🔴 #گناهی که بعد از #ازدواجم مرتکب شدم😭
💠بعد از تولد دخترم شوهرم از من خیلی خیلی سرد شد ،رابطه زناشوییمون خیلی کم شده بود.
این رابطه سرد و خشک باعث شده بود بخوام توجه همه رو به سمت خودم جذب کنم،
💠 از نگاههای یواشکی یکی از همکارهام خیلی خوشم میومد و لذت میبردم.
یه روز یه پیامک بهم داد که توش نوشته بود،امروز همه رفتن بمون کارت دارم.
وقتی داشتم پرونده ها را جمع میکردم.......
#چه_گناهی_بدی😢
ادامه داستان واقعی👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1860501547C00e63317b1
🌸سلام صبح آدینهتون بخیر
🌾آرامـش با ارزشترین
🌸حس دنیاست
🌾براتون یه دنیا آرامـش
🌸یه دنیا تنـدرستی
🌾و یک عالمه خوشبختی
🌸و برکت آرزومندم
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
🍀❗️عجب درگهى است درگه او ❗️🍀
❗️❗️هرگز درگاه الهى را با بندگانش مقايسه نكنيد؛زيرا براى خلوت با پروردگار:
🍃١-نيازى نيست كه وقت قبلى بگيريد،شما آنقدر عزيز هستيد كه خودتان وقت را تعيين كنيد.🌸
🍃٢-نيازى نيست كه بابت تأخير و عدم هماهنگى نگران باشيد،هر وقت برسيد از شما به گرمى استقبال مى شود.🌸
🍃٣-نيازى نيست كه عذرخواهى كنيد و بگوييد:ببخشيد وقت شما را گرفتم ،وقت براى شماست.🌸
🍃٤-نيازى نيست كه عذز خواهى كنيد كه ببخشيد حرفهايم تكرارى بود،اگر هزار بار هم تكرار كنيد،شنوا داريد.🌸
🍃٥-نيازى به چرب زبانى هم نيست،او واقعيت ها و وضعيت شما را بهتر مى داند.🌸
🍃٦-نيازى نيست عذرخواهى كنيد كه ببخشيد صدايم گرفته بود،او گفته ها و ناگفته هاى شما را مى داند.🌸
🍃٧-نيازى به واسطه هم نيست،شاه و گدا در بارگاه او برابرند.🌸
🍃٨-در پيشگاه او از اعتراف به گناه هراسى نداشته باش،اعتراف به گناه نزد او هـيچ گونه تبعات سوئى ندارد.🌸
🍃٩-در بارگاه الهى نيازى به فرياد زدن نيست،اوحتى نجواى شما را هم مى شنود.🌸
🍃١٠-در بارگاه الله هيچ حاجتى بى پاسخ نمى ماند،البته او تصميم مى گيرد كه اولويت هاى شماچيست.🌸
و صلى الله على نبينا محمد و على آله و صحبه و سلم.
