✅داستان کوتاه
✍آورده اند که پدری از رفتار بد پسرش رنجور شد ، و او را بسیار ملامت کرد، و بگفت : بی سبب عمرم را به پای تربیت تو هدر کردم ،... فرزند افسوس که ادم شدنت را امیدی نیست.....
پسر رنجید و ترک پدر کرد، و در پی مال و منال و سلطنت چند سالی کوشید وتحمل رنج کرد.... عاقبت پسر به سلطنت رسید و روزی ، پدر را طلبید ، تا جاه وجلال و بزرگی خود، را به رخ او بکشد، ... چون پدر به دستگاه پسر وارد شد ، پسر از سر غرور روی بدو کرد و بگفت : اینک جایگاه مرا ببین ، یاد ار که روزی بگفتی ،هر گز ادم نشوم ، اینک من حاکم شهر شدم....
پدر بی تفاوت روی برگرداند و بگفت :
من نگفتم که تو حاکم نشوی
من بگفتم که تو آدم نشوی
┄┅┅❅💠❅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✨﷽✨
🌼تأثیر شگفت دعا
✍ابو وَلّاد حفص خیاط میگوید: در مدینه محضر امام کاظم رسیدم... حضرت فرمودند: به یاران خود (شیعیان کوفه) خبر بده و به آنها بگو: تقوای خدا را رعایت کنید، چرا که شما در حکومت مردی جبّار و سرکش (منصور دوانیقی) به سر می برید. پس زبانهایتان را حفظ کنید، و جانها و دینتان را محافظت کنید و اتفاقاتی را که میترسید برای ما و شما از ناحیه این شخص رخ دهد با دعا دفع کنید. زیرا بخدا قسم که دعا و درخواست نمودن از درگاه الهی بلا را دفع می کند، اگرچه بلا مُقَدّر شده باشد و اراده حتمی الهی به آن تعلق گرفته و تنها امضای آن باقی مانده باشد... پس در دعا اصرار کنید که خدا شرّ این ستمگر را از شما برطرف کند.
ابو ولّاد میگوید: فرمایش حضرت را به یاران خود رساندم و ایشان علیه منصور دعا کردند و درست در سالی که به سوی مکه بیرون آمده بود... پیش از آنکه مناسک حج را انجام دهد مُرد و از شرّش راحت شدیم. به خدمت امام رسیدم ایشان فرمودند: ای ابا ولّاد، نتیجه دستوری که به شما دادم و شما را به انجام آن تشویق نمودم را چگونه دیدید؟ ای ابا ولّاد هیچ بلایی نیست که خدا بر بنده مؤمن نازل کند و دعا را به دل او بیندازد مگر اینکه آن بلا را به زودی برطرف خواهد کرد و هیچ بلایی نیست که خداوند بر بنده مؤمن نازل کند پس او از دعا کردن خودداری نماید مگر این که آن بلا طولانی شود. (داستان خلاصه شده است)
📚 بحارالأنوار جلد90 صفحه298
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌹#داستان_آموزنده
با حالی خسته و دل شکسته خوابیدم؛
در خواب فرشتهای بسیار نورانی از
آسمان به دیدنم آمد.
به او ﺷﮑﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻣﻦ
ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ
خسته شدم میخواهم همه چیز را
رها کنم.
فرشته به من ﮔﻔﺖ :
ﺩﺭختان ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ ﺩﯾﺪهﺍﯼ؟!
ﺳﺮﺧﺲ پس از کاشته شدن خیلی زود
ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻙ ﺑر میاورد ﻭ بزرگ میشود.
ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻣﺒﻮ تا چند سال حتی
از زیر خاک بیرون نمیاید!
بعد از چند سال ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻛﻮﭼﻜﯽ
ﺍﺯ آن ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ میشود…
ﻭ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ چند ﻣﺎه ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﺶ
ﺍﺯ ﺳﺮﺧﺲ ﺑﺎﻻﺗﺮ میرود!
