حضرت آیت الله محفوظی :
هر کس گناهی کند در نامهٔ اعمال او ثبت می شود و فرشتهٔ موکّل بر او ، آن را می نویسد . اما اگر بنده ای به خود آمد و از گناهان خود پشیمان شد و حالت استغفار واقعی به خود گرفت ، آن گناهان از بین می رود
. هیچ عاملی برای محو گناه جز استغفار وجود ندارد .
زراره می گوید از امام صادق ( ع ) شنیدم که فرمود : “ بنده چون گناهی کند از بامداد تا شب مهلت دارد پس اگر آمرزش خواست آن گناه بر او نوشته نشود “ .
📚بر گرفته از کتاب عرفان و عبادت
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆خطر مسؤليّت قضاوت
در بنى اسرائيل يك نفر قاضى بود كه بين مردم به حق قضاوت مى كرد، او وقتى كه در بستر مرگ قرار گرفت به همسرش گفت : هنگامى كه مردم ، مرا غسل بده و كفن كن و چهره ام را بپوشان و مرا بر روى تخت (يا تخته و تابوت ) بگذار، كه بخواست خدا چيز بد و ناگوارى نخواهى ديد.
وقتى كه او مرد، همسرش طبق وصيّت او رفتار كرد، و پس از چند دقيقه ، روپوش را از روى صورتش كنار زد، ناگاه كرمى را ديد كه بينى او را قطعه قطعه مى كند، از اين منظره وحشت زده شد (و روپوش را به صورتش افكند، و آمدند و جنازه او را بردند و دفن كردند).
همان شب در عالم خواب شوهرش را ديد، شوهرش گفت : آيا از آنچه در مورد آن كرم ديدى وحشت كردى ؟
زن گفت : آرى .
قاضى گفت : سوگند به خدا آن منظره وحشتناك به خاطر تمايل من به برادرت بود، روزى برادرت با يك نفر نزاع داشت و نزد من آمد، وقتى كه آنها نزد من نشستند تا بين آنها قضاوت كنم ، من پيش خود گفتم : خدايا حق را با برادر زنم قرار بده ، وقتى كه به نزاع آنها بررسى گرديد اتقاقا حق با برادر تو، بود، خوشحال شدم ، آنچه از كرم ديدى مكافات عمل من بود كه چرا چنين مايل بودم كه حق با برادر زنم باشد و بى طرفى را در هواى نفس خودم حفظ نكردم .
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
#داستان_آموزنده
🔆سيماى شيعيان
شبى مهتابى بود، امام على (علیه السلام ) از مسجد كوبه بيرون آمد و به عزم صحرا حركت كرد، گروهى از مسلمين به دنبال آنحضرت حركت كردند، امام ايستاد و به آنها رو كرد و فرمود:
من انتم : شما كيستيد؟
آنها عرض كردند: نحن شيعتك يا اميرالمؤ منين : ما از شيعيان تو هستيم اى اميرمؤمنان .
حضرت با دقّت به چهره آنها نگريست و سپس فرمود: چگونه است كه سيماى شيعه را در چهره شما نمى نگرم ؟
آنها پرسيدند: سيماى شيعه چگونه است ؟ فرمود:
صفر الوجوه من السّهر، عمش العيون من البكاء، حدب الظّهور من القيام ، خمص البطون من الصّيام ، ذبل الشّفا من الدّعاء، عليهم غيرة الخاشعين .
آنها: 1. زرد چهرگان بر اثر بيدارى شب 2. خراب چشمان بر اثر گريه 3. خميده پشت بر اثر قيام 4. تهى دل بر اثر روزه 5. خشكيده لب تر بر اثر دعا هشتند، و گرد فروتنان بر آنها نشسته است .