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#راز_مثلها🤔🤔🤔
🔶️ داستان #ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ
🐓 امان ﺍﺯ خروس بی محل
ﻫﺮ ﮔﺎﻩ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﻏﯿﺮ ﻣﻮﻗﻊ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﺪ ﻭ ﯾﺎ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﺮﻑ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺑﺪﻭﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﮐﻨﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻓﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﺍﺻﻄﻼﺣﺎً ﺧﺮﻭﺱ ﺑﯽ ﻣﺤﻞ ﻣﯽﺧﻮﺍﻧﻨﺪ. ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺍﺩﻭﺍﺭ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﺎﻧﮓ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ
ﻋﻠﺖ ﻭ ﺳﺒﺒﯽ ﺷﻮﻡ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻟﺬﺍ ﺑﻪ ﺷﺮﺡ ﺭﯾﺸﻪ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺁﻥ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﯾﻢ ﺗﺎ ﻋﻠﺖ ﻭ ﺳﺒﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﺋﺮ ﻭ ﻣﺸﺌﻮﻡ ﺑﻮﺩﻥ ﺁﻥ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﺎﻥ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻮﺩ
👇👇👇👇👇
ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺳﺮ ﺩﻭﺩﻣﺎﻥ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﭘﯿﺸﺪﺍﺩﯾﺎﻥ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﻮﺭﺧﺎﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﺍﯾﺎﺕ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺁﺩﻡ ﺍﺑﻮﺍﻟﺒﺸﺮ
ﻭ ﮔﻞ ﺷﺎﻩ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺭﺍ ﭘﺴﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﭘﺸﻨﮓ ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﮐﻮهها ﺑﻮﺩ ﻭ
ﺑﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩ ﺧﺪﺍﯼ ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺭﺍﺯ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﻭ ﻣﻨﺎﺟﺎﺕ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺧﯿﻠﯽ ﻋﻼﻗﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻏﺎﻟﺒﺎً ﭘﺴﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﻣﯽﺭﻓﺘﻨﺪ. ﺭﻭﺯﯼ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﻣﻨﻬﺰﻡ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮﺭ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭘﺸﻨﮓ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﭘﺎﺭﻩ ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺳﺮﺵ ﮐﻮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻫﻼﮎ
ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﺣﺴﺐ ﺍﻟﻤﻌﻤﻮﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﭘﺸﻨﮓ ﺑﺎ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﮐﺎﻣﻞ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﺍﻭ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺟﻐﺪﯼ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺯﺩ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﭼﻮﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻧﯿﺎﻓﺖ ﻭ ﺩﺍﻧﺴﺖ ﭘﺸﻨﮓ ﺭﺍ ﮐﺸﺘﻨﺪ. ﺟﻐﺪ ﺭﺍ ﻧﻔﺮﯾﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻬﺖ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺗﺎﺭﯾﺦ ﺟﻐﺪ ﺭﺍ ﭘﯿﮏ ﻧﺎﻣﺒﺎﺭﮎ ﻭ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﻮﻡ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ. ﺁﻥ ﮔﺎﻩ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻡ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺍﺯ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺑﺮﺁﻣﺪﻩ، ﺳﺎﯾﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﺟﺎﯼ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺑﺎ ﺳﭙﺎﻫﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻪ
ﺳﻮﯼ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺷﺘﺎﻓﺖ.
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﯾﺶ ﺧﺮﻭﺳﯽ ﺳﻔﯿﺪ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻭ ﻣﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﮐﻪ ﺧﺮﻭﺱ ﻣﺮﺗﺒﺎً ﺑﻪ ﻣﺎﺭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ ﮐﻪ ﻣﻮﻓﻖ ﻣﯽﺷﺪ ﺑﺎ ﻣﻨﻘﺎﺭﺵ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ
ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺎﺭ ﻧﻮﮎ ﺑﺰﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﻼﻣﺖ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺑﺎﻧﮓ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺧﺮﻭﺱ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﯿﺎﻧﺖ ﻭ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﻧﺎﻣﻮﺱ ﺗﺎ ﭘﺎﯼ ﺟﺎﻥ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪﻩ
ﺳﻨﮕﯽ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺖ ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻓﺎﻝ ﻧﯿﮏ ﮔﺮﻓﺖ. ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻏﻠﺒﻪ ﺑﺮ ﺩﯾﻮﺍﻥ ﺁﻥ ﻣﺮﻍ ﻭ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ
آنها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﮕﺎﻫﺪﺍﺭﯼ ﻭ ﺗﮑﺜﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ.