بامبو ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ
ﻗﻮﯼ میکرده است…
ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﮔﯿﺮ
ﻣﺒﺎﺭﺯه ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎ ﻭ ﻣﺸﻜﻼﺕ هستی
ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ میگردانی…
ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ
روزی از آسمان به زمین نگاه ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍#داستان_آموزنده
« فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت : می آید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست . فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از انچه سنگینی سینه توست . گنجشک گفت لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگیهایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغض راه بر کلامش بست . سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند . خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند . آنگاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود . سپس خدا گفت : چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت . های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد »
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
▪️کار دل که بالا بگیرد، دست اشک را میگیرد و میبرد آنجا که خودش میخواهد.
آنجا که لابهلای طنین «یاحسین»هایم دعای فرج میخوانم.
یک دفعه به خودم میآیم و میبینم ساعتها در فراق یار گریستم،
با روضهی حسین اما برای غربت مهدی!
مسیر ظهورش را کنج همین روضهها باید جستجو کرد.
لابهلای همین اشکها و گریهها،
آنجا که کار دل بالا میگیرد...
🏴 فرا رسیدن ماهِ عزا بر حضرت صاحب عزا تسلیت باد.
#صاحب_عزا
🌿 داستان روح الامین و مرد بت پرست
🧚♂روح الامین روزی از پیشگاه خدا بانگ لبیک شنید. نمیدانست کدام بندهٔ مخلص، او را خوانده است. در زمین و آسمان گشت تا او را بیابد، اما پیدایش نکرد.
رو به سوی خدا آورد و گفت: راهی نما تا او را بیابم.
حضرت حق : به روم به فلان دير برو و بنگر۔
جبرئیل به آن دیر رفت و دید مردی به پای بتی افتاده و با حالی زار و با اخلاص تمام بت را صدا میزند.
برگشت و به خدا گفت: چگونه است که این مرد در دیر از بت یاری میجوید و تو پاسخش میدهی ؟
حضرت حق: او از راه راست دورافتاده است به غلط بت را صدا میکند؛ ولی میدانم که در قلب او چیست و در باطن چه میخواهد؟ او جز من کسی را ندارد. اکنون زبانش را هم به راه می آورم.
جبرئیل شنید که آن بت پرست زبانش هم به خدا خدا، گشوده شد.
پس ای مرغ ناتوان و نومید،بدان که درگاه او بارگاه نیازمندی است.
نه همه زهد مسلم میخرند
"هیچ" بر درگاه او، هم، میخرند
داستانها و پیامهای عطار در منطق الطیر و الهی نامه
دکتر حشمت الله ریاضی
به کوشش : حبیب الله پاک گوهر
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#کوشش_سمعان
ابراهیم ادهم گفت: من معرفت را از یک راهب به نام «سمعان» فرا گرفتم. روزی وارد صومعه ی او شدم و گفتم: ای سمعان! چند وقت است که در این صومعه هستی؟ گفت: هفتاد سال. گفتم: در این مدت غذای تو چه بود؟ گفت: چرا چنین سؤالی میکنی؟ گفتم: دوست دارم بدانم. راهب گفت: شبی یک دانه ی فندق میخورم! گفتم: چه چیزی قلب تو را مشغول کرده بود که این یک دانه ی فندق تو را کافی بود؟ گفت: عده ای از پیروانم هر سال در روز معینی به این جا میآیند و صومعهام را تزئین میکنند و مرا گرامی میدارند و در صومعهام طواف میکنند و میروند. هر زمان که نفسم از عبادت و تنهایی و گرسنگی خسته و سنگین میشود، به یاد آن روز میافتم که چه عزتی مییابم! پس کوشش یک ساله ی من برای عزت آن روز است.
📙یکصد موضوع، پانصد داستان 288/1 ؛ به نقل از: المحجة البیضاء 207/6.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌹داستان آموزنده🌹
در زمان یکی از پیامبران گذشته، سه نفر از مؤمنین در مسافرتی در محلی شبگیر شدند، و راه به جایی نبردند، نه محلی برای استراحت و نه قوت و غذایی. بالاخره یکی از آنها گفت، من اینجا یک آشنای دوری دارم میروم شاید بتوانم امشب سربار او شوم. دیگری هم فکر کرد و به یادش آمد یک همکاری اینجا دارد، گفت میروم شاید بشود امشب را مهمان او بشوم. سومی هر چه فکر کرد چیزی بهیادش نیامد. گفت: ما هم میرویم مسجد و مهمان خدا میشویم. فردا صبح که آمدند تا سفر را ادامه دهند، آن دو نفر هر کدام از خوبیهای طعامی که در شب خوردند و از نوع پذیراییها صحبت کردند ولی سومی گفت: حقیقتش ما مهمان خدا شدیم ولی تا صبح گرسنگی کشیدیم. به پیامبر آن زمان ندا رسید برو و به این مؤمن بگو، حقیقتاً ما میزبانی تو را پذیرفتیم، و پذیرفتیم که تو مهمان ما باشی، ولی هر چه گشتیم خورشت و طعامی بهتر از «گرسنگی» نبود که با آن از تو پذیرایی کنیم.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌹داستان آموزنده🌹
یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که پس از مرگش، انبار خرمای او را پیامبر اسلام (صلیالله علیه و آله) به بینوایان انفاق کند.
پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود: سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای میداد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
AwACAgQAAxkBAAE54zlhDRWPgLX2Nmj_L6reX041lMeE4AACoREAAslfeFF5MGrDFVyXkCAE.oga
4.78M
[🖤💔]
.
ڪاۺ مثݪ دريا ݩبودے
ایـݩـــــــقدر زیبـا ݩبودے
تا کـسے چشمٺ ݩمیــزد
.
#جواد_مقدم
#نوحہ_تایم
#یا_ابالفضل_العباس 🖤
.
••••❥💚❥•••••••••••••••••••••
🌹#داستان_آموزنده
روزی یکی از یاران امام هادی علیهالسلام که بر اثر برخورد با حیوانی صدمه دیده بود، نزد حضرت رفت و با اشاره به زخمهایی که برداشته بود، به روزگار و نحسی آن بد و بیراه میگفت.
آن حضرت، خطاب به او سخنی به این مضمون فرمودند: آیا تو شیعه ما هستی که اینگونه روزگار را متهم میکنی؟! روزگار را ملامت نکن؛ زیرا همه حوادث عالم به دست خداوند است و روزگار هیچ نقشی در پیدایش امور ندارد و غیر خداوند به گونه مستقل در زندگی مردم مؤثر نیستند (و مردم هر چه میکشند از دست خودشان است) و نیز فرمودند: «لاتَعُدْ و لاتَجْعَل للایام صنعاً فی حکم الله؛ یعنی برای روزگار اثر و نقشی در حکم خداوند، به حساب نیاور و قرار مده».
آن شخص با شنیدن سخنان امام، به واقعیت امر آگاه شد و از گفته و عقیده خود توبه نمود.
📙(وسائل الشیعه،ج7،ص509).
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✍#آهوی_بی_چشم!
رابعهی عدویه میگوید: روزی بر «عتبة بن علا» وارد شدم. عتبه در زهد غرق شده بود و به عبادت مشغول بود. گفتم: برایم بیان کن که چگونه از گناه برگشتی و توبه کردی! گفت: من در طول عمرم خیلی به زنان علاقه داشتم و حریص بودم و در بصره بیشتر از هزاران زن گرفتار من بودند. روزی از خانه بیرون رفتم، ناگهان به زنی برخورد کردم که به جز چشمانش چیزی آشکار نبود. گویا از
قلب من آتش افروخته شد، با او سخن گفتم؛ ولی او با من حرفی نزد. به او گفتم: وای بر تو! من عتبه هستم که بیشتر زنان بصره عاشق من هستند و با تو سخن میگویم و تو سخن نمی گویی. گفت: از من چه میخواهی؟ گفتم: میخواهم مرا مهمان نمایی. جواب داد: ای مرد! من که در حجاب و پوشش هستم، چگونه مرا دوست میداری؟ گفتم: چشمان تو مرا فریب داده است. گفت: راست گفتی، من از آنها غافل شدم. اگر دست برنمیداری، پس بیا تا حاجت تو را برآورم. همراه او رفتم تا داخل خانه شد و من داخل خانه شدم؛ ولی چیزی از اسباب خانه ندیدم. گفتم: چرا خانه از اسباب خالی است؟ گفت: اسباب این خانه را انتقال داده ایم، خداوند میفرماید: (تلک الدار الآخرة تجعلها الذین لا یریدون علوا فی الأرض ولا فساد و العاقبة للمتقین) ؛ این خانه ی آخرت است و آن را برای کسانی که در زمین، بلندی و فساد نمیکنند قرار دادیم و پایان نیکو برای پرهیزکاران است. اکنون ای مرد! حذر کن از این که بهشت را به دنیا بفروشی و حوریههای بهشتی را به زنان. گفتم: از این پرهیزکاری درگذر و حاجت مرا بده. گفت: اکنون از این کار نمیگذری؟ گفتم: نه. پس به خانه ی دیگری رفت و مرا گذاشت. دیدم پیرزنی در آن است و آن دختر فریاد زد که آب برایم بیاور تا وضو بگیرم و تا نصف شب نماز خواند و من در فکر بودم که چه کنم. پس فریاد زد: قدری پنبه و ظرفی بیاورید. پیرزن برای او برد. بعد از ساعتی ناگهان پیرزن فریاد کشید و گفت: «إنا لله وإنا إلیه راجعون ولا حول و لا قوة إلا بالله العلی العظیم. » ناگهان دیدم آن دختر چشمان خود را با کارد بیرون آورده و بر روی پنبه گذاشته و درون ظرف است و چشمانش با پیه در حرکت بود و آن پیرزن آن دو چشم را نزد من آورد و گفت: شیفته ی هر آنچه بودی، بگیر؟ خدای بر تو مبارک نکند. تو ما را سرگردان کردی؛ خدا تو را سرگردان کند. ما ده زن بودیم که او بیرون میرفت و مایحتاج ما را میخرید. وقتی سخن پیرزن را شنیدم، غش کردم و آن شب را با فکر سپری کردم و به منزلم رفتم و چهل روز در منزل بیمار شدم و این، سبب توبه ی من شد.
📙زینة المجالس / 679
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
.•﷽•.
بِدَهیدْ رِزْقِ مُحَرَمْ به مَنِ آلودِھ ...
که مَگَرْ لُطْفِ شُما شامِلِ حالَمْ بِشَوَدْ
#صلےاللهعلےالباڪین
#السلامعلےالحسین 🥀💔
YEKNET.IR - namahang - shabe 19 ramezan 1442 - pouyanfar.mp3
5.68M
🔳 #زمینه #استودیویی #محرم
🌴ربنا یه کاری کن برای سینه زنا
🌴بیان زیارت حسین #اربعین مثل قبلنا
🎤 #محمدحسین_پویانفر
👌فوق زیبا
هدایت شده از گسترده پُربازده اُفق
باز اینچهشورشاستکهدرخلقعالم است
باز این چه نوحه چه عزا و چه ماتم است
فرارسیدن دهه اول محرم، ایام عزای حسینی تسلیت باد🏴
فروشگاه چادر مشکی با ارائه بهترین چادرها در خدمت همه شما عزیزان💚 چادر مورد علاقتون رو انتخاب کنید👇
✨🏴ســـاده - عربــے - قجــــرے🏴✨
✨🏴دانشــجــویـے - بحـرینــــے🏴✨
✨🏴شـــقایق - جــده- حســنـــا🏴✨
✨🏴 لبـنـــــانـــــے - حـــــریـــــر🏴✨
با ارسال رایگان درب منزل دریافت کنید👇
http://eitaa.com/joinchat/1196228609Ce36ce60469
بزرگتــــــــــرین و معتبــــــــــرترین فروشـــــگاه چادر مشڪــــــــــے در ایتا👏💯
✨﷽✨
🏴 تلنگر
✍ما فکر میکنیم عاشورا و کربلا زمان و مکانی است که حسین (ع) کشته شده... فکر میکنیم، مختصات یک اتفاق تاریخی، در تقویم قمری است.. فکر میکنیم کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا، یعنی همین عزاداریها و سینه زنیها، همین نوحهها و دم گرفتنها و طبل کوبیدنها!
اما دشت کربلا وجود خود ما، و هر روز، روز عاشورا است. ما در وجودمان حسین و یزیدی داریم که هر روز با هم در نبردند حسین درون ما با نیکیها، مهربانیها و عشق ورزیدنها و در یککلام با التزام ما به حق و حقیقت سیراب میشود.. پس وقتی که ما از صبح تا شب حتی یک کار خوب انجام نمیدهیم، حسین را تشنه نگه داشتهایم. وقتی هر روز صبح زبان به دروغ میگشاییم، وقتی وظیفهمان را درست انجام نمیدهیم، وقتی حق دیگری را پایمال میکنیم، وقتی آبروی رفیقمان را میبریم، وقتی خیانت میکنیم، حسین را سر می بریم، و اینچنین است که هر روز تاریخ تکرار شده و هر روز حسین را در مقابل یزید قربانی میکنیم!
💥همین حالا هم که حسین بیاید، بیشتر از همان کاروان سال61 هجری همراهیاش نخواهند کرد و باز حسین تنها خواهد ماند و تنها خواهد رفت و قبل از رفتنش، هماننامه یک خطیرا خواهد نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم از حسین بن علی بن ابیطالب به بنیهاشم و اما بعد، هر کس با من بیاید شهید میشود و هر کس نیاید، پیروز نخواهد شد. والسلام
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌹داستان آموزنده🌹
روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند:
من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند:
آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت:
شما دو توهین به من کردید;
اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،
دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند:
به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
30.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚫️ بسم ربالنور
◾️محمود کریمی
بخونید واقعا قشنگه 🖤🌺
به عشق امام حسین (ع) بخونید
و منتشر کنید ..
چند ویژگی منحصر به فرد
امام حسین علیه السلام:
🖤تنها امامی که شش ماهه
به دنیا آمدند
🖤تنها امامی که از هیچ بانویی
شیر نخوردند و تغذیه ی ایشان تنها
توسط پیامبر اکرم (ص) صورت گرفته است.
🖤تنها امامی که روز ولادتشان،
پدر و مادر و جد و نزدیکانشان
برای ایشان گریه کردند
🖤تنها امامی که در معرکه ی
جنگ به شهادت رسیدند.
🖤تنها امامی که در دعای توسل
ازایشان به عنوان (ایّها الشهید)
یاد شده با اینکه همه ی ائمه ی ما
شهید شده اند.
🖤تنها امامی که اربعین و
زیارت اربعین دارند.
🖤تنها امامی که قبر مطهرشان
بیش از ده بار توسط ظالمان
خراب شد تا اثری از آن باقی نمانَد..
اما همچنان پابرجاست !
🖤تنها امامی که بدون غسل
و کفن دفن شدند
🖤تنها امامی که سر مبارکش
از بدن جدا شد.
🖤تنها امامی که تشنه لب با
هزاران زخم تیر و نیزه و شمشیر
و سنگ بر بدن به شهادت رسیدند
🖤تنها امامی که بعد از شهادتش،
خانواده اش اسیر شدند.
🖤تنها امامی که پدر و مادر و
9 نسلش معصوم بودند.
🖤تنها امامی ک تولدش در
ماهی است ک هیچ شهادتی درآن
نیست و شهادتش در ماهی است
که هیچ تولدی درآن نیست !
🖤تنها امامی که خوردن
خاک قبرش اشکال ندارد .
🖤تنها امامی که دعا تحت
قبه ی ایشان به اجابت می رسد
🖤تنها امامی که امام زمان
شبانه روز حداقل دو مرتبه
بر او گریه می کند !
