eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🐍ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭﮔﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ . ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ . ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺍﺭﻩ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﺍ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ . ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪﺀ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺑﻴﻔﻜﺮﻱ ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ . ﺍﺣﻴﺎﻧﺎ ﺩﺭﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪﻩ ... ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ؛ﺍﺯﺁﺩﻣﻬﺎ؛ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ؛ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ؛ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ ﺑه ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌹داستان آموزنده🌹 روزی سید بحرالعلوم (ره) برای زیارت در سامرا تنها به راه افتاد؛ در بین راه به این مسئله فكر ميكرد که چگونه گریه بر امام حسین گناهان را می‌آمرزد؟! همان وقت متوجه شخص سوار بر اسبی شد که به او رسید و سلام کرد و پرسید: جناب سید! درباره چه چیز به فکر فرو رفته‌ای؟ اگر مسئله علمی است بفرمایید شاید من هم اهل باشم؟ سید بحرالعلوم فرمود: در این باره فکر می‌کنم که چطور میشود خداوند متعال این همه ثواب به زائرین و گریه کنندگان حضرت سید الشهدا می‌دهد؟! مثلاً در هر قدمی که در راه زیارت بر میدارد ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته میشود و برای یک قطره اشک تمام گناهان صغیره و کبیره اش آمرزیده میشود! آن سوار عرب فرمود: تعجّب نکن! برای شما مثالی می‌آورم تا مشکل حل شود: سلطانی به همراه درباریان خود به شکار رفت در شکارگاه از بین او و همراهیانش فاصله افتاد و گم شد؛ او از دور خیمه‌ای را دید که در آن پیرزنی با پسرش بودند، آنان در گوشه خیمه بزی شیرده داشتند و از راه مصرف شیرِ این بز، زندگی خود را میگذراندند. وقتی سلطان وارد آنجا شد او را نشناختند، ولی به خاطر پذیرایی از مهمان، تنها داراييشان يعنی بز را سربریده و کباب کردند. سلطان شب را همانجا خوابید و روز بعد از آنان جدا شد و هر طوری بود خود را به درباریان رسانید و جریان را برای آنان نقل کرد و پرسید: اگر بخواهم پاداش مهمان نوازی پیرزن و فرزندش را بدهم، چه عملی باید انجام بدهم؟ یکی از حضّار گفت: صد گوسفند به او بدهید. دیگری گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهید. یکی از وزرا گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید. . سلطان گفت: هر چه بدهم کم است! حتی اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم باز در نهایت مقابله به مثل کرده‌ام، زیرا آنها هر چه را که داشتند به من دادند من هم باید هر چه را که دارم به آنان بدهم تا سر به سر شود! بعد سوار به سیّد فرمود: حالا جناب بحرالعلوم حضرت سیدالشهدا هر چه از مال و منال و اهل و عیال و پسر و برادر و دختر، خواهر و سر و پیکر داشت همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائرین و گریه کنندگان آن همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجب نمود چون خدا که خداییش را نمی‌تواند به سید الشهداء بدهد پس هر کاری که می‌تواند انجام می‌دهد یعنی با صرفنظر از مقام عالی خودش به زوار و گریه کنندگان آن حضرت عنایت می‌کند، در عین حال اینها را جزای کامل برای فداکاران حضرت نمیداند. شخص عرب این مطالب به سید بحرالعلوم فرمود و از نظر غایب شد. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🦋روزی مردِ زائر وارد یکی از قصابی های کربلا می شود و مقداری گوشت می خرد و به حرم امام حسین (ع) می رود، بعد از زیارت به خانه برگشته و گوشت را به همسرش می دهد و می گوید آبگوشتی درست کن ظهر که می شود همسرش به مرد می گوید گوشت نپخته است و مرد می گوید اشکالی ندارد صبر کن تا شب بپزد. شب که می روند سراغ گوشت می بینند گوشت اصلا نپخته است و مرد قصاب را سرزنش می کنند که گوشت بی کیفیت به آنها داده است و می گذارند تا صبح بپزد. صبح بیدار شدند دیدند گوشت هنوز نپخته است مرد با عصبانیت ظرف غذا را می برد قصابی و می گذارد روی میز و می گوید مرد حسابی ما زائر امام حسین (ع) هستیم بی انصافی است به ما گوشت بی کیفیت بدهی، از دیروز صبح که گوشت را خریدم تا امروز صبح گوشت اصلا نپخته است. قصاب لبخندی زد و به او گفت وقتی گوشت را خریدی مستقیم رفتی داخل حرم امام حسین (ع) ؟ زائر گفت چطور ؟ بله رفتم قصاب گفت مگر نمی دانی گوشتی که وارد حرم امام حسین (ع) شود آتش به او کارساز نیست، اگر می دانستم قصد زیارت داری قبلش به تو می گفتم. در روایات آمده است سوزاندن بدن زائر امام حسین (ع) بر آتش جهنم حرام است. 📙کتاب داستان های شگفت 🖌آیت الله دستغیب (ره) ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💚مهمان امام حسین (علیه السلام) : شیخ رجبعلی خیاط می فرمود : در روزهای اوایل هیئت ، مایل بودم تمام کارهای مجلس را خودم انجام دهم، خودم مداحی می کردم، چای می دادم و اغلب کارهای دیگر. شبی مشغول دادن چای به عزاداران بودم که دیدم جوانی که اصلا ظاهر مناسبی نداشت وارد مجلس شد و گوشه ای نشست ، یقه اش باز بود و گردنبند به گردنش ، وضع لباسش هم خیلی نامناسب بود. به همه چای تعارف کردم تا رسیدم به جوان، چشمم به پایش افتاد دیدم جورابی نازک شبیه جوراب های زنانه به پا دارد. غیظ کردم و با عصبانیت سینی چای را مقابلش گرفتم، یکی از استکان ها برگشت و چای روی پایم ریخت و سوخت. از این سوختگی زخمی در پایم بوجود آمد که خیلی طول کشید تا خوب شود، برای خودم هم این سوال پیش آمده بود که چرا زخم پایم خوب نمی شود. شبی به من گفتند: شیخ! آن جوانی که با عصبانیت چای به او تعارف کردی ، هر چه بود مهمان حسین علیه السلام بود ، نباید چنین رفتاری را با او مرتکب میشدی. 📚کشکول کشمیری ، صفحه 123 ‌ ‌ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌸🍃🌸🍃 فردی نزد امام حسین(ع)آمد و گفت: من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم! امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است) امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است) امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم... امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو. مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود. امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟ او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
هدایت شده از  تبلیغات پر بازده هادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎊💥فروشگاه حجاب ارفع 💥🎊 💢 یکی از بزرگترین و فروشگاه های حجاب ایتا👌 🌼 پارچه های باکیفیت👍 🌸انواع چادر های رنگی🌈 🌼انواع چادر های مشکی🖤 🔴 همراه با هدایای ویژه 🎁 ✓ارسال فوری با کمترین هزینه (۱۴صلوات به نیت سلامتی آقا امام زمان)🛵📬 🎁 با خرید کنید 🎁👇 https://eitaa.com/joinchat/2202861679C4193495bfc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان خورشید تابه کی به پس ابرها نهان عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان سلام امام زمانم ✨ 🌹🍃🌹🍃
💠شخصی از امام سجاد (ع) سوال کرد: 🌙 چگونه صبح کردی ای پسر رسول خدا (ص)!؟ (یعنی روز را چگونه آغاز کردی؟) فرمود: صبح کردم در حالیکه به هشت کس بدهکارم و آنان هر زور هشت چیز از من طلب می‌کنند و مرا به سوی خود می‌خوانند: 1- خدای تعالی از من واجبات را می‌خواهد. 2- پیامبر(ص) سنتش را 3- زن و فرزند، نفقه و مخارج زندگی را 4- نفس از من شهوت 5- شیطان از من نافرمانی و معصیت 6- فرشتگان نویسنده اعمال، ازمن صداقت و درستکاری 7- ملک‌الموت از من روح و جان 8- قبر از من بدن را می‌خواهد. و من در میان این هشت طلبکار، مسئول و ناتوان شده‌ام. 📚منابع: 1-بحارالانوار، ج46، ص69، ب5، ح42 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✅آیا میدانید ذُخر الحسین کیست؟ 🔸در جنگ صفین بود که امیرالمومنین (ع) نوجوانی سیزده ساله را نقاب بر صورتش زد و زره پوشانید و روانه میدان کرد. 🔸معاویه، ابوشعتاء که دلاور عرب بود و در شام او را حریف هزار اسب سوار میدانستند به میدان فرستاد ولی او گفت: در شان من نیست که با این دلاوری هایم با او بجنگم پسرم برای او کافیست. ابوشعتاء 9 پسر خودش را به میدان فرستاد و آن نوجوان همه را به درک واصل کرد. ابوشعتاء برای انتقام خون پسرانش خودش به میدان آمد اما فقط با یک ضربه به هلاکت رسید. 🔹امیرالمؤمنین(ع) به نوجوان فرمودند بس است پسرم برگرد... تمام لشگر گفتند یا علی بگذار جنگ را تمام کند اما امیرالمومنین (ع) فرمودند نه او پسرم عباس قمر بنی هاشم است. 🔸انه ذخر الحسین: او ذخیره برای حسین است. ✨السلام علیک یا ابالفضل العباس✨ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
گویند روزی موسی (ع) در آن حال که شبانیِ شعیب پیغامبر می‌کرد و هنوز به وی وحی نیامده بود، گوسفندان می‌چرانید؛ قضا را میشی از رمه جدا افتاد. موسی خواست که او را به رمه باز برد. میشک برمید و در صحرا افتاد و گوسفندان نمی‌دید و از بددلی همی‌رمید، و موسی از پس او همی‌دوید تا مقدار دو سه فرسنگ؛ چنان که میشک را نیز طاقت نماند و از ماندگی بیفتاد، چنان که بر نمی‌توانست خاست. موسی در وی رسید و بر او رحمتش آمد؛ گفت: ای بیچاره، چرا می‌گریزی و از که می‌ترسی؟ چون دید که طاقت رفتن ندارد، برداشتش و بر گردن و دوش گرفت تا بَرِ رمه. چون چشم میش بر رمه افتاد، دلش به جای باز آمد، تپیدن گرفت. موسی زود او را از گردن فرو گرفت و به میان رمه اندر شد. ایزد تعالی ندا کرد به فرشتگان آسمانها، گفت: دیدید بنده‌ی من با آن میش دهن بسته چه خُلق کرد، و بدان رنج که از او بکشید او را نیازرد و بر او ببخشود! به عزّت من که او را برکشَم و کلیم خویش گردانم و پیغامبریش دهم و بدو کتاب فرستم، چنان که تا جهان باشد از او گویند. پس این همه کرامات او را به ارزانی داشت. 📚سیاستنامه، خواجه نظام الملک ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
⚔🇮🇷 ابو عَمره کیسان (کیان ایرانی) شجاع ، زیرک ، باهوش و جنگاور . 👑 از زندگی او قبل قیام مختار اطلاعات دقیقی در دست نیست اما بی شک از مریدان علی و از عوامل موثر در قیام مختار و به احتمال زیاد در زمان حضرت علی از خادمان حضرت علی و دوست و همبازی مختار بوده ، و حضرت علی به او و مختار لقب کیس را داده . او باعث شد ایرانیان تا حدود زیادی به خودباوری برسند و انتقام خود را از اعراب بگیرند چرا که کیسان اولین فرد ایرانی ست که در بین اعراب دارای منسب حکومتی شد و تا حدود زیادی به ایرانیان هویت از دست رفته بازگرداند. در زمان خلافت امام علی و امام حسن ایرانیان ازمواجب برخورداربودند ولی پس از صلح امام حسن و معاویه رفتار بشدت خشنی از طرف امویان با ایرانیان شد و این یکی از دلایل وجود بیشمار ایرانیان در سپاه مختار شد که به قصد انتقام از اعراب اموی با آنها وارد جنگ شدند . گفته شده در سپاه مختار صوت غالب، صوت فارسی بود.کیسان به خاطر هوش بالا و جنگاوری در زمان فتح کوفه به دست مختار رئیس شهربانی شهر کوفه شد کیسان دستور داد تا خانه‌های اشراف ، امویان و کسانی را که به جنگ امام حسین رفته بودند، خراب کند. کیسان که از قبل آنان را خوب می‌شناخت، در کوفه به جستجو پرداخت و به هر کدام از آنان که دست می‌یافت او را می‌کشت، خانه‌هایشان را ویران می‌کرد و اموال آنان را به ایرانیان که در خدمت مختار بودند می‌بخشید. او برای اعراب مثل زدند بودو هرگاه کسی دچار فقر می‌شد، می‌گفتند انگار گرفتار ابوعمره شده . همچنین به او لقب باز شکاری دادند چرا که کیسان بر قاتلان کربلا فرود می‌آید و آنها را به هلاکت می‌رساند و نابود می‌کند. او قاتل بسیاری از افرادی بود که در کربلا نقش داشتند . از جمله شمر و عمر سعد و خولی از سرکردگان واقعه کربلا . کیسان در گفتار و رفتار و کشتار مخالفان، از مختار نیز بسیار تندروتر بود و او نفوذ بسیار زیادی در مختار داشت. در مختار‌نامه به اشتباه «ابوعُمره» نامیده می‌شود در حالی که نام اصلی او «ابوعَمره کیسان» است که حتی نام «کیسان» نیز به نقل از یکی از عوامل فیلم به دلیل راحتی تلفظ برای ایرانیان و ملموس بودن نام «کیان» به این نام تغییر پیدا میکند . «کیان» یک وجود حقیقی است و برای ایرانیها بخاطر خدماتش به ایرانیان آن زمان و کشتن قاتلین اهل بیت جای مدح و تکریم از این شخصیت وجود دارد. عاقبت او در میدان جنگ با خیانت عده ای از اعراب در راه هدف شهید شد .. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💠تبدیل به خون شدن تربتی که دست ام سلمه بود 💎ترجمه) از ام سلمه رضى اللَّه عنها روایت شده که گفت: شبى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله از پیش ما بیرون رفت و مدتى طولانی ناپدید شد سپس بازگشت و سر و رویش گردآلود بود و دستش نیز بسته بود، من عرض کردم اى رسول خدا چیست که من شما را گردآلود مى‏بینم؟ فرمود: مرا در این ساعت به جائى از سرزمین عراق سِیر دادند که نامش کربلا بود، و در آن سرزمین جاى کشته شدن پسرم حسین و گروهى از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند، و من پیوسته خون ایشان را از آنجا برمی‌گرفتم و آن اکنون در دست من است و دست خود را براى من باز کرده فرمود: آن را بگیر و نگهدارى کن، پس من آن را گرفتم‏ دیدم مانند خاک سرخ بود، پس در شیشه نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهدارى می کردم، تا آنگاه که امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق رهسپار شد من در هر روز و شب آن شیشه را بیرون مى‏آوردم و بو میکردم و بدان مى‏نگریستم و بر مصیبتهاى آن جناب می‌گریستم، و چون روز دهم محرم شد همان روزى که امام حسین علیه السلام در آن روز کشته شد، در اول روز که آن را بیرون آوردم دیدم به حال خود است، دوباره آخر آن روز آن را آوردم دیدم خون تازه شده، من به تنهایى در خانه خود شروع به زارى کرده گریستم، و اندوه خود را فرو نشاندم از ترس آنکه مبادا دشمنان ایشان در مدینه بشنوند و در شماتت ما شتاب کنند، و پیوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر شهادت آن حضرت به مدینه رسید و آنچه دیده بودم به حقیقت پیوست. 📙ارشاد، شیخ مفید [م. 413]، ج 2، ص 130 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
علامه امینی می گوید؛ مدتها فکر می کردم که خداوند چگونه شمر را عذاب می کند؟ در عالم رویا دیدم آقا امیرالمومنین(ع) در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستاده ام. دو کوزه نزد ایشان بود. فرمود: این کوزه ها را بردار و برو از آنجا آب بیاور. اشاره به محلی فرمود که بسیار با صفا و طراوت بود؛ استخری پر آب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود. کوزه‌ها را بر داشته و رفتم آنجا و آنها را پر آب نمودم. ناگهان دیدم هوا گرم شد و هر لحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر می‌شود. دیدم از دور کسی رو به من می‌آید. هر چه او به من نزدیکتر می‌شود هوا گرمتر می‌گردد؛ گویی همه این حرارت از آتش اوست. در خواب به من الهام شد. که او ، قاتل حضرت سیدالشهداء علیه‌السلام است. وقتی به من رسید. دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست. آن ملعون هم از شدت تشنگی، به هلاکت نزدیک شده بود رو به من نمود که از من آب را بگیرد. مانع شدم و گفتم، اگر هلاک هم شوم نمی‌گذارم از این آب قطره ای بنوشد. حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می‌نمودم .دیدم اکنون کوزه‌ها را از دست من می‌گیرد؛ آنها را به هم کوبیدم. کوزه‌ها شکست و آب آنها به زمین ریخت و بخار شد. او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد. من بی‌اندازه غمگین و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آن استخر بیاشامد و سیراب گردد. به مجرد رسیدن او به استخر، چنان آب استخر ناپدید شد که گویی سالهاست یک قطره آب در آن نبوده است؛ درختان هم خشکیده بودند. او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت هر چه دورتر می‌شد، هوا رو به صافی و شادابی رفت و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند. به حضور حضرت علی علیه السلام شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب می‌دهد. اگر یک قطره آب آن استخر را می‌نوشید از هر زهری تلخ‌تر، و از هر عذابی برای او درد ناک‌تر بود. بعد از این فرمایش، از خواب بیدار شدم. 