هدایت شده از خانواده با نشاط ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق داری گلم؟!🙊🫀
بزنرواولاسمعشقتببینچیمیشه🤤👇🏻
🧡𝐄🧡 🧡𝐖🧡 🧡𝐊🧡
🧡𝐑🧡 🧡𝐓🧡 🧡𝐘🧡
🧡𝐔🧡 🧡𝐈🧡 🧡𝐎🧡
🧡𝐏🧡 🧡𝐀🧡 🧡𝐒🧡
🧡𝐃🧡 🧡𝐅🧡 🧡𝐆🧡
🧡𝐇🧡 🧡𝐉🧡 🧡𝐊🧡
🧡𝐋🧡 🧡𝐙🧡 🧡𝐌🧡
🧡𝐂🧡 🧡𝐕🧡 🧡𝐍🧡
زیر 18سال نیاد خطریههه😱😡☝🏼
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
نمیترسی!؟ 👈 🎃🎃🎃🎃🎃🎃🎃
بزن رو (🎃) ببین کجا میبرتت ☠👀😈
⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⠼⣏⠛⣦⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
⣀⡠⢤⣾⠀⢾⢤⣀⣀⡀⠀⠀⠀⠀
⣠⠖⠛⢓⣿⠭⠋⣹⠟⠛⠻⣍⠉⠻⣦⠀⠀
⢠⡾⠁ ⡰⠋ ⣀⠀⡇ ⡀⠈⠆⠈⢷⡀
⡀⡟ ⢰⠁⢠⣾⣧ ⠄ ⣽⣷⡀ ⡆⠈⢷
⢸⠁ ⡆ ⣿⠁⢹⡆⡄⢠⡏⠉⣷ ⠁ ⢸
⢸⢀⣀⢀ ⡰⠉⢄ ⣀⣀ ⢸
⢸⡀⠈⢆⠁⠢⡀ ⠓⠒⠒⠂ ⢀⠤⠊⡔⠁ ⡸
⢷⡀ ⠈⢂⠠⢃⡰⠆⠉⠹⠥⠤⡜ ⣰⠃
⠈⢿⣦⣸⡄⠑⠠⠤⠸⠉⠡⠤⠔⠊⠀⣠⡾⠃⠀
⠈⠛⠿⣦⣄⣠⣄⣀⣠⢶⣤⠴⠞⠋⠀⠀⠀
⠉⠉⠉⠉⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
#ترسـو نـیــاد😡⛔️⛔️👆
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃
#داستان_آموزنده
🔆راه نجات
على بن ابى حمزه ميگويد: دوستى داشتم كه در ديوان بنى اميه منشى بود. روزى بمن گفت از امام صادق (علیه السلام ) استجازه كن ، تا بمحضر مباركش شرفياب شوم . اجازه گرفتم ، در موعد مقرر حضور امام آمد سلام كرد و نشست سپس گفت من در ديوان بنى اميه عضويت داشتم ، در حكومت آنان اموال بسيارى گرد آوردم و در اين كار از مقررات اسلام ديده فروبستم و بى پروا هر مال غير مشروعى را طلب ميكردم . امام عليه السلام فرمود: اگر بنى اميه در اداره امور خود كسانى را در خدمت خويش نمى يافتند حقوق اهل بيت رسول اكرم را پايمال نمى نمودند.
سپس دوستم سؤ ال كرد: آيا براى من راه نجاتى هست ؟ حضرت در پاسخ از او پرسيد: اگر بگويم عمل ميكنى ؟
جواب داد عمل ميكنم . امام عليه السلام فرمود: بايد از تمام اموالى كه در اداره آنها بدست آورده اى دل برگيرى و از خود دور كنى ، قسمتى را كه ميدانى از آن كيست به صاحبش برگردانى و آنرا كه نميدانى به مستمندان صدقه بدهى و با انجام اين وظيفه ، من بهشت جاودان و سعادت ابدى را براى تو ضمانت ميكنم . دوست من پس از شنيدن سخنان امام (علیه السلام ) مدتى دراز ساكت شد و درباره دستور امام فكر كرد سرانجام تصميم گرفت و با قاطعيت بعرض رساند كه دستورتان انجام شده است .
على بن ابى حمزه ميگويد: آن مرد در معيت ما بكوفه برگشت و فرموده امام را در مورد تمام اموالى كه در اختيار داشت حتى جامه اى كه در برش بود اجراء نمود و همه آنها را رد كرد و ما از رفقا و دوستان پولى جمع آورى كرديم ، از آن پول لباسى براى او خريديم و باقيمانده آنرا براى مصارف روزانه اش تسليم وى نموديم .
