می‌رفتم صدایش بزنم. می‌دیدم نشسته. از کی؟ نمی‌دانم. تا صبحانه آماده کنم هنوز مشغول بود. 🍃🌹دلم بند نبود. چند دفعه سرک کشیدم. با چشم خودم دیدم که هرروز ، و را می‌خواند. 🍃🌹زمستان‌ها داخل اتاقی که بخاری نداشت سجاده‌اش را پهن می‌کرد. می‌ترسیدم سرما بخورد. می‌گفتم:(( مامان‌جون قربونت‌برم اینجا سرده!)) می‌گفت:(( اتفاقا اینجا خوبه.)) می‌خواست خوابش نبرد و نشود. 🍃🌹زود شناختمش که اهل نماز و روزه است. از همان روز خرید عروسی. سرظهر وسط بازار غیبش زد. با سینی آب‌هویج‌بستنی پیدایش شد. گفت رفته نماز بخواند. هنوز باهاش راحت نبودم. به مادرش گفتم:(( چرا آقامحسن برا خودش بستنی نخریده؟)) چادرش را کشید توی صورتش و یواشکی درگوشم گفت:(( است.)) 🍃🌹موقع انتخاب هم گفت:(( من طلا دست نمی‌کنم؛ برای مرد حرومه.)) اولش که افتاد رو دنده لج که اصلا حلقه نمی‌خواهم. بعد که زهرا اصرار کرد به حلقه‌ی رضا داد. همه بازار را زیر پا گذاشتیم تا سِت طلا و پلاتین پیداکنیم. ✍به روایت مادر همسر 🌷 🇮🇷حزب الله سایبری @hizbollahsyberi
عکس دخترش را در دفترش زده بود. گفتم: مرتضی این عکس را بردار. اینطور دلت میگیرد، نمیتوانی بپری. گفت: نه، میخواهم با همه وابستگی‌هایم فدایی امام زمان(عج) شوم. (همرزم شهید) از پدر شهید نقل است که امکان نداشت مرتضی به خانه بیاید و دست مادرش را نبوسد. #شهید_مدافع_حرم مرتضی مسیب زاده "خانوم کریمی" 🇮🇷حزب الله سایبری @hizbollahsyberi
پیکر سر تا پا غرق خون بود. پیکر آمد بهشت زهرا(س) و لباسهای رزم از تنش خارج شد. از کتف جدا بود و با چند عضله به بدن بند بود. روی بازو، در اثر ترکشها و موج انفجار، تا روی مچ بشدت آسیب دیده بود. پر از جراحت بود. بعدا شمردم، روی پیراهن طرف پهلوش ۲۵ جای اصابت ترکش بود. سر یکی از ترکشهایی که اصابت کرده بود از زیر راست خارج شده بود. ساق شکسته بود و ترکش کوچکی هم به سرش گرفته بود. با همه جراحاتی که جلوی چشمانم بر پیکرش می‌دیدم ... زیبا بود .... زیباتر از این نمى‌شد که بشود .... می‌خوردم به وضعی که پیکرش داشت. توی دلم گذشت و زیر لب گفتم ماشاءالله داداش! ای والله! حقا شبیه شده‌ای. اما نه ! شبیه بیشتر ... چه می‌گویم ؟... هیچکس نمی‌دانست حرف آخری داشته یا نه ؟! آنهایی که بالای سرش رسیده بودند می‌گفتند : نفسهای آخرش بود و حرف نمی زد. نمى‌دانم ... شاید وقتی با موج انفجار به دیوار کانال خورد، یا گفته باشد. ۱۳۹۲/۱۰/۲۹ راوی : 🇮🇷حزب الله سایبری @hizbollahsyberi