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 در مکتب امام حسین (ع)
🔹عاشق شهادت میشویم و در این راستا جز زیبایی نمیبینیم..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬شوق شهادت
🎙آیت الله العظمی #جوادی_آملی
«در يكی از بيانات نورانی حضرت امير مؤمنان (سلام الله عليه) هست كه فرمود: من هرگز حاضر نيستم چهره نحس كفار را ببينم،فقط #شوق_شهادت است كه مرا در ميدان روبروی اينها قرار میدهد...
همين معناست كه #حزبالله را پيروز كرده؛ همين معناست كه دفاع مقدس را تأمين كرده؛ همين معناست كه جوانهای سراسر جهان اسلام را دارد بيدار میکند.»
٨۵/۵/٢۰
...
📢 پیام حضرت آیتالله العظمی خامنهای رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت شهادت حجتالاسلام والمسلمین سیدحسن نصرالله دبیرکل شهید حزبالله لبنان
👈 راه و مکتب سید مقاومت ادامه خواهد یافت/ ضربات جبههی مقاومت بر پیکر فرسوده و رو به زوال رژیم صهیونی کوبندهتر خواهد شد
📝 بسم اللّه الرحمن الرحیم
انا للّه و انا الیه راجعون
ملت عزیز ایران
امت بزرگ اسلامی
✏️ مجاهد کبیر، پرچمدار مقاومت در منطقه، عالم بافضیلت دینی، و رهبر مدبر سیاسی، جناب سید حسن نصرالله رضواناللهعلیه، در حوادث دیشب لبنان به فیض شهادت نائل آمد و به ملکوت پرواز کرد. سید عزیز مقاومت پاداش دهها سال جهاد فی سبیل الله و دشواریهای آن را در خلال یک پیکار مقدس دریافت کرد. در حالی شهید شد که سرگرم طرّاحی برای دفاع از مردم بیپناه ضاحیهی بیروت و خانههای ویرانشده و عزیزان پرپرشدهی آنان بود، همچنانکه دهها سال برای دفاع از مردم ستمدیدهی فلسطین و شهر و روستای غصبشده و خانههای تخریبشده و عزیزان قتلعامشدهی آنان طرّاحی و تدبیر و جهاد کرده بود. فیض شهادت پس از اینهمه مجاهدت حق مسلّم او بود.
✏️ دنیای اسلام، شخصیتی باعظمت را؛ و جبههی مقاومت پرچمداری برجسته را، و حزب الله لبنان رهبری کمنظیر را از دست داد، ولی برکات تدبیر و جهاد چند ده سالهی او هرگز از دست نخواهد رفت. اساسی که او در لبنان پایهگذاری کرد و به دیگر مراکز مقاومت، جهت بخشید، با فقدان او نه تنها از میان نخواهد رفت، که به برکت خون او و دیگر شهیدان این حادثه استحکام بیشتر خواهد یافت. ضربات جبههی مقاومت بر پیکر فرسوده و رو به زوال رژیم صهیونی، بحول و قوهی الهی کوبندهتر خواهد شد. ذات پلید رژیم صهیونی در این حادثه، به پیروزی دست نیافته است.
✏️ سیّد مقاومت، یک شخص نبود، یک راه و یک مکتب بود، و این راه همچنان ادامه خواهد یافت. خون شهید سید عباس موسوی بر زمین نماند، خون شهید سید حسن هم بر زمین نخواهد ماند.
✏️ اینجانب به همسر گرامیِ سید عزیز که پیش از او فرزندش سید هادی را نیز در راه خدا داده، و به فرزندان گرامیش و به خانوادههای شهیدان این حادثه و به یکایک افراد حزب الله و به مردم عزیز و مقامات عالیهی لبنان، و به سراسر جبههی مقاومت، و به مجموع امت اسلامی، شهادت نصرالله بزرگ و یاران شهیدش را تبریک و تسلیت عرض میکنم و در ایران اسلامی پنج روز عزای عمومی اعلام مینمایم. خداوند آنان را با اولیائش محشور فرماید.