او با اجراء برنامه درمانى امام صادق عليه السلام بيمارى اخلاقى خود را علاج نمود، غريزه حرص و طمع خويش را مهار كرد از بندگى مال آزاد شد، بسلامت فكر و پاكى اخلاق نائل آمد، و از خوى تجاوزكارى بحقوق دگران رهائى يافت .
پس از جريان چند ماهى بيش نگذشت كه مريض شد و بسترى گرديد و دوستان مكرر از وى عيادت كردند. روزى نزد او رفتم ديدم در حال احتضار است و لحظات آخر زندگى را ميگذراند، چشم گشود و بمن نگاهى كرد و گفت : على بن ابى حمزه ، امام صادق بوعده خود وفا كرد و سپس ديده بربست و از دنيا رفت .
ابى حمزه ميگويد از كوفه بمدينه بازگشتم حضور امام صادق عليه السلام رسيدم تا چشم آنحضرت بمن افتاد فرمود على بن ابى حمزه بخدا قسم وعده اى را كه بدوستت داده بوديم وفا كرديم . عرض كردم راست است ، والله او خود در موقع مرگ اين مطلب را بمن اعلام كرد.
📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از بدانیم✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهمون که میاد فوری بساط برنج و مرغ رو حاضر نکن مثل خانوم تنبلا🤦♀
منم قبلا اینجوری بودم
تنها هنرم سوپ،کته،سالاد شیرازی بود🙄
ولی از وقتی اینجا رو پیدا کردم
دیگه غم ندارم🙃
اینجا یادت میده با مواد دم دستی و آسون
چه چیزهایی درست کنی
که همه انگشت ب دهن بمونن😋👇🏻👇🏻
http://eitaa.com/joinchat/3458859022C854ced1e01
مادر شوهرت انگشتاشم لیس میزنه🙈👆
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🔴 ملاقات مرگبار
مرد و زنی برای خوردن ناهار به یک رستوران رفتند. وقتی منتظر آماده شدن غذایشان بودند، زن پنج نوشیدنی همراه با یخ سفارش داد چون هوا بسیار گرم بود. زن چهار تا از نوشیدنی ها را یکجا سر کشید. نوشیدنی پنجم را هم کمی بعد مرد خورد. بعد از مدتی، حال مرد بد شد و از دنیا رفت. به گفته ی پزشکان هر پنج نوشیدنی سمی بودند.
🔴چطور زن زنده مانده بود ولی مرد از دنیا رفته بود؟
مشاهده جواب
مشاهده جواب
#داستان_آموزنده
🔆دعاى فرمانده لشكر
در يكى از جنگها لشكريان اسلام قلعه اى را محاصره كردند تا با نيروى نظامى آنرا بگشايند و بر دشمن پيروز شوند، قلعه بسيار محكم بود و ايام محاصره بدرازا كشيد. با آنكه سربازان مسلمين در طول اين مدت ، مجاهده بسيار كردند و رنج فراوان ديدند ولى به فتح قلعه موفق نشدند. روحيه سربازان رفته رفته ضعيف و ضعيفتر ميشد و تصميمشان بسستى ميگرائيد، فرمانده لشكر كه در شرائط موجود، پيروزى سربازان خود را بعيد ميدانست بخدا متوجه شد و به پناه او رفت .
چند روزى روزه گرفت ، از صميم قلب درباره سپاهيان اسلام دعا كرد، و از خداوند غلبه آنان را درخواست نمود. دعاى فرمانده ، مقبول درگاه الهى واقع شد و خليى زود به اجابت رسيد. روزى در نقطه اى نشسته بود مشاهده كرد، سگ سياهى در لشكرگاه مى دويد. توجه فرمانده به آن حيوان جلب شد و در خصوصياتش دقت كرد، چند ساعت بعد ديد همان سگ بالاى ديوار قلعه است ، دانست كه قلعه راهى بخارج دارد و اين سگ براى آنكه طعمه اى به دست آورد از آن راه بعسكرگاه ميآيد و دوباره برميگردد.
محرمانه به افرادى ماءموريت داد جستجو كنند و آن راه را بيابند اما موفق نشدند. دستور داد انبانى را با روغن چرب كنند كه براى سگ طعمه مطبوعى باشد، مقدارى ارزن در آن بريزند و جدار انبان را سوراخ سوراخ كنند بطوريكه وقتى سگ آنرا با خود ميبرد با حركت حيوان تدريجا ارزنها بزمين بريزد. طبق دستور، عمل كردند، انبان را در عسكرگاه انداختند فرداى آنروز سگ از قلعه بيرون آمد، در جستجوى غذا به انبان رسيد آنرا بدندان گرفت ، راهى حصار شد، و دانه هاى ارزن كم كم روى زمين ميريخت ، ساعتى بعد ماءمورين ، با علامت ارزن خط سير سگ را دنبال كردند، در پايان به نقب بزرگى رسيدند كه ميشد به آسانى از اين راه به داخل قلعه رفت . بدستور فرمانده ، سربازان مسلمين در ساعت مقرر از آن راه زيرزمينى عبور نمودند و وارد قلعه شدند، دشمن ناچار تسليم گرديد و جنگ با فتح و پيروزى مسلمانان پايان يافت .
اين سگ ، همه روزه بعسكرگاه مسلمين رفت و آمد مينمود و افسران و سربازان توجه نداشتند، و اگر بفرض كسى هم متوجه ميشد هرگز تصور نميكرد كه اين حيوان رمز پيروزى لشكر اسلام و كليد گشودن آن قلعه محكم است . اما خداوند براى آنكه دعاى فرمانده را مستجاب نمايد توجه او را به سگ معطوف نمود و بطور سبب سازى مشكل بزرگ سپاه اسلام را حل كرد، راه پيروزى را بروى آنان گشود و از خطر ذلت و شكست محافظتشان فرمود
🔆جوامع الحكايات ، صفحه 157
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
کانال زناشویی ویژه
مخصوص شب جمعه 👙
https://eitaa.com/joinchat/1644167294Ce15bb42543
خواهشا اگه متأهل نیستی نیا 🪢
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
عصل لامصب 🤣😈👇🏿
عجب چیزیه 💦🚷
بزن روش 👇👇
🍀 🧠🧠
🧠🧠🧠
🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🏴🏴
🧠🧠🧠🧠
🧠🧠☁️☁️
🧠🧠⌚️⌚️
🧠🧠☁️☁️
🧠🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🔨🥿🥿🥿
🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠
🍀🍀🧠🧠🍀🍀🍀🍀🍀🍀
👾🍀🧠🧠🍀🍀🍀👾👾👾
👾👾🍀🍀🍀🍀🍀🍀👾
🍀🍀 🍀🍀
🧠 🧠
❌ورود افراد کم سن و با ادب ممنون 🚷
#داستان_آموزنده
🔆حاج شيخ در ماه رمضان
ماه رمضان در فصل زمستان بود و هواى مشهد آن زمان بسيار سرد بود بطورى كه حوض آب منزل با آنكه سطحش بوسيله قاب پوشيده بود، اغلب نصف شب مى تركيد. مرحوم حاج شيخ در ماه رمضان پنج شب در شهر منزل ما بودند.
شب اول پس از افطار و نماز مغرب و عشاء من و برادر بزرگتر و كوچكترم رفتيم مسجد گوهر شاد پاى منابر و چون شبها بلند بود حدود 5 ساعت در مسجد و حرم بوديم .
وقت مراجعت برادر بزرگترم درب حياط را باز كرد تا داخل حياط شديم . گفت : آى كى هستى ! بلافاصله مادرم دويد و گفت آهسته آقاى حاج شيخ هستند و معلوم شد اول شب حاج شيخ آمده اند وسط حياط زير آسمان مقدارى برف روى قاب حوض را كنار زده و يك تكه گونى پهن كرده و آنجا نشسته اند به دعا خواندن ؛ گويا شرط لازم آن دعا اين بوده كه حتماً زير آسمان ، بايد خوانده شود و حدود شش ساعت در هواى 20 درجه زير صفر در وسط حياط زير آسمان نشسته اند و اين برنامه همه شب عملى مى شد در صورتيكه كاسه آب در طاقچه اطاق يخ مى بست .
مرحوم حاج شيخ فرموده بودند كه در زمان كودكى من ، استادم در ((تخت فولاد اصفهان )) در شب بسيار سرد زمستان در فضاى تخت فولاد مشغول خواندن دعا بوده . يارانش كه من جمله پدر من از آنها بود در داخل اطاق كنار منقل آتش از سرما مى لرزيدند.
پدر حاج شيخ نزد استاد رفته و گفته بود اگر صلاح مى دانيد امشب چون خيلى هوا سرد است داخل اطاق مشغول ذكر باشيد.
استاد دست پدر حاج شيخ را گرفته و به داخل عبا كشيده و گفته بود آخر اسم خدا بقدر پنج سير زغال حرارت نداره ؟!
پدر حاج شيخ گفته بود خدا شاهد است كه وقتى دست مرا به داخل عبا كشيد خيال كردم دست من داخل تنور نانوائى شده است .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆امام به فكر شيعيان است
در اعلام الورى طبرسى مى نويسد كه عبدالله بن سنان گفت : براى هرون الرشيد لباسهاى فاخر و گران قيمتى آورده بودند هارون آنها را بعلى بن يقطين وزير خود بخشيد و از جمله آن لباسها دراعه بود از خز و طلا بافت كه بلباس پادشاهان شباهت داشت على بن يقطين آن لباسها را باضافه اموال زياد ديگرى براى موسى بن جعفر عليه السلام فرستاد. حضرت دارعه را توسط شخص ديگرى غير كسيكه آورده بود براى خودش فرستادند على بن يقطين از پس فرستادن دراعه بشك افتاد و علت آنرا نميدانست حضرت در نامه اى نوشتند دراعه را نگهدار و از منزل خارج مكن يك وقت مورد احتياج تو واقع ميشود على بن يقطين آنرا نگهداشت .
پس از چند روز بر يكى از غلامان خود خشم گرفت و او را از خدمت عزل كرد همان غلام پيش هرون الرشيد سخن چينى نمود كه على بن يقطين قائل بامامت موسى بن جعفر عليه السلام است و خمس اموال خود را در هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه ايكه اميرالمؤ منين باو بخشيدند براى موسى بن جعفر عليه السلام در فلان روز فرستاده . هرون بسيار خشمگين شد. گفت بايد اين كار را كشف كنم هماندم فرستاد از پى على بن يقطين ، هنگاميكه حاضر شد گفت چه كردى آن دراعه ايكه بتو دادم ؟
گفت در خانه است و آنرا در پارچه اى پيچده ام و هر صبح و شام باز مى كنم و نگاه مى نمايم و از لحاظ تبرك آنرا مى بوسم . هرون گفت هم اكنون آنرا بياور.
على بن يقطين يكى از خدام خود را فرستاد و گفت در فلان اتاق داخل فلان صندوق دراعه اى در پارچه پيچيده است فورا بياور غلام رفت و آورد. هرون ديد دراعه در ميان پارچه اى گذاشته شده و عطر آلود است خشم او فرونشست و گفت آنرا بمنزل خود برگردان ديگر سخن كسى را درباره تو قبول نميكنم و جايزه زيادى باو بخشيد. غلامى را كه سخن چينى كرده بود دستور داد هزار تازيانه بزنند هنوز بيش از پانصد تازيانه نزده بودند كه مرد.
📚كشكول بحرانى ، ج 2، ص 132
حکایت
@hkaitb
#حکایت_قدیمی
آوردهاند که شخصی به مهمانی دوست خسیس رفت. به محض این که مهمان وارد شد.
میزبان پسرش را صدا زد و گفت: پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر.
پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟!
پسر گفت: به نزد قصاب رفتم وبه او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کره باشد.
با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت کره نخرم، پس به نزد بقال رفتم و به او گفتم: از بهترین کره ای که داری به ما بده.
او گفت: کره ای به تو خواهم داد که مثل شیره ی انگور باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره شیره ی انگور نخرم پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره ی انگورت به ما بده، او گفت: شیره ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدر کفایت آب داریم.
این گونه بود که دست خالی برگشتم.
پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی؛ اما یک چیز را از دست دادی، آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشت مستهلک شد.
پسر گفت: نه پدر، کفش های مهمان را پوشیده بودم!!
حکایت
@hkaitb
❣#سلام_امام_زمانم❣
ديــدن روی تـو بـر ديـده جـلا مـیبـخـشد
قـــــدم يـار بـه هــر خـانه صـفا میبـخشد
بــدتر از درد جــدايی به خدا دردی نيست
خــاک پـــــاهای تـــو گـفـتند دوا میبخشد
تعجیل در امر ظهور و سلامتی آقاجانمون صلوات
#اللهـم_عجـل_لولیک_الفـرج🤲🏻
#امام_زمان(عج)
.