🖤تنها امامی که سرعت و وسعت
کشتی نجاتش از سایر امامان
بیشتر است.
🖤تنها امامی که یک در بهشت
به نام اوست: باب الحسین
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
این پست رو تا آخر محرم منتشر کنید
انشالله هر کسی این متن رو میخونه
و منتشر میکنه امام حسین در
ایام محرم حاجتشو روا کنه ...
"الهی آمین "🤲
🦋سلیمان و زبان حیوانات...
مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد.
سلیمان پرسید: کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها!
سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت.
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا فروخت!
گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت.
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!!
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🕊همای رحمت
.
🌿آیت الله مرعشی نجفی میفرمودند:
شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینم. آن شب در عالم خواب دیدم که در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و وجود مبارک مولا امیرالمومنین(ع)با جمعی حضور دارند. حضرت فرمودند:
.
شاعران اهل بیت را بیاورید.دیدم چند تن از شاعران عرب را آوردند.فرمودند:
شاعران ایرانی را نیز بیاورید.آن گاه محتشم و چند تن از شاعران ایرانی آمدند.فرمودند:شهریار ما کجاست؟! شهریار آمد.حضرت خطاب به شهریار فرمودند:شعرت را بخوان !
.
شهریار این شعر را خواند:
.
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ... الی آخر
.
آیت الله مرعشی فرمودند:
وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم چون من شهریار را ندیده بودم,فردای آن روز پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟
.
گفتند:
شاعری است که در تبریز زندگی می کند. گفتم از جانب من او را دعوت کنید که به قم نزد من بیاید.
.
چند روز بعد شهریار آمد.
دیدم همان کسی است که من او را در خواب در حضور حضرت امیر (ع)دیده ام.
از او پرسیدم :
این شعر«علی ای همای رحمت»را کی ساخته ای؟
شهریار با حالت تعجب از من سوال کرد که شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟
چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره آن با کسی صحبت کرده ام .
.
مرحوم آیت الله مرعشی به شهریار می فرمایند:
چند شب قبل من خواب دیدم که در مسجد کوفه هستم و حضرت امیرالمومنین(ع) تشریف دارند.
حضرت شاعران اهل بیت را احضار فرمودند:
ابتدا شاعران عرب آمدند.
سپس فرمودند:
شاعران فارسی زبان را بگویید بیایند . آنها نیز آمدند.
بعد فرمودند شهریار ما کجاست؟
شهریار را بیاورید! و شما هم آمدید.
آن گاه حضرت فرمودند:
شهریار شعرت را بخوان! و شما شعری که مطلع آن را به یاد دارم خواندید.
شهریار فوق العاده منقلب می شود و می گوید:
من فلان شب این شعر را ساخته ام و همان طور که قبلا عرض کردم.
تاکنون کسی را در جریان سرودن این شعر قرار نداده ام .
.
آیت الله مرعشی فرمودند:
وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را گفت,معلوم شد مقارن ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده،من آن خواب را دیده ام .
.
ایشان چندین بار به دنبال نقل این خواب فرمودند:
یقینا در سرودن این غزل،به شهریار الهام شده که توانسته است چنین غزلی به این مضامین عالی بسراید.
البته خودش هم از فرزندان فاطمه زهرا (س)است و خوشا به حال شهریار که مورد توجه و عنایت جدش قرار گرفته است.
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
👌#یڪ_داستان_یڪ_پند
🔸با پیـرمــردِ مـــؤمنـی، درمسجــد نــشسته بـودم. زن جوانی صورت خود گرفته بود و برای درخواست ڪمڪ داخل خانهی خـدا شد.
🔹پــیرمــــــردِ مــــؤمـن٬ دســــت در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نڪردند و سڪهای دادند.
🔸جــــوانـی از او پـرسیــد: پــــول شیــرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی ڪافی بود!!
پیرمرد تبسمی ڪرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع میڪند.
🔹 از پـــول شیـــرینتـــر، جــــــــان و سلامتی من است ڪه اگر اینجا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آنجا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرینتر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است.
وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