✏️ والسلام علی عبادالله الصالحین
سید علی خامنهای
۱۴۰۳/۰۷/۰۷
حکایت
@hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭رهبرم از دست رفت
حکایت
@hkaitb
عالم اسلام غرق آه شد
کشور لبنان بدون ماه شد
سید خوش روی حزب الله رفت
شیعه در اندوه نصرالله شد
✍دلنشین شالی
حکایت
@hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠#آیتالله_خامنهای
🔹گزیدهای از جلسه #تفسیر_سوره_حشر3
🖌پیامبران الهی نسبت به دشمنان خود بیتفاوت نبودند.
۱۳۶۱/۰۵/۰۱
حکایت
@hkaitb
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁
#داستان_آموزنده
🔆شير است نه گاو
💥مردى روستايى، گاو خود را در آخور بست و به سراى خود رفت . شيرى آمد، گاو را خورد و در جاى او نشست .
💥مدتى گذشت . مرد روستايى به آخور آمد تا گاو را آب و علف دهد . آخور چنان تاريك بود كه روستايى ندانست كه در جاى گاو، شيرى درنده نشسته است . بر سر شير آمد و دست بر پشت او مىكشيد و مىنواخت.
💥شير در زير نوازشهاى دست روستايى، به خنده افتاد و پيش خود گفت: راست است كه مىگويند آدميان، دوست مىرانند و دشمن مىنوازند . اگر مىدانست كه چه كسى را مىنوازد، زهرهاش پاره مىشد و جان مىداد.
آرى، آدمى گاه آرزوى چيزى يا كسى را مىكند كه اگر حقيقت آن چيز يا كس را مىدانست و مىشناخت، مىگريخت، و چون دشمن خويش را نمىشناسد، گاه عمر خود را در خدمت او صرف مىكند، و در همه عمر عاشق او است!
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
حکایت
.
.
.
🍃🍃🍃🍃
#شهیدانه
🔆رفتار شهید بروجردی با یک سرباز...
خودش را برای رفتن به ماموریت آماده میکرد که یک «سرباز» وارد اتاق شد و به مسئول دفتر فرمانده گفت که مرخصی لازم دارد و وقتی با جواب منفی روبرو شد، با ناراحتی پرسید: بروجردی کجاست؟ می خواهم با خودش صحبت کنم.
محمد رو کرد به سرباز و گفت: فرض کن که الان داری با بروجردی صحبت میکنی و او هم به تو میگوید که نمیشود به مرخصی بروی. شما سرباز اسلام هستید و به خاطر عدم موافقت با یک مرخصی که نباید اینطور عصبانی بشوید.
این حرف انگار بنزینی بود که بر آتش درون سرباز ریخته شد و او را شعله ورتر کرد و ناگهان سیلی محکمی به گوش محمد زد و گفت: اصلا به شما چه ربطی دارد که دخالت میکنی و با همان عصبانیت هر چه از دهانش در آمد نثار محمد کرد.
محمد به او نزدیک شد و خواست بغلش کند، سرباز گمان کرد میخواهد او را کتک بزند؛ مقاومت کرد و خواست از خودش دفاع کند، محمد بوسهای بر پیشانی سرباز زد و گفت بیا داخل دفتر بنشینیم و با هم صحبت کنیم.
اما سرباز که هنوز نمیدانست با چه کسی طرف است، با همان عصبانیت گفت اصلا تو چه کارهای که دخالت میکنی؟! من با بروجردی کار دارم.
محمد لبخندی زد و گفت خب بابا جان بروجردی خودم هستم.
سرباز جا خورد و زد زیر گریه. گفت هر کاری کنی حق با توست و اگر میخواهی تبعیدم کن یا برایم قرار زندان بنویس.
اما بروجردی نه تبعیدش کرد و نه برایش زندان برید و به سرباز گفت: حالا برو مرخصی، وقتی برگشتی بیا تا بیشتر با هم صحبت کنیم تا ببینیم میشود این عصبانیتت را فرو نشاند.
از آن روز به بعد سرباز عصبانی شد مرید محمد. وقتی که از مرخصی برگشت، به خط مقدم رفت و عاقبتش ختم به شهادت شد.
خبر برخورد فلان نماینده مجلس با سرباز ناجا را که شنیدم، یاد روایتی که در بالا خواندید افتادم. حضور امثال عنابستانی در مجلس و ردههای مدیریتی کشور، خیانت است به آنهمه خونی که پای حفاظت از این نظام و انقلاب ریخته شد؛ از جمله خون بروجردی.
و سوال این است که چه شد که از بروجردی به عنابستانی رسیدیم؟
کاش میشد برگردیم به قبلتر ها؛ به روزگار بزرگانی چون بروجردی ها و کاظمی ها..
حکایت
💢آفتابه
راننده اتوبوس با صدای بلند اعلام کرد، در این قهوهخانه ۱۵ دقیقه توقف داریم. کسی دیر نکند.
من از دقایقی قبل از انتهای اتوبوس، آمده بودم جلوی اتوبوس ایستاده بودم. به محض اینکه شاگرد شوفر درب جلو را باز کرد مثل فنر پریدم پایین و فاصلهی اتوبوس تا توالت را با سرعت زیاد دویدم.
پیرمردی جلوی سرویس توالتهای قهوهخانه روی یک صندلی کهنه نشسته بود. شش هفت تا آفتابه پلاستیکی را از آب پر کرده بود و کنار دیوار چیده بود.
من اولین آفتابه را برداشتم و به سمت یکی از توالتها دویدم. پیرمرد فوراً داد زد آقا برگرد برگرد برگرد.
برگشتم گفتم؟ چیه؟ من چه کردم؟
گفت این آفتابه را بگذار آن یکی را بردار
کاری را که گفت انجام دادم و پریدم داخل توالت.
دقایقی بعد مثل مرغی که از قفس آزاد شده باشد. از توالت بیرون آمدم سکهای به پیرمرد دادم و از او خداحافظی کردم.
چند قدم از او دور شدم ولی دوباره به سمتاش برگشتم و به او گفتم پدرجان این آفتابهها که همه یک اندازه و یک رنگ هستند و همهی آنها پر از آب بودند. برای چه به من گفتی این آفتابه را بگذارم و آن یکی را بردارم. این آفتابهها از نظر شما مگر با هم فرقی میکند؟!
گفت پسرم درست است که این آفتابهها از نظر شما فرقی با هم ندارند ولی میخواستم شیر فهم بشوی من که با این سن و سالم روزی ده ساعت توی سرما و گرما اینجا کار میکنم برگ چغندر نیستم. من هم اینجا برای خودم آدمی هستم. اینطور نیست که شما هر آفتابهای را که خواستی به میل خودت برداری.
آفتابه با آفتابه فرقی نمیکند ولی من هم اینجا برای خودم کسی هستم.
عجب حکایتی!🌺
حکایت
.
.
🌸🍃🌸🍃
پادشاهى با وزير و عدهاى از همراهان به قصد شکار از شهر خارج شد. بعد از طى مسافتى چشمش به دهقانى افتاد که مشغول کندن زمين بود شاه جلو رفت و از دهقان پرسيد: در هشت چکار کردى که حالا مىکني؟ دهقان جواب داد: کردم و نشد.
بعد پرسيد: با دو چه کردي؟ دهقان گفت: دو تبديل به سه شد.
گفت: دور چه شد؟ دهقان جواب داد: نزديک شد.
پرسيد: با برادران چه مىکني؟ گفت بين آنها تفرقه افتاده است.
چند سؤال ديگر هم از او کرد و سرانجام به او گفت: ارزان نفروشي.
دهقان هم جواب داد: تا مشترى چه کسى باشد. بعد از دهقان خداحافظى کرد و رفت.
وقتى به کاخ رسيد از وزيرش پرسيد که من از دهقان چه پرسيدم و او چه جواب داد. وزير هر کار کرد نتواست جواب شاه را بدهد. شاه به او چند روز فرصت داد. تا جواب آن پرسشها را پيدا کند و گفت اگر نتوانستى جوابها را پيدا کنى جانت را از دست خواهى داد. وزير خيلى ناراحت شد. بالأخره به سراغ دهقان رفت و از او جواب سؤالها را خواست. دهقان گفت: هزار اشرفى مىگيرم و جواب تو را مىدهم. وزير ناچار شد هزار اشرفى را بدهد. وقتى جوابها را شنيد به خدمت پادشاه آمد و گفت:
جواب سؤال اول که 'در هشت چکار کردي' يعنى در هشت ماه اول سال چه کردى که حالا مجبور کار بکني؟ که دهقان گفت کردم و نشد.
سؤال دوم که با دو چه کردى و دو تبديل به سه شد؟ يعنى حالا علاوه بر دو پا با عصا راه مىروم.
سؤال سوم که دور چه شد؟ و دهقان جواب داد نزديک شد يعنى ابتدا جوان بودم و دور را مىديدم و حالا پير شدهام و دور را نمىبينم و نزديکبين شدهام.
سؤال چهارم مقصود از با برادران چه مىکني؟ دندانها است که بعضى از آنها افتاده و بينشان فاصله ايجاد شده است.
و قسمت آخر که دهقان در جواب 'ارزان نفروشي' گفته بود تا 'خريدار که باشد' منظور معاملهاى بود که با وزير کرد که اگر شخص عادى از او جواب مىخواست ممکن بود مجانى جواب بدهد يا پول کمترى از او طلب کند!
.
خواب راست
💫مرحوم تبريزى نويسنده كتاب ريحانة الادب فرزندى داشت كه دست راست او درد مى كرد (شايد روماتيسم شديد داشت ) به طورى كه به زحمت مى توانست قلم بدست بگيرد، بنا شد براى معالجه به آلمان برود.
💫او نقل كرد: در كشتى كه بودم ، در خواب ديدم كه مادرم از دنيا رفته است ، تقويم را باز كردم و جريان را با قيد روز و ساعت نوشتم ، بعد از مدتى كه به ايران برگشتم ، جمعى از بستگان به استقبال من آمدند ديدم لباس مشكى در تن دارند، تعجب كردم و جريان خواب به كلى از خاطرم رفته بود، سرانجام تدريجا به من فهماندند كه مادرم فوت كرده ، و بلا فاصله به ياد جريان خواب افتادم ، تقويم را بيرون آوردم و روز فوت را سؤال كردم ، ديدم درست در همان روز مادرم از دنيا رفته بود.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
.
.
.
.
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
. 😁فیلم حموم شب اول ازدواج😁
https://eitaa.com/joinchat/806813752C2108001c9c
🤣ببینی روده هات ترکیده از خنده 🤣
https://eitaa.com/joinchat/806813752C2108001c9c
زیر 18سال اصلا اصلا وارد نشه ⛔️⭕️
✨﷽✨
💠راهکار آیت الله بهجت ره
✍یکی از طلاب محترم نقل کردند : "روزی به خدمت حضرت آیه الله بهجت رسیدم و عرض کردم: آیا می شود خودمان به این دستوراتی که از بزرگان رسیده و در کتاب ها نوشته شده ، مانند دستورات مرحوم بید آبادی عمل کنیم؟
آقا جواب دادند:مرحوم بید آبادی و بزرگان دیگه برای اسلام زحمات بسیار کشیدند ، ولی هر کدام از راه خاصی افراد را به سوی خدا می بردند. ولی راه من هم این است که این دستور العمل فقط در یک چیز جمع شده،در یک کلمه خیلی کوچک ، و آن "ترک گناه"است! ولی فکر نکن ترک گناه چیز ساده ای است، گاهی خیلی مشکل است.و تمام دستورات خودشان بعداً می آید.
🔰 ترک گناه مثل چشمه ای است که همه چیز را خود به دنبال دارد ، شما گناه را ترک کنید دستورات بعدی و عبادات دیگر خود به خود به سمت شما می آید." گاهی خود آقا می فرمودند: "خیال می کنیم خیلی چیزها گناه نیست وحال اینکه نگاه تند به مطیع،و نگاه محبت آمیز به عاصی خود گناه است که شاید ما گناه نشماریم..."
********
حکایت
.
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق داری گلم؟!🙊🫀
بزنرواولاسمعشقتببینچیمیشه🤤👇🏻
🧡𝐄🧡 🧡𝐖🧡 🧡𝐊🧡
🧡𝐑🧡 🧡𝐓🧡 🧡𝐘🧡
🧡𝐔🧡 🧡𝐈🧡 🧡𝐎🧡
🧡𝐏🧡 🧡𝐀🧡 🧡𝐒🧡
🧡𝐃🧡 🧡𝐅🧡 🧡𝐆🧡
🧡𝐇🧡 🧡𝐉🧡 🧡𝐊🧡
🧡𝐋🧡 🧡𝐙🧡 🧡𝐌🧡
🧡𝐂🧡 🧡𝐕🧡 🧡𝐍🧡
زیر 18سال نیاد خطریههه😱😡☝🏼
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
عصل لامصب 🤣😈👇🏿
عجب چیزیه 💦🚷
بزن روش 👇👇
🍀 🧠🧠
🧠🧠🧠
🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🏴🏴
🧠🧠🧠🧠
🧠🧠☁️☁️
🧠🧠⌚️⌚️
🧠🧠☁️☁️
🧠🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🔨🥿🥿🥿
🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠
🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠🧠
🍀🍀🧠🧠🍀🍀🍀🍀🍀🍀
👾🍀🧠🧠🍀🍀🍀👾👾👾
👾👾🍀🍀🍀🍀🍀🍀👾
🍀🍀 🍀🍀
🧠 🧠
❌ورود افراد کم سن و با ادب ممنون 🚷
🔴 داستان کوتاه
داستان مردی که زبان گربه ها را آموخت
مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
سلیمان گفت: توان تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید، کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند.
سلیمان در گوش او دمید و عملا" زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم.
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا خواهم فروخت، فردا صبح زود آنرا فروخت
گربه امد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت: نه، صاحبش فروختش،
اما، گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید: آیا گوسفند مرد؟
گفت: نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحب خانه خواهد مرد، و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت
و ما هم از آن میخوریم! مرد شنید و به شدت برآشفت
نزد پیامبر رفت و گفت: گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن!
پیامبر پاسخ داد: خداوند خروس را فدای تو کرد اما آنرا فروختی،
سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت
و کفن و دفن آماده کن!
.
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !!!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
.
.
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
حامد آهنگی بازم ترکوند 🤣🤣🤣
👻👻 عجب بشری این مرد 👻
تیکه های نایاب برنامه شباهنگ 😁👇
https://eitaa.com/joinchat/1757806839C1fe1932a42
ایسگاه گرفتن های حامد 😂👇
https://eitaa.com/joinchat/1757806839C1fe1932a42
لامصب چه تیکه هایی میندازه🤭 ☝️
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
کسی جرئت داره بزنه رو شکل؟! 😂👇🏻😻
┈┈┈┈╱╲┈┈┈╱╲┈┈┈┈┈
┈┈┈╱╱╲╲▁╱╱╲╲┈┈┈┈
┈┈┈▏┏▅╮▔╭▅┓▕┈┈┈┈
┈┈┈▏╰━┛▼┗━╯▕┈┈┈┈
┈┈┈╲╰┳┳╋┳┳╯╱┈┈┈┈
┈┈┈┈╲╰┻┻┻╯╱┈┈┈┈┈
┈┈┈┈┈╰━━━╯┈┈┈┈┈┈
بچه مچه نