eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.3هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
در کتاب شریف کافی، به نقل از اسماعیل بن جابر می‌گوید: «امام صادق(علیه السلام) این نامه را به اصحاب خود نوشت و به آنها دستور داد این نامه را به یکدیگر بیاموزند و در آن تأمل و تفکر و دقت کنند و آن را به کار ببندند. اصحاب امام صادق(علیه السلام) هم هریک نسخه‏اى از آن را در نمازخانۀ منزل خویش نهاده بودند و هر گاه نمازشان به پایان مى‏رسید در آن مى‏نگریستند.» این نامه اولین روایت از کتاب روضه کافی می‌باشد(کتاب کافی دارای 3 بخش است: اصول، فروع، روضه) که حدود 13صفحه می‌باشد. در اینجا ابتدا بخش‌هایی از آن که تاکنون در مباحث استاد پناهیان خوانده شده یا مورد اشاره قرار گرفته است، آمده است و سپس تمام متن نامه به همراه ترجمه (برگرفته از کتاب بهشت کافی با ترجمۀ حمید رضا آژیر) آورده شده است. -بخش‌هایی از نامۀ امام صادق(علیه السلام) 🔆سفارش به کثرت ذکر و تسبیح وَ أَکْثِرُوا مِنَ التَّهْلِیلِ وَ التَّقْدِیسِ وَ التَّسْبِیحِ وَ الثَّنَاءِ عَلَى اللَّهِ وَ التَّضَرُّعِ إِلَیْهِ، وَ الرَّغْبَةِ فِیمَا عِنْدَهُ مِنَ الْخَیْرِ الَّذِی لَا یَقْدِرُ قَدْرَهُ، وَ لَا یَبْلُغُ کُنْهَهُ أَحَدٌ، فَاشْغَلُوا أَلْسِنَتَکُمْ بِذَلِکَ عَمَّا نَهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنْ أَقَاوِیلِ الْبَاطِلِ الَّتِی تُعْقِبُ أَهْلَهَا خُلُوداً فِی النَّارِ، مَنْ مَاتَ عَلَیْهَا وَ لَمْ یَتُبْ إِلَى اللَّهِ وَ لَمْ یَنْزِعْ عَنْهَا. تهلیل و تقدیس و تسبیح و ستایش خدا بسیار کنید و به درگاهش زارى کنید و به آنچه نزد اوست گرایش یابید از خیرى که هیچ کس نمى‏تواند آن را ارزیابى کند و به کنهش رسد. زبان خود را از آنچه خدا بازداشته بر حذر بدارید و سخنان باطل مگویید که گوینده‏اش در آتش، جاودان خواهد بود، و ایشان همان کسانى هستند که بر این گونه سخنان بمیرند و به سوى خدا توبه نکنند و از آن دست نشویند. 🔆سفارش به استمرار و کثرت دعا و تضرع وَ عَلَیْکُمْ بِالدُّعَاءِ، فَإِنَّ الْمُسْلِمِینَ لَمْ یُدْرِکُوا نَجَاحَ الْحَوَائِجِ عِنْدَ رَبِّهِمْ بِأَفْضَلَ مِنَ الدُّعَاءِ، وَ الرَّغْبَةِ إِلَیْهِ، وَ التَّضَرُّعِ إِلَى اللَّهِ، وَ الْمَسْأَلَةِ لَهُ. فَارْغَبُوا فِیمَا رَغَّبَکُمُ اللَّهُ فِیهِ، وَ أَجِیبُوا اللَّهَ إِلَى مَا دَعَاکُمْ إِلَیْهِ، لِتُفْلِحُوا وَ تَنْجُوا مِنْ عَذَابِ اللَّهِ. ... وَ قَالَ: أَکْثِرُوا مِنْ أَنْ تَدْعُوا اللَّهَ، فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ أَنْ یَدْعُوهُ. وَ قَدْ وَعَدَ اللَّهُ عِبَادَهُ الْمُؤْمِنِینَ بِالاسْتِجَابَةِ. وَ اللَّهُ مُصَیِّرٌ دُعَاءَ الْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لَهُمْ عَمَلًا یَزِیدُهُمْ بِهِ فِی الْجَنَّةِ. فَأَکْثِرُوا ذِکْرَ اللَّهِ مَا اسْتَطَعْتُمْ فِی کُلِّ سَاعَةٍ مِنْ سَاعَاتِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ، فَإِنَّ اللَّهَ أَمَرَ بِکَثْرَةِ الذِّکْرِ لَهُ، وَ اللَّهُ ذَاکِرٌ لِمَنْ ذَکَرَهُ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ. بر شما باد دعا، چه مسلمانان در رسیدن به نیازهایشان نزد پروردگار وسیله‏اى بهتر از دعا و گرایش به سوى خدا و زارى به درگاه او در اختیار ندارند. به هر آنچه خدا تشویقتان کرده گرایش یابید و در آنچه خدایتان به سوى آن خوانده پاسخش گویید تا رستگارى‏ یابید و از عذاب خدا نجات پیدا کنید. ... و فرمود: به درگاه خدا بسیار دعا کنید، زیرا خدا آن بنده مؤمن را دوست دارد که به درگاهش دعا کند و خدا به بندگان مؤمن خود وعده اجابت داده است و خدا دعاى مؤمنان را، به روز رستخیز بخشى از عملشان سازد و در بهشت بدان بیفزاید، پس بسیار یاد خدا کنید تا آنجا که توانید، در هر ساعتى از ساعات شب یا روز، زیرا خدا فرمان داده است او را یاد کنند و خدا هم به یاد مؤمنى است که در یاد اوست 📚کتاب کافی، ج8، ص2 حکایت @hkaitb
چقدر بامعنی👆👆👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ حکایت @hkaitb
🔆درست كارى يكى از علماء مى خواست ببيند اين چهل حديثى كه جمع آورى كرده واقعا از دو لب دُرَربار ((پيغمبر عظيم الشاءن اسلام )) صلى اللّه عليه و آله و سلم است يا نه . تمام علماء و بزرگان را جمع مى كند و مى گويد: من مى خواهم كتابى بنويسم به نام ((چهل حديث )) ولى مى خواهم بدانم واقعاً اين ((چهل حديث )) از دو لب مبارك حضرت است يا نه ؟ علماء مى گويند: شما خودتان از ما عالم تر هستيد. آن عالم مى فرمايد: من بايد بفهمم و يقين پيدا كنم كه اين ((چهل حديث )) درست هست يانه . علماء مى گويند: در فلان كوه عابدى هست كه مدتها در اين كوه رياضت مى كشد برويد خدمت او و بگوئيد من مى خواهم چنين عملى را انجام دهم و مى خواهم ببينم اين ((چهل حديث )) از دولب مبارك حضرت است يانه ؟. اين بنده خدا با چه زحمتى خودش را به آن عابد مى رساند و قضيه را براى او تعريف ميكند؛ آن مرد عابد مى گويد: اين كار مشكل است و بايد پيش ‍ خود پيغمبر رفت و من نمى توانم . عالم مى گويد: من اين همه راه را پيش شما آمده ام و شما را پيدا كرده ام نشانه هاى شما رابه من داده اند يك چاره اى بينديشيد. عابد مى گويد: من يك استادى دارم كه در فلان كوه مشغول عبادت است برويد پيش او. آن شيخ هم بلند مى شود مى رود به آن كوهى كه عابد آدرس ‍ داده بود، مى بيند بله ايشان در آنجاست و خيلى هم زحمت كشيده . مى گويد: من ((چهل حديث )) جمع كرده ام و مى خواهم ببينم كه اين چهل حديثى كه جمع كرده ام صحيح است يانه ؟ آمده ام پيش شما تا راهى به من نشان دهيد. گفت : بايد ببرى پيش صاحبش . گفت : خُب حالا من پيغمبر را از كجا پيدا كنم ؟ گفت : نمى دانم . گفت : رفتم پيش شاگردت ايشان نشانى شما را به من داده و چقدر زحمت كشيدم تا شما را بدست آورده ام ، حالا كه پيدايتان كرده ام اين جواب را مى دهيد. چاره اى بينديشيد. مى گويد: من تنها كارى كه مى توانم براى شما انجام دهم يك دستورى بدهم كه شما پيغمبر را در خواب ببينيد. آن عالم دستور را عمل مى كند. حضرت را به خواب مى بيند وعرض ‍ ميكند: آقا اين ((چهل حديث )) از دولب مبارك شماست ، يااينكه جعلى است ؟ حضرت مى فرمايد: برو پيش ((كاظم سُهى )) تا به تو بگويد. از خواب بيدار ميشود. خلاصه مى آيد سُه نرسيده به مورچه خور از توابع اصفهان اهل ده و كدخدا هم به استقبال او مى آيند. با خودش مى گويد: كسى كه پيغمبر او را معرفى كند حتما يك شخصيت مهمى است . مى گويد: من آمده ام ((حضرت مستطاب حضرت اجل جناب آقا محمد كاظم سُهى )) را ببينم . مردم دِه بهم يك مقدار نگاه مى كنند!! مى گويند: شما اينطور شخصى را كه مى گوئيد با اين مشخصات ما نداريم !؟ تعجب مى كند، خدايا اين از روياهاى صادقه بود پس چرا اين طور شد بنا مى كند به فكر كردن و توسل پيدا كردن يك وقت به فكرش مى آيد، بابا همان كه پيغمبر فرموده اند همان را بگو. شما نمى خواهد با القاب بگوئيد؛ شما بگو كاظم سُهى داريد؟! وقتى كه به مردم ده مى گويد؛ شما كاظم سُهى داريد مردم ده مى گويند: ها اين كاظمى را مى گوئيد، مى گويد: آره اين كاظمى كيست ؟ مى گويند: اين مرد چوپان است و گوسفندها و بزها و بوقلموها را از مردم مى گيرد و در بيابان مى چراند و دوباره به صاحبانش برمى گرداند و مزد مى گيرد. گفت : آره همين رابه من نشان بدهيد. گفتند: بنشينيد حالا مى آيد. يك وقت مى بيند يك مردى ژوليده با لباسهاى مندرس آمد. گفتند: اين كاظم سُهى است ! شيخ عالم ، نگاه مى كند مى بيند مردى ژنده پوش يك تركه چوب دستش ‍ است و چند تا گوسفند و بز دارد مى چراند. جلو مى رود و سلام مى كند و مى گويد: من با شما كارى دارم من چهل حديث نوشته ام و مى خواهم ببينم كه اين احاديث از دو لب پيغمبر است يا جعليست . گفت : من نمى دانم و سواد ندارم پدر آمرزيده آمده اى از من بپرسى ؟! مرد عالم مى گويد: آخه من حواله دارم . مى گويد: از كى حواله دارى ؟! مى گويد: از پيغمبر. مى گويد: خيلى خوب همين جا بايست تا من بروم مال مردم را به دست صاحبانش بدهم و بيايم . مى رود و برمى گردد. و مى گويد: الآن وضو مى گيرم و مى ايستم نماز، نمازم را كه خواندم ، گفتم ((السلام عليكم و رحمة الله وبركاته )) پيش من بنشين و احاديث را يكى يكى بخوان هر كدام را كه سرم را پائين انداختم درست است ، سمت راستت بگذار و هر كدام را كه سرم را بالا كردم نادرست است ، سمت چپ خودت بگذار. شنيدى يانه ؟ ديگر با من حرف نزنى ها؟ چشم . ديد يك وضوى بى سروته گرفت و آمد وايستاد نماز. وقتى سلام نماز را داد، حديث اول و دوم و سوم .... چهارده حديث سر بالا و 26 تاى ديگر سرش را پايين انداخت . 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده حکایت @hkaitb
💕حكايت... عارفی به سخنرانی رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد. کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت: روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر! عارف شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانه ی کدخدا رفت و از کیسه های برنج سراغ گرفت. کدخدا گفت: راستش برنجی در کار نیست. آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌حکایت @hkaitb
🔆سه روز گرسنگى در سنگر در ماه شوال سال پنجم هجرت ، جنگ خندق به پيش آمد به پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) خبر رسيد كه بالغ بر ده هزار نفر از طوائف مختلف كفّار با ساز و برگ نظامى كافى آيند، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) بى درنگ با اصحاب مشورت كرد، در اين ميان سلمان پيشنهاد حفر خندق را نمود (يعنى در اطراف مدينه يا در خط مقدم جبهه سنگرى عظيم كنده شود، و دشمن نتواند از آن عبور كرده و وارد مدينه شود)، رسول اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) اين پيشنهاد را پذيرفت و مسلمانان را گروه گروه كرد، و كندن هر قسمت از سنگر را بطور عادلانه بين گروهها تقسيم نمود، و شخص پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) نيز در ميان يك گروه ، به كندن سنگر مشغول گرديد. آنچه در اينجا جلب توجه مى كند اينكه : مسلمانان بر اثر محاصره مدينه از ناحيه دشمن ، از نظر كمبود غذا، سخت به مضيغه افتادند. حضرت رضا (عيله السلام ) از پدران خود نقل مى كند كه حضرت على (علیه السلام ) فرمود: ما در كندن سنگر همراه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودم ، ناگهان فاطمه زهرا (علیه السلام ) آمد و پاره اى از يك نان را آورد و به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) داد، پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اين چيست ؟. حضرت زهرا (علیه السلام ) عرض كرد: يك قرص نان براى حسن و حسين ، پختم ، و از آن ، اين مقدار را براى شما آوردم . پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اما انه اول طعام دخل فم ابيك مند ثلاث : بدانكه اين مقدار نان ، نخستين غذائى است كه پس از سه روز (گرسنگى ) در دهان پدرت قرار مى گيرد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
✅ حکایت حکومت هزار فامیل در زمان آقا محمد خان قاجار، شخصی از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبتی داشت پیش صدر اعظم شکایتی برد. صدر اعظم دانست که حق با شاکی است. گفت : اشکال ندارد می‌توانی به اصفهان بروی، مرد گفت: اصفهان دست برادر زاده شماست. گفت به شیراز برو. مرد گفت: شیراز دست خواهر زاده شماست. گفت: خوب به تبریز برو. گفت آنجا دست نوه شماست. صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت گفت: چه می‌دانم. برو به جهنم. مرد با خونسردی گفت : آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارند. حکایت @hkaitb
✅ حکایت خزانه خالی در زمان‌های دور، پادشاهی کارهای عجیب می‌کرد و هر روز به شکلی مردم را آزار می‌داد. یک روز که خزانه‌ی دولت در حال خالی شدن بود، دستور داد ماموران در شهر بروند و هر که را که عیبی در بدن دارد ،صد سکّه جریمه کنند. ماموری در گذرگاهی یک نفر را می‌بیند که کنار دیوار نشسته و یک چشمش «کور» است. پیش او می‌رود و می‌گوید،صد سکّه جریمه بابت یک چشم کورت باید بدهی. مرد که لکنت زبان داشت می‌گوید: آ ، آ ، آآخه ... چه، چه، چه چرا؟ مامور: «لال» هم که هستی پس باید دویست سکّه بدهی و گریبان او را می‌گیرد و با هم درگیر می‌شوند. به ناگاه کلاه از سر مردِ بخت بَرگشته می‌افتد. مامور می‌بیند مرد طاس است. می‌گوید: «طاس» هم که هستی، پس باید سیصد سکّه جریمه بدهی! مرد به هر شکلی که بود از دست مامور فرار می‌کند. مامور می‌بیند مرد لنگان لنگان می‌دود و «شَل» می‌زند، فریاد می‌زند: بگیریدش، نگذارید فرار کند گنج پیدا کرده‌ام! حکایت @hkaitb
✅ حکایت تنبل خانه شاه عباسی شاه عباس کبیر یک روز گفت: خدا را شکر! همه اصناف در مملکت ایران به نوایی رسیده‌اند و هیچ کس نیست که بدون درآمد باشد. سپس خطاب به مشاوران خود گفت: همین طور است؟ همه سخن شاه را تایید کردند.از نمایندگان اصناف پرسید، آن‌ها هم بر حرف شاه صحه گذاشتند و از تلـاش‌های شاه در آبادانی مملکت تعریف کردند. اما وزیر عرض کرد: قربانتان بشوم، فقط تنبل‌ها هستند که سرشان بی کلـاه مانده. شاه بلـافاصله دستور داد تا تنبل‌خانه‌ای در اصفهان تاسیس شود و به امور تنبل‌ها بپردازد. بودجه‌ای نیز به این کار اختصاص داده شد. کلنگ تنبل‌خانه بر زمین زده شد و تنبل‌خانه مجللی و باشکوهی تاسیس شد. تنبل‌ها از سرتاسر مملکت در آن جای گرفتند و زندگیشان از بودجه دولتی تامین شد. تعرفه بودجه تنبل خانه روز به روز بیشتر می‌شد، شاه گفت: این همه پول برای تنبل‌خانه؟ عرض کردند: بله. تعداد تنبل‌ها زیاد شده و هر روز هم بیشتر از دیروز می‌شود! شاه به صورت سرزده و با لباس مبدل به صورت ناشناس از تنبل‌خانه بازدید کرد. دید تنبل‌ها از در و دیوار بالـا می‌روند و جای سوزن انداختن نیست. شاه خودش را معرفی کرد. هر چه گفتند: شاه آمده، فایده‌ای نداشت، آن قدر شلوغ بود که شاه هم نمی‌توانست داخل بشود. شاه دریافت که بسیاری از این‌ها تنبل نیستند و خود را تنبل جا زده‌اند تا مواجب بگیرند. شاه به کاخ خود رفت و مساله را به شور گذاشت. مشاوران هر یک طرحی ارایه دادند تا تنبل‌ها را از غیر تنبل‌ها تشخیص بدهند ولی هیچ یکی از این طرح‌ها عملی نبود. سرانجام دلقک شاه گفت: برای تشخیص تنبل‌های حقیقی از تنبل‌نماها همه را به حمامی ببرند و منافذ حمام را ببندند و آتش حمام را به تدریج تند کنند، تنبل‌نماها تاب حرارت را نمی‌آورند و از حمام بیرون می‌روند و تنبل‌های حقیقی در حمام می‌مانند. شاه این تدبیر را پسندید و آن را به اجرا درآورد. تنبل‌نماها یک به یک از حمام فرار کردند. فقط دو نفر باقی ماندند که روی سنگ‌های سوزان کف حمام خوابیده بودند. یکی ناله می‌کرد و می‌گفت: آخ سوختم، آخ سوختم. دیگری حال ناله و فریاد هم نداشت گاهی با صدای ضعیف می‌گفت: بگو رفیقم هم سوخت! حکایت @hkaitb
✅ حکایت ناصرالدین شاه و سیب زمینی در زمان ناصرالدین شاه قاجار دو آمریکایی به ایران آمدند و پس از شرفیابی نزد شاه به او گفتند: ما از ساکنان بومی سرزمین آمریکا آموختیم در هنگام خشکسالی میتوان از ریشه‌ی گیاهی استفاده کرد به نام سیب زمینی. این گیاه نسبت به خشکسالی مقاوم بوده و با کاشت آن میتوان از بروز و مرگ و میر ناشی از قحطی در سال‌های خشک جلوگیری کرد. ما 2 نفر به خاطر خواست‌های خیرخواهانه به ممالک مختلف جهان سفر میکنیم و برای نجات همنوعانمان در سراسر دنیا این گیاه را به تمامی ممالک معرفی میکنیم. امیدواریم شاهنشاه ایران نیز کاشت این گیاه را به کشاورزان کشورش آموزش دهد و... ناصرالدین شاه در جواب به این دو آمریکایی میگوید: کشور ما کشور ثروتمندی است و مردم من نیازی به این چیزها ندارند و کشور در کف با کفایت ما هرگز دچار قحطی و عوارض ناشی از آن نمیگردد و دستور میدهد راه خروج را به این دو خارجی نشان دهند. این در حالیست که گرسنگی و بیماری و سوهاضمه هر روز جان تعداد زیادی از مردم کشور را می‌گرفت. این دو آمریکایی در ادامه خاطرات خود می‌نویسند: در هیچ کشوری هیچ حاکمی چون شاه ایران یاوه‌گو نبود و سرنوشت مردم خویش را اینچنین برای غرور کاذب خود به خطر نمی‌انداخت. حکایت @hkaitb
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🚷 ۲ دختر ۱۷ و ۱۵ ساله به جرم گذاشتن یک عکس در اینستاگرام به ۱۲۰ سال حبس محکوم شدن واقعا که خیلی بی حیان‼ ‼️ دیدن عکس شرم آور👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2094530851C7dc7ef393e
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
اگه جنبه داری بزن رو خانومه😂👻👇🏿 ////////\\\\\\\ ////☆☆☆☆\\\ /////(👁 | 👁)\\ \_ 👄_/ 🖐 / \ \ \/ \ \ /| | | \_/ | / | | 17 ساله ها حملههههه👀🔞☝️🏻