📙داستان دوستان، ج 3، ص 163 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِداً ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وحشتناک ترين لحظه ى زندگى، لحظه ايست که انسان رادر سرازيرى قبر ميگذارند. شخصى نزد امام صادق(ع) رفت و گفت من از ان لحظه بسيارميترسم، چه کنم؟ امام صادق(ع)فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن مرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟ امام صادق فرمود: مگر در پايان زیارت عاشورا نمى خوانيد اللهم ارزقنى شفاعة الحسين يوم الورود؟ یعنی خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من کن. زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين(ع) در آن لحظه به فريادتان برسد. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💠تبدیل به خون شدن تربتی که دست ام سلمه بود💠 💎ترجمه) از ام سلمه رضى اللَّه عنها روایت شده که گفت: شبى رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله از پیش ما بیرون رفت و مدتى طولانی ناپدید شد سپس بازگشت و سر و رویش گردآلود بود و دستش نیز بسته بود، من عرض کردم اى رسول خدا چیست که من شما را گردآلود مى‏بینم؟ فرمود: مرا در این ساعت به جائى از سرزمین عراق سِیر دادند که نامش کربلا بود، و در آن سرزمین جاى کشته شدن پسرم حسین و گروهى از فرزندان و خاندانم را به من نشان دادند، و من پیوسته خون ایشان را از آنجا برمی‌گرفتم و آن اکنون در دست من است و دست خود را براى من باز کرده فرمود: آن را بگیر و نگهدارى کن، پس من آن را گرفتم‏ دیدم مانند خاک سرخ بود، پس در شیشه نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهدارى می کردم، تا آنگاه که امام حسین علیه السلام از مکه به سمت عراق رهسپار شد من در هر روز و شب آن شیشه را بیرون مى‏آوردم و بو میکردم و بدان مى‏نگریستم و بر مصیبتهاى آن جناب می‌گریستم، و چون روز دهم محرم شد همان روزى که امام حسین علیه السلام در آن روز کشته شد، در اول روز که آن را بیرون آوردم دیدم به حال خود است، دوباره آخر آن روز آن را آوردم دیدم خون تازه شده، من به تنهایى در خانه خود شروع به زارى کرده گریستم، و اندوه خود را فرو نشاندم از ترس آنکه مبادا دشمنان ایشان در مدینه بشنوند و در شماتت ما شتاب کنند، و پیوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر شهادت آن حضرت به مدینه رسید و آنچه دیده بودم به حقیقت پیوست. 📚ارشاد، شیخ مفید [م. 413]، ج 2، ص 130 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
✅جالبه اگه دوست دارین گناه کنین بخونین !! ✍فردی نزد امام حسین(ع)آمد و گفت: من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم! امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است) امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است) امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم... ❤️امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو. مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود. امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟ او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست. 📚بحار الانوار؛جلد78؛صفحه؛126 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
💠«پناه آوردن فطرس ملك به امام حسين‌‌‌‌‌‌ علیه السلام»💠 هنگامي كه امام حسين‌‌‌عليه السلام به دنيا آمد، خداوند متعال به جبرئيل امر نمود كه با گروهي از ملائكه فرود آي و به محمد‌‌‌ص تهنيت بگو پس جبرئيل فرود آمد در بين راه به جزيره‌اي گذشت در آن جزيره، فرشته‌اي بود به نام «فطرس» اين فرشته هفتصد سال خدا را عبادت كرده بود اما در اثر كوتاهي در انجام كاري كه خدا به او واگذارده بود، بال او شكسته و در آن جزيره گرفتار شده بود، وقتي فطرس جبرئيل را ديد به او گفت به كدام سمت مي‌روي؟ جبرئيل گفت به سوي محمد‌‌‌ص فطرس گفت مرا هم با خودت ببر؛ شايد كه او براي من دعا كند هنگامي كه جبرئيل وارد خانة پيامبر‌‌‌ص شد از حال فطرس به او خبر داد، پيامبر‌‌‌ص فرمود به فطرس بگوييد كه بدن خود را به اين طفل بمالد آنگاه فطرس خود را به گهواره حسين‌‌‌‌‌‌علیه السلام ماليد خداوند متعال نيز بال فطرس را به وي بازگردانيد و او با جبرئيل به سوي آسمان بازگشت 📚بحار الانوار ج 44 ص 18 ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
🌹 (انس) گويد: نزد امام حسين عليه السلام بودم كه كنيزى وارد شد و يك دسته گل به ایشان تقديم كرد. امام به او فرمود: تو را به خاطر خدا آزاد كردم. انس گويد: من گفتم: او يك دسته گل كه بهایی ندارد براى تو آورد، آنگاه تو او را آزاد میكنى؟!!! امام عليه السلام فرمود: خداوند اين گونه ما را ادب كرده و در قرآن فرموده است : «و إذا حيّيتم بتحية فحيّوا بأحسن منها أو ردّوها»(نساء آیه86). يعنى : هر گاه مورد تحيتى قرار گرفتيد بهتر از آن تحيت كنيد يا همان گونه پاسخ گوييد. و بهتر از اين تحيتى كه او به من داشت، آزادى او ميباشد. 📙تحف‌العقول،بخش مربوط به امام حسین ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🐪ماجرای شتر امام سجاد(ع) حضرت زین العابدین علیه السلام شتری داشت که بر اساس بعضی از روایات بیست و دو بار با او به حج رفته بود، اما در تمامی این مدت حتی یک ضربه تازیانه هم به او نزده بود. امام در شب شهادت خود سفارش کرد به این شتر رسیدگی شود. وقتی امام به شهادت رسید، شتر یکسره به سوی قبر مطهر امام رفت، در حالی که هرگز قبر امام را ندیده بود. خود را به روی قبر انداخت و گردن خود را بر آن می زد و اشک از چشم هایش جاری شده بود. خبر به حضرت امام باقر علیه السلام رسید. امام کنار قبر پدر رفت و به شتر گفت:« آرام باش. بلند شو. خدا تو را مبارک گرداند.» شتر بلند شد و برگشت ولی پس از اندکی باز به قبر برگشت و کارهای قبل را تکرار کرد. امام باقر باز آمد و او را آرام کرد ولی بار سوم فرمود:« او را رها کنید! او می‌داند که از دنیا خواهد رفت.» سه روز نگذشت که شتر از دنیا رفت. 📚بحارالانوار، ‌ج 46، ص147 و 148، ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستان زیبای شخصی که فقط یک روز زندگی کرد 📌دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن" لا به لای هق هقش گفت: ' اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...' خدا گفت: 'آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمی‌يابد هزار سال هم به كارش نمی‌آيد'، آنگاه سهم يك روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: 'حالا برو و يک روز زندگی كن' او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می‌درخشيد، اما می‌ترسيد حركت كند، می‌ترسيد راه برود، می‌ترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايده‌ای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم' آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد می‌تواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند .... او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما.... اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمی‌شناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد. او در همان يك روز زندگی كرد فردای آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! ' زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است. امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