ﻣﻌﻤﻮﻻً ﺧﺮﻭﺱ ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺭﻭﺯ ﺑﺎﻧﮓ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ ﭼﻮﻥ ﺷﺐ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺎﻣﺪﺍﺩﺍﻥ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺷﺐ ﻭ ﻃﻼﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﻧﮓ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ، ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﺮﻭﺱ ﻣﻮﺻﻮﻑ ﺷﺒﺎﻧﮕﺎﻫﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﯽﻣﻮﻗﻊ ﻭ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ. ﻫﻤﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻧﮓ ﻧﺎﺑﻬﻨﮕﺎﻡ ﭼﯿﺴﺖ ﻭﻟﯽ
ﭼﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮐﯿﻮﻣﺮﺙ ﺍﺯ ﺩﺍﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺘﻪ ﺁﻥ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺧﺮﻭﺱ ﺑﯽﻣﺤﻞ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺒﺐ ﺑﺎﻧﮓ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﻪ ﻓﺎﻝ ﺑﺪﮔﺮﻓﺘﻪ ﺻﺪﺍﯾﺶ
ﺭﺍ ﺷﻮﻡ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﺍﻧﺪ.
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ:
ﻫﺮ ﺧﺮﻭﺳﯽ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻥ ﻭﻗﺖ ﺑﺎﻧﮓ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﺮﻭﺱ ﺁﻥ ﺧﺮﻭﺱ ﺭﺍ ﺑﮑﺸﺪ،
ﺁﻥ ﺑﺪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﺬﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﮑﺸﺪ ﺩﺭ ﺑﻼﯾﯽ ﺍﻓﺘﺪ
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📕#راز_مثلها🤔🤔🤔
🔶️ داستان #ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ
🐅 برو شیر درنده باش
در گذشته مردی کشاورز زندگی میکرد که هرگاه بذری میکاشت به ثمر نمینشست و کشاورز از این رو بسیار غمگین بود. روزی از روزها کشاورز روباهی دید که یک دست ندارد و یکی از پاهایش شکسته است اما با این حال بسیار سرحال است و لاغر نبود. پیش خود گفت:
خدایا این روباه بدون دست و پا از کجا میخورد.
ساعتی بعد صدای غرش شیری را شنید و دید که روباه به سوی محلی پشت درختان رفت، پس کشاورز روباه را تعقیب کرد و با شگفتی دید که در آنجا لاشه حیوانی است که شیر آن را رها کرده و روباه ته مانده شیر را خورد. مرد که این را دید دانست که روباه هر روز از لاشههای شکار شده توسط شیر تغذیه میکند پس با خود گفت:
کار خدا را بیین که چگونه هوای حیوان خود را دارد، پس اینکه میگویند خداوند روزی رسان است درست است. وقتی میشود روزی خود را بیزحمت بهدست آورد پس من چرا این همه تلاش کنم و در پایان هم چیزی بهدست نمیآورم پس من هم باید مثل روباه رفتار کنم.
پس به مسجد رفت و در آنجا نشست تا خداوند درب رحمت را به رویش بگشاید و روزیاش را برایش بفرستد. روز نخست بدون هیچ اتفاقی گذشت اما مرد ناامید نشد. روزها پی هم میگذشتند و مرد کشاورز همچنان به امید روزی بیزحمت و تلاش از سوی خدا در گوشه مسجد نشسته بود. این وضع همچنان ادامه داشت تا اینکه روزی پیری رهگذر و فرهیخته برای عبادت به مسجد آمد و به سوی مرد کشاورز رفت و احوال او را پرسید و مرد کشاورز هر آنچه بر وی گذشته بود برای پیرمرد بازگو کرد همچنین هدفش برای آمدن به مسجد را نیز برای پیرمرد بازگفت.
پیرمرد گفت:
«درست است که خداوند روزی رسان است اما داستان تو همانند آن روباه نیست زیرا تو انسانی توانا هستی و خدا به تو خرد و تندرستی داده است تا کار کنی و خودت روزیات را بهدست آوری. پس همیشه تلاش کن که مانند شیر باشی تا علاوه بر خودت به دیگران نیز روزی رسانی و نه آنکه محتاج دیگران باشی و این را همیشه از من به خاطر داشته باش
"برو شیر درنده باش"».
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📘#زیبا_نوشت
در مدتی که در این دنیا هستید، به معنای واقعی کلمه زندگی کنید.
---> "زندگی كنيد" <---
هر چیزی را تجربه کنید، مراقب خودتان و دوستانتان باشید.
خوش بگذرانید، دیوانگی کنید، عجیب باشید، بیرون از خانه بروید، تلاش کنید و شکست بخورید.
چون به هر حال این اتفاق میافتد پس بهتر است حتی از شکست هم لذت ببرید. موقعیت یادگیری از شکستهایتان را از دستت ندهید. دلیل مسئله را پیدا کنید و از بین ببریدش.
سعی نکنید کامل باشید! اصلا ، اصلا..!
فقط سعی کنید یک نمونه عالی باشید از انسانیت.
""يک انسانِ خوشبخت""
👤 #آنتونی_رابینز
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📔#اشعار_ناب
❣️زندگی عمریست که اجل ،
❣️در پی آن می تازد ...
❣️هرکس غم بیهوده خورد می بازد...
❣️هر که را بینی به فال بخت خود ناراضی است..
❣️کودک و پیر و جوان را شکوه از این قاضی است..!
❣️روزگاران از ازل این بوده و این نیز هست...
❣️بی خیال ! زندگی کن ، زندگی یک بازی است...
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
#خواستگارم_مرا_رد_کرد
من یه #دختر_مذهبی و پایبند به اخلاق بودم ولی شانسم بد بود و خواستگاری نداشتم و اطرافیانم همش پشت سرم حرف میزدن و کنایه مینداختندو اذیتم میکردند.
دیگه ۳۴ساله بودم که بالاخره یه خواستگار برام پیدا شد .خیلی خوشحال بودم همه چی به خوبی پیش میرفت تا اینکه شب عروسی
##مادر شوهرم
😔😔😔کاری کرد که.....
ادامه داستان سنجاق شده در چنل زیر👇👇🌷
https://eitaa.com/joinchat/1860501547C00e63317b1
🌺زندگی تک تک
🌸این ساعتهاست
🌺زندگی چرخش این
🌸 عقربه هاست
❤️زندگی راز دل مادر است
❤️زندگی پینه دست پدر است
🌸زندگی آب روانیست روان میگذرد
آنچه تقدیرمن و
توست همان میگذرد🌸
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
📘#راز_مثلها🤔🤔🤔
🔶️ داستان #ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ
🔥 ﺑﺴﻮﺯﺩ ﭘﺪﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ.
ﺍﺻﻄﻼﺡ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﭘﺪﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺍﺳﺖ.
ﭘﺪﺭ ﻋﺸﻖ ﺑﺴﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﭘﺪﺭﻡ
ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺁﻥ ﺳﯿﺰﺩﻫﻢ ﮐﺰ ﻫﻤﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﻪ ﺩﺭﻡ،
ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺯﯾﺮ، ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﮐﻪ عشقی ﺟﺎﻥ ﮔﺪﺍﺯ ﻭ ﺳﻮﺯﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﯿﺎﻝ ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺳمان
ﺟﻮﺍﻧﯽﻫﺎﯾﺶ ﺑﺎﻝ ﻣﯽﮔﺸﺎﯾﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ:
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﺎﮐﺶ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ
ﻣﻐﻠﻮﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻥ ﻧﺎﻣﺮﺩ، ﻣﻌﺸﻮﻗﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﺭﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻭ ﺁﺯﺍﺩﮔﯽ ﻭ ﻋﺸﻖ ﻭ ﻫﻨﺮﻡ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﺪﺭﺕ ﺯﺭ ﻭ ﺳﯿﻢ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﺧﻮﯾﺸﺘﻦ ﺷﮑﺴﺘﻢ. ﮔﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻻﺷﻪ ﺧﺸﮑﯿﺪﻩﺍﻡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﻣﻨﺠﻤﺪﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮ ﻣﯽﮐﺸﺎﻧﺪﻡ. ﺑﻬﺎﺭﻡ ﺩﺭ ﻟﮕﺪﮐﻮﺏ ﺧﺰﺍﻥ، ﺗﺎﺭﺍﺝ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻧﺎﮐﺎﻣﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﯿﺸﺨﻨﺪ ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﻢ ﭼﻮﻧﺎﻥ ﺧﻨﺠﺮ ﺯﻫﺮﺁﻟﻮﺩ ﺩﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻃﺎﻗﺖ ﺳﻮﺯﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ. ﺁﻭﺍﺭﻩ ﺷﻬﺮﻫﺎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺍﺯ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺗﺤﺼﯿﻞ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻃﺐ ﻭﺍ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﺷﻮﺭﺁﻓﺮﯾﻨﻢ ﻫﯿﭻ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺍﺳﺖ ﯾﺎ ﻧﻪ؟
ﺗﻘﺮﯾﺒﺎً ﺳﻪ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﺭﻭﺯ ﺳﯿﺰﺩﻩ ﺑﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﻪ ﺑﺎﻏﯽ ﻭﺍﻗﻊ ﺩﺭ ﮐﺮﺝ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺍﻧﺒﺴﺎﻁ
ﺧﺎﻃﺮﯼ ﺷﻮﺩ. ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺍﺿﻄﺮﺍﺑﯽ ﺟﺎﻧﮑﺎﻩ ﻣﺮﺍ ﻣﯽﻓﺮﺳﻮﺩ. ﺗﺸﻮﯾﺸﯽ ﺑﻨﯿﺎﻥ ﮐﻦ ﺑﻪ ﺳﯿﻨﻪﺍﻡ ﭼﻨﮓ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﻭ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ ﻣﯽﻓﺸﺮﺩ، ﺍﺯ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺭﻓﺘﻢ ﺩﺭ ﮐﻨﺞ ﺧﻠﻮﺗﯽ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ، ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪﻫﺎﯼ ﺷﻮﺭﺁﻓﺮﯾﻦ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﺷﮏ ﺭﯾﺨﺘﻢ. ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺳﺮﻭﺩﻥ ﺑﻮﺩﻡ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺗﻮﭖ ﭘﻼﺳﺘﯿﮑﯽ ﺻﻮﺭﺗﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺑﻪ ﭘﻬﻠﻮﯾﻢ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺭﺷﺘﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ، ﺩﺧﺘﺮﮐﯽ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺒﺎ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﺩﺭ
ﺑﺮﺍﺑﺮﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎ ﺗﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮﭖ ﻣﯽﻧﮕﺮﯾﺴﺖ، ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺟﻠﻮ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﻭ ﺗﻮﭘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﺷﺎﯾﺪ ﺍﺯ ﻇﺎﻫﺮ ﮊﻭﻟﯿﺪﻩﺍﻡ ﻣﯽﺗﺮﺳﯿﺪ، ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ
ﺑﺎ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩﻡ، ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﺯﺩ. ﺟﻠﻮ ﺁﻣﺪ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﮐﺸﯿﺪﻡ، ﺗﻮﭖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺩﻭﯾﺪ. ﺑﺎ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻌﻘﯿﺒﺶ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﭘﺪﺭ ﻭ
ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺳﺮﺍﺳﯿﻤﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻭﺍﯼ ... ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺳﺮﻡ ﮔﯿﺞ ﺭﻓﺖ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﯿﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺁﺳمانم ﺩﯾﮕﺮ ﻓﺎﺻﻠﻪﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ ... ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ... ﻋﺸﻖ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺭﻓﺘﻪ ﻣﻦ ... ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ!
... ﺁﺭﯼ ... ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ... ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺳﻨﮓ ﻋﺸﻖ ﺑﺮ ﺑﺮﮐﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﻢ ﺍﻓﮑﻨﺪ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﺝ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻟﻮﺩ ﻧﺎﮐﺎﻣﯿﺶ، ﻣﺮﺯﻫﺎﯼ ﺷﮑﯿﺒﺎﯾﯿﻢ ﺭﺍ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺳﺎﺧﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺑﺎﻍ ﺳﺮﻭﺩﻡ 👇👇👇
پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسورزد که درآمد پدرم
✓
📗مجموعه داستانها و حکایتهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin