🌷 #خـاطرات_شهدا
💠⇐از #مشهد که برگشت حال و روزش تغییر کرد نشاط عجیبی داشت، از بیشتر دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و از همه #حلالیت طلبید.
💠⇐قرار بود فردا با دوستانش #عازم_جبهه شود، همان روز رفتیم به #گلستان شهدا، سر قبر #شهید_سید_رحمان_هاشمی. دیگر گریه نمیکرد.
💠⇐دو تن دیگر از #دوستانش در کنار رحمان آرمیده بودند، به مزار آنها خیره شد؛ گویی چیزهایی میدید که ما از آنها بی خبر بودیم.رفت سراغ #مسئول گلستان شهدا، از او خواست در کنار سید رحمان کسی را #دفن_نکند.
💠⇐ایشان هم گفت : من نمیتوانم قبر را نگه دارم؛ شاید فردا یک شهید آوردند و گفتند میخواهیم اینجا #دفن کنیم.
محمد نگاهی به صورت پیرمرد انداخت و گفت :شما فقط یک ماه اینجا را برای من نگهدار.همانطور هم شد و محمد در #کنار سید رحمان #دفن_شد
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
🎤راوی:برادر شهیــد(علــی)
🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi
#خاطرات_شهدا
💠استخـاره و توسـل بہ حضـرت مـادر (س)
🔸ستـون گردانـها پشت #میـدان_مـین مـانـده ؛تشویـش و اضـطراب در چهـرهی بیشـتر فـرماندهان موج میزنـد ،تـا دقـایقی دیگـر #رمـز عملـیات #فتـح_المبـین اعـلام میشـود📣
بـاید ڪاری ڪنیم امـا ....
🔹 #مصطـفی در تاریڪی شب خـودش را بہ #سنگرفرماندهان رسـاند؛وقـتی حسـیـن #خـرازی شرایـط را برای او توضـیح داد ڪمی فڪر ڪرد بہ اطـراف و سنگـر های دشمـن نگـاه ڪرد بعـد پرسـید راهـکار های دیگـر چگونـه اسـت ؟ میشود از مسـیر دیگـه ای رفـت ⁉️
🔸یڪی از بـچه هـای #اطـلاعات راهڪار دیگـری را در سمـت راسـت منطـقهی عملـیاتی بہ او نـشان داد. امـا گـفت : ایـن مسیـر شـناسـایی نـشده🚫
🔹همـه نـاراحـت بودنـد . فرصـت فڪر ڪردن هم نداشتیم چه رسدبہ شـناسایی محـورجـدیـد مصطـفی #قـرآن ڪوچڪش را از جیب برداشـت و در دسـت گرفـت ، در تاریڪی شـب #توسـلی بہ حضـرت زهـرا (س) پیـدا ڪرد، در درون خـودش ڪلماتی را نجـوا ڪرد بعـد هـم اذڪاری گـفت و قـرآن را بـاز ڪرد...
🔸نگاهی بہ صفـحهی بـاز شـده انـداخت و خـیلی قاطـع و محڪم گـفت : از این محور نمیرویـم! بعـد محـور سمـت #راسـت را نشـان داد و گـفت: از اینـجا میزنیـم بہ دشـمن ! سـمت راسـت منطـقه ای بہ نـام «بـاغ شمـاره هفـت» بـود
🔹چنـد تـن از فرمـانـدهان #اعتـراض ڪردند.
گفـتند : این منطـقه شـناسـایی نشـده ! مـا نمیدانـیم آنـجا چـه خبـر است.امـا #حسیـن ڪہ بہ استـخارههای مصطـفی اعتـقاد قلبی داشـت هـیچ تردیدی نڪرد🚫 حرڪت بچـه ها به سمت باغ شمـاره هفـت #آغـاز شد...
🔸دقـایقی بعـد از پـشت بی سیـم ها رمـز #یـازهـرا (س) برای آغاز عملـیات فتـح المبـین اعـلام شـد، اعـلام ایـن رمـز اشڪ دیـدگـان مصطـفی و بسیـجی هـارا جـاری ڪرد ...
هـوا هنـوز روشـن نشـده بـود، منـطقه بـاغ شمـارهی هـفت #فتـح_شـد.
📚 مصطفـی
[ خاطرات سرلشکر شهید حجةالاسلام #مصطفی_ردانی پور ]
📇 انتشارات #ابراهیم_هادی
🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi
#خاطرات_شهدا 🌷
🔹✨شب بود. #ابراهیم در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به مداحی کرد.صدای ابراهیم به خاطر خستگی و طولانی شدن مجالس #گرفته بود!
🔸✨بعد از تمام شدن مراسم، یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم #شوخی کردند و صدایش را تقلید کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی ناراحت شد.
🔹✨آن شب #قبل از خواب ابراهیم خیلی عصبانی بود و گفت: من مهم نیستم، این ها مجلس #حضرت را شوخی گرفتند. برای همین دیگر مداحی نمی کنم!
🔸✨هر چه می گفتم: حرف بچه ها را به دل نگیر، #آقا_ابراهیم تو کار خودت را بکن، امافایده ای نداشت.آخر شب برگشتیم مقر، دوباره #قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم!ساعت یک نیمه شب بود.خسته و کوفته خوابیدم.
🔹✨قبل از #اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. چشمانم را به سختی باز کردم. چهره ی #نورانی_ابراهیم بالای سرم بود. من را صدا زد و گفت: پاشو الان موقع اذانه.
🔸✨من بلند شدم. با خودم گفتم: این بابا انگار نمی دونه #خستگی یعنی چی؟! البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد، #قبل از اذان بیدار می شود و مشغول نماز📿.
🔹✨ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد. بعد هم اذان گفت و #نمازجماعت صبح را برپا کرد.
بعد از نماز و تسبیحات، ابراهیم شروع به خواندن #دعا کرد. بعد هم مداحی #حضرت_زهرا (علیها سلام)!
🔸✨اشعار زیبای ابراهیم اشک چشمان همه ی بچه ها را جاری کرد. من هم که دیشب #قسم خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر تعجب کردم! ولی چیزی نگفتم.
🔹✨بعد از خوردن #صبحانه به همراه بچه ها به سمت #سومار برگشتیم. بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم.ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی بپرسی با اینکه قسم خوردم، چرا #روضه خواندم
🔸✨گفتم: خب آره، شما #دیشب قسم خوردی که... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن.بعد کمی مکث کرد و ادامه داد: دیشب #خواب به چشمم نمی آمد، نیمه های شب کمی خوابم برد.
🔹✨یکدفعه دیدم وجود مقدس #حضرت_صدیقه_طاهره (علیها سلام) تشریف آوردند و گفتند:
نگو نمی خوانم، #ماتورادوست_داریم.
هرکه گفت بخوان تو هم بخوان
دیگر گریه امان صحبت کردن به او نمی داد. ابراهیم بعد از آن به #مداحی کردن ادامه داد.
#شهید_ابراهیم_هادی
📚منبع/کتاب سلام بر ابراهیم/ص 190
🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠جوان ترین مدافع حرم
❤️اصلا اهل بیرون رفتن و گردش و تفریح نبود تا وقتی که #عاشق تفکرات شهید بابایی شد و مرتب در اینترنت اطلاعاتی پیدا میکرد و میخواند و فیلمهای مربوط به او را می دید.
❤️میدانستم #آموزش میبیند،اما نمیدانستم کجا ققط میدیدم ریاضت میکشد. با آب سرد حمام میکرد، روی موکت و بدون بالش و پتو #میخوابید
❤️از زندگی دست شسته بود و وقتی دلیلش را میپرسیدم میگفت: #مادر باید برای شرایط سخت آماده باشم . باید سرم را روی سنگ بذارم و بخوابم.
❤️مامان تو که در #سوریه نیستی مراقبم باشی. مامان وابسته این دنیایـ بی ارزش نباش.من هم دل کنده ام و میدانم روزهای خوبی در #آن_دنیا در انتظار من است...
❤️با وجود کم سن و سال بودن اصلا #وابسته به این دنیا نبود✘ و همه را تشویق به وابسته نشدن به دنیا و متعلقات آن میکرد✓.میگفت:مادر برای هر فردی در دنیا یک روز، #روزعاشوراست و ندای _هل من ناصر ینصرنی_را میشنود🎧.
❤️من هم این ندا را شنیده ام و باید #بروم، ⚡️اما اگر تو #راضی نباشی و اجازه ندهی خودت باید جواب حضرت زهرا(س)و حضرت زینب(س) را بدهی..
❤️مصطفی #طراح و مبتکر خوبی بود حتی طرح یک #ناو را به سازمان نخبگان فرستاد و بالاترین امتیاز را گرفت و بعد از یک ماه در کشور کانادا پذیرفته شده بود و برایش دعوت نامه آمده بود که برای ادامه تحصیل به #کانادا برود، اما مصطفی قبول نکرد❌.
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
#شهید_مدافع_حرم
🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi
#خاطرات_شهدا🌷
💠 به روایت همسر شهید
🌷یکی از دوستانش گفت من #شهادت مرتضی را دیدهام و حتی بخشی از #اعضای_بدن مرتضی را در چفیهای جمع کردم و...
🌷هرکس روایتی از شهادت مرتضی داشت، ⚡️اما واقعیت آن است که هنوز هیچیک از آن حرفها من را #آرام نکرده. با این حال زیبایی روایتها، #خاطرات همزمانش از او بود.
🌷یکی دیگر از دوستانش میگفت #دستش که زخمی شد، دستکشی پوشید تا روحیه نیروهایش از دیدن مجروحیت💔 او کم نشود و با همان دستها کارش را ادامه میداد.
🌷میگفتند بعد از شهادتِ🕊 نیروهایش بهم میریخت و همیشه میگفت «پدر و مادرهایشان این بچهها را به من #سپردهاند. من نمیتوانم جواب آنها را بدهم!» مخصوصاً بعد از شهادت « #شهیدمجیدقربانخانی» که تک پسر خانواده بود.
🌷برای منی که هیچگاه حتی در تصوراتم💭 هم به نداشتن «مرتضی» فکر نمیکردم، #شهادتش بسیار سخت بود. مرتضی تمام دلخوشی و داشته زندگی من بود. اما، اکنون آرامم و راضی.
🌷من از شهادت #مرتضی خوشحالم. خوشحالم که حتی اگر نیست، در راه هدف و خاندانی او را دادهایم که تمام عالم آرزوی #فدایی شدن برای آنها را دارند. قطعاً مرتضی در هر دو دنیا دست ما را خواهد گرفت. جای مرتضی خالی است، اما من و #دخترانم به داشتن «مرتضای شهید» افتخار میکنیم.
🌷 خیلی به او وابسته بودم. با اینکه اغلب اوقات #تنها بودیم و به ناچار کارهایم را خودم انجام میدادم، اما اینها از وابستگی من به او کم نکرده بود! شاید همیشه امید این را داشتم که روزی همه این سختیها تمام میشود و ما هم زندگی آرامی خواهیم داشت... 12 روز بعد از رفتنش به #شهادت رسید، 21 دی ماه!
#شهید_مرتضی_کریمی_شالی
🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠 #صادق_واقعا_صادق_بود
🔹۵ دوست بودن، رفیق، مثل پنج انگشت، که #حامد(شهید حامد جوانی) شهید شد.
💠▫️چهار نفری هر شب یا میومدن خونمون گریه می کردن و التماس #دعا میگفتن که دعاکنم برن سوریه یا اینکه سر مزار حامد بودن..
💠▫️تا مدتی هم صادق و صالح مهمون ثابت حامد سر #مزار بودن. بعد مدتی بالاخره کارهای #سوریه همشون حل شد و قرار شد برن ولی #صادق موند برای دور بعد..
💠▫️شنبه شب یه #پیامی از طرف یکی از این چهار رفیق اومد: سه نفرمون مرد و یک نفرمون #زنده(شهید) موند...
💠▫️همون لحظه حاج آقا محکم زد روی پاش گفت #مطمئنم این یک نفر صادقه که رفت...براش خیلی #گریه کردم....برای حامد پسرم اشک نریختم، نه برای حامد حتی بقیه شهدا...
💠▫️ولی صادق( اشک در چشمان مادر جمع شده است)
صادق، واقعا صادق بود....
#شهادت خوبه، خوشحالم به آرزوش رسید ولی خیلی زود رفت...
✍راوی: مادر شهید مدافع حرم، حامد جوانی
#شهید_صادق_عدالت_اکبری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠برشی از کتاب #سربلند روایت زندگی شهید محسن حججی
🍃🌹دخترم که باردار شد یکی از اتاق هایمان را دادیم دستشان. میخواستم هوایشان را داشته باشم. باصدای #اذان صبح پامیشدم. میرفتم صدایش بزنم. میدیدم #سرسجادهاش نشسته. از کی؟ نمیدانم. تا صبحانه آماده کنم هنوز مشغول #دعاخواندن بود.
🍃🌹دلم بند نبود. چند دفعه سرک کشیدم. با چشم خودم دیدم که هرروز #حدیثکساء، #دعایعهد و #زیارتعاشورا را میخواند.
🍃🌹زمستانها داخل اتاقی که بخاری نداشت سجادهاش را پهن میکرد. میترسیدم سرما بخورد. میگفتم:(( مامانجون قربونتبرم اینجا سرده!)) میگفت:(( اتفاقا اینجا خوبه.)) میخواست خوابش نبرد و #سست نشود.
🍃🌹زود شناختمش که اهل نماز و روزه #مستحبی است. از همان روز خرید عروسی. سرظهر وسط بازار غیبش زد. با سینی آبهویجبستنی پیدایش شد. گفت رفته نماز #اولوقت بخواند. هنوز باهاش راحت نبودم. به مادرش گفتم:(( چرا آقامحسن برا خودش بستنی نخریده؟)) چادرش را کشید توی صورتش و یواشکی درگوشم گفت:(( #روزه است.))
🍃🌹موقع انتخاب #حلقه هم گفت:(( من طلا دست نمیکنم؛ برای مرد حرومه.)) اولش که افتاد رو دنده لج که اصلا حلقه نمیخواهم. بعد که زهرا اصرار کرد به حلقهی #پلاتین رضا داد. همه بازار را زیر پا گذاشتیم تا سِت طلا و پلاتین پیداکنیم.
✍به روایت مادر همسر
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi
#خاطرات_شهدا🌷
#مهدی_زین_الدین_رتبه4_کنکور_پزشکی_را_با_دفاع_از_میهن_خود_معاوضه_کرد
🍃🌹 #مادر_شهیدان_زین_الدین گفت: مهدی در #رشته_پزشکی دانشگاه شیراز، با رتبه ۴ پذیرفته شد اما به دلیل حضور در جبهههای حق علیه باطل حفظ ناموس و میهن خود را #مقدّم به تحصیل قرار داد.
🍃🌹بیست و هفتمین روز از دومین ماه پاییز سال ۱۳۶۳، #سرلشکر ۲۵ سالهای به #شهادت رسید که اسمش مهدی و #فرمانده_لشکر_17_علی_بن_ابی_طالب_ع #قم بود، او که #سردار_خیبر لقب گرفته بود، با رفتنش قلب بچههای لشکر 17 را به آتش کشید.
🍃🌹شهید مهدی زینالدین فرماندهی بود که هم از #علم_جنگی و هم از علم #اخلاق اسلامی برخوردار بود. در میدان اسلام و اخلاق، توانا و در عرصههای جنگ شجاع، رشید، مقاوم و پرصلابت بود.»
🍃🌹در آبان سال 1363 شهید زینالدین به همراه برادرش #مجید (که مسئول اطلاعات و عملیات تیپ 2 لشکر علیبن ابیطالب(ع) بود) جهت #شناسایی منطقه عملیاتی از کرمانشاه به سمت سردشت حرکت میکنند. در آنجا به برادران میگوید: من چند ساعت پیش #خواب دیدم که خودم و برادرم شهید شدیم!
🍃🌹موقعی که عازم منطقه میشوند، رانندهشان را پیاده کرده و میگویند: خودمان میرویم. حتی در مقابل درخواست یکی از برادران، مبنی بر همراه شدن با آنها، برادر مهدی به او میگوید: تو اگر #شهید بشوی، جواب عمویت را نمیتوانیم بدهیم، اما ما دو برادر اگر شهید بشویم جواب پدرمان را میتوانیم بدهیم.
🍃🌹فرمانده محبوب، سرانجام پس از سالیان طولانی دفاع در جبههها و شرکت در عملیات و صحنههای افتخارآفرین، در درگیری با #ضدانقلاب شربت شهادت نوشید و روح بلندش از این جسم خاکی به پرواز درآمد تا در نزد پروردگارش مأوی گزیند.
#شهیدان_مهدی_و_مجید_زین_الدین🌷
روحشان شاد با ذکر #صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi
📖 #خاطرات_شهدا ♥️
💐 #رفتاری_زیبا 💐
🌸فصل نقل و انتقالات بود و انتقالها را بہ نیروها داده بودند . ناگاه یڪ درجہ دار در را باز ڪرد و داخل شد . منشی هم اجازه نداده بود اما داخل شد و با شهید ستاری بہ تندی صحبت ڪرد . از ڪسانی بود ڪه نمیتوانست منتقل شود و دلیل میآورد .
🌸پیش خودم گفتم ڪارش تمام است . اما شهید ستاری با ملاطفت دست بہ سر مرد ڪشید و گفت : بیا بنشین . من هم رفتم آب آوردم و شهید ستاری گفت : حالا بگو ببینم جریان چیست و مشڪلات را بنویس تا دستور بدهم بررسی و حل ڪنند .
🌸وقتی از شهید ستاری این برخورد را دیدم گفتم با این سطح از تحملی ڪه ایشان دارد هر مقامی ڪه بہ ایشان بدهند شایستہ اوست .
🌸امیر سرلشگر منصور ستاری در #15 دی ۱۳۷۳ در سانحہ سقوط هواپیما در نزدیڪی فرودگاه اصفهان بہ همراه تعدادی از افسران بلندپایہ نیروی هوایی و همرزمانش بہ درجہ رفیع شهادت نائل آمد .
✍ نشر بمناسبت
#سالگرد_شهادتشان
•┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈•
🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠اون سال تکیه یه حس دیگه ای داشت
#سید_مهدی_صفویان
✨🌷✨هر سال #محرم که می شد، با بچه های محل تکیه ای برپا میکردیم، تو پارکینگ خونه #شهید ولایتی. یک سال به خاطر یه سری از مشکلات نمی خواستیم #تکیه رو برپا کنیم.
✨🌷✨تو جمع رفقا #حسین می گفت هر طور شده باید این سیاهی ها نصب بشه. باید این #روضه ها برقرار باشه. حسینی که از جون و دل مایه می گذاشت در خونه ارباب و نمی خواست هیچ جوره کم بزاره، وقتی دید کسی همراهیش نمی کنه اومد در خونه ما
✨🌷✨گفت: من #دلم نمیاد که امسال تکیه نباشه. سیاهی ها و پرچم رو ازم گرفت و رفت. اونشب #خودش تکیه رو برپا کرده بود. تنهای تنها از قرار معلوم شب رو هم تو #تکیه خوابیده بود.
✨🌷✨صبح روز بعد سراسیمه و البته با خوشحالی زنگ خونمون رو زد. بهش گفتم چی شده حسین جان گفت: دیشب که پرچم ها و سیاهی هارو نصب کردم تو همون #تکیه خوابم برد. تو خواب دیدم #امام_حسین(ع) اومده تو پارکینگ خونمون و به من گفت احسنت چه تکیه قشنگی زدی. دستی به #سیاهی ها کشید و بهم #خسته_نباشید گفت.
✨🌷✨وقتی حسین این جملات رو می گفت، اشک تو چشمای قشنگش حلقه زده بود. می دیدم که چقدر #خوشحاله از اینکه کارش مورد قبول ارباب واقع شده بود. اون سال تکیه مون #حس و حال دیگه ای داشت
#شهید_حسین_ولایتی_فر
@hizbollahsyberi
#خاطرات_شهدا🌷
💠خواب مادر بزرگوار
#شهیدیوسف فدایی نژاد در مورد #شهید_محسن_حججی
🔰شبی که شهید محسن #حججی به خاک سپرده شد. خواب دیدم که در فاصله کمی رسیدم #نجف_آباد اصفهان. مزار شهید محسن 🌷 باران شدیدی می بارید
🔰همه جمعیت رفتن و فقط پدر و مادر شهید محسن باقی موندن. #مادر_شهید بهم میگفت: حاج خانم من شمارو میشناسم، صبر کن الان میگم شما کی هستی
🔰دیدم شهیدمحسن اومد، #لباس_احرام پوشیده بود. به مادرش گفت: ایشون رو میشناسم #مادرشهیدیوسف هستن از گیلان
🔰و به مادرش اشاره می کرد که بیشتر مادر شهید یوسف🌷 رو عزت و احترام کن
و همدیگر رو در آغوش گرفتیم و گریه کردیم
واقعا #شهیدان را شهیدان می شناسند
#مادرشهید_یوسف_فدایی_نژاد
#شهید_محسن_حججی
🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi
#خاطرات_شهدا 🌷
💠 معنای حُسن مئاب ...
✍️یه روز که کنارش نشسته بودم بهم گفت: "یا شیخ معنای حُسن مئاب در قرآن چیه؟"
گفتم چرا؟
گفت: "بهت میگم دوست ندارم تا زنده ام به کسی بگی اگر لایق بودم و رفتم که هیچ، اگر نه تا در زمان حیاتم به کسی نگو".
گفتم بگو رفیق چشم.
✍️گفت: "رفته بودم قم حرم حضرت معصومه سلام اللہ علیها رفتم کنار قبر آیت اللہ بهجت نشستم و قرآن دستم بود استخاره ای گرفتم. این آیه اومد:
الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حُسن مئاب: (همان کسانی کہ ایمان آورده و عمل شایسته بجا آوردند، خوشی و سرانجام نیک از آن آنهاست. آیہ شریفه ٢٩ سوره رعد)". بعد اشک تو چشاش حلقہ زد و گفت: "حُسن مئاب یعنی همون #شهادت"
گفتم بلہ رفیق یعنی بهترین جایگاه کہ فقط شهدا بہ اون درجہ میرسن.
#شهید_محمد_جاودانی🌷
شادی روحش #صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
🏴🇮🇷حزب الله سایبری
@hizbollahsyberi