داستان پسر کوچک و تقاضا از پدر مرد 👳🏽دیر وقت،خسته ازکار به خانه برگشت ، دم در پسر 5ساله اش 🚶🏽را دید که در انتظار او بود: سلام بابا!یک سوال از شما بپرسم؟ بله حتما چه سوالی؟ بابا !شما برای هرساعت کارچقدر پول میگیرید؟ مرد با ناراحتی پاسخ داد این به تو ارتباطی ندارد.چرا چنین سوالی می کنی؟ فقط می خواهم بدانم. اگر باید بدانی بسیارخوب می گویم:20 دلار$! پسرکوچک درحالی که سرش پائین بود آه کشید٬ بعد به مرد نگاه کرد و گفت:میشود به من 10دلارقرض بدهید؟ مرد عصبانی شدو گفت :من هر روز سخت کار می کنم و پولی برای خریدن یک اسباب بازی مزخرف و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم. پسر کوچک آرام به اطاقش رفت و در را بست. بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شدو فکر کردکه با پسرکوچکش خیلی تند وخشن رفتارکرده شاید واقعا چیزی بوده که اوبرای خریدنش به 10دلار نیازداشته است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش می آمد که پسرک از پدرش درخواست پول کند. مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد. خوابی پسرم؟ نه پدر، بیدارم من فکر کردم که شاید با تو خشن 😠رفتار کرده ام امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم را سر تو خالی کردم. بیا این 10دلاری که خواسته بودی. پسر کوچولو خندید، و فریاد زد: متشکرم بابا بعد دستش را زیر بالش برد و از آن زیر چند اسکناس مچاله شده در آورد مرد وقتی دیدپسرکوچولو خودش هم پول داشته،دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت:با اینکه خودت پول داشتی چرا دوباره درخواست پول کردی؟ پسر کوچولو پاسخ داد:برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا 20 دلار دارم آیا می توانم یک ساعت از کارشمابخرم تافردا زودتر به خانه بیایید؟ من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی به درون یک چاه بدون آب افتاد. کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از درون چاه بیرون بیاورد. پس برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد، کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زودتر بمیرد و مرگ تدریجی او باعث عذابش نشود. مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند اما الاغ هر بار خاک های روی بدنش را می تکاند و زیر پایش می ریخت و وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد، سعی می کرد روی خاک ها بایستد. روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و در حیرت کشاورز و روستائیان از چاه بیرون آمد. مشکلات، مانند تلی از خاک بر سر ما می ریزند و ما همواره دو انتخاب داریم: اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
ﺭﻭﺯﯼ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪ ﭘﺲ ﮐﻮﭼﻪ ﻫﺎﯼ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﮕﺬﺷﺘﻢ ، ﭼﺸﻤﻢ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﻭ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﮔﺮﺍﻧﻘﯿﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭﯼ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﺮﯾﺴﺖ . ﻧﺰﺩﯾﮑﺶ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻧﻘﻄﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ : "ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ" ﻋﻠﺖ ﺭﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ، ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﺧﻂ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ. ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻧﻘﻄﻪ ﻫﯿﺰﻡ ﻣﯿﻔﺮﻭﺧﺘﻢ.......... ﺣﺎﻝ ﺻﺎﺣﺐ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺍﻡ . ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ؟ ﮔﻔﺖ ﺁﻣﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺎﺯ ﺑﻨﻮﯾﺴﻢ : "ﺍﯾﻦ ﻫﻢ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ !!! گر به دولت برسی مست نگردی مردی گر به ذلت برسی پست نگردی مردی اهل عالم همه بازیچه دست هوسند گرتوبازیچه این دست نگردی مردی(!) ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
📚 💎یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچک شان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند... روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟ پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند و بحث کردیم، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم... پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفس مان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به ما یاد دادند که باید قسمتی از درآمدمان را به دولت بدهیم تا برای آبادی شهرها و روستاها خرج شود. بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آن جایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند، به پسرش گفت: پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم! بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت. دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده؛ گفتند مریض است؛ دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند... بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند. وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت... بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا این قدر کم درس درست و حسابی می خوانند. مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد: ما هم 50 سال پیش مثل شما فکر می کردیم. تعریف باسوادی فقط خواندن فیزیک و شیمی و ریاضی نیست؛ بلکه احساس مسوولیت و مشارکت نسبت به مسایل جامعه است. مهارت های زندگی و اجتماعی شدن در یک جامعه مدنی برای همه لازم است ولی فیزیک و شیمی ممکن است برای گروهی خاص کارگشا باشد ... l👇 عضو شویدو به عزیزانتان معرفی کنی ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚داستان کوتا و زیبا حتما بخون خیلی قشنگه پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت در محله های شهر، خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی شد. او فقط یک سکه ناقابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد، تصمیم گرفت از خانه ای تقاضای غذا کند. با این حال وقتی دختر جوانی در را به رویش گشود، دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست. دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است. برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد. پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟ دختر جوان گفت: هیچ. مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک در مقابل گفت: از صمیم قلب از شما تشکر می کنم. پسرک که هاروارد کلی نام داشت، پس از ترک خانه نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس می کرد، بلکه ایمانش به خداوند و انسانهای نیکوکار نیز بیشتر شد. تا پیش از این او آماده شده بود دست از تحصیل بکشد. ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ سالها بعد... زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد. پزشکان از درمان وی عاجز شدند. او به شهر بزرگتری منتقل شد. دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد. وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد. او بلافاصله بیمار را شناخت. مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد کرد هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزه آنها بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید. روز ترخیص بیمار فرا رسید. زن با ترس و لرز صورتحساب را گشود. او اطمینان داشت تا پایان عمر باید برای پرداخت صورتحساب کار کند. نگاهی به صورتحساب انداخت. جمله ای به چشمش خورد: همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی زن مات و مبهوت مانده بود. به یاد آنروز افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: خدایا شکر... خدایا شکر که عشق تو در قلبها و دستهای انسانها جریان دارد. آیه زیروبخون: بسم الله الرحمن الرحیم لاحوله ولاقوه الابالله العلی العظیم، و برای دوستانت بفرست ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘ ☘☘@Bohlol_Molanosradin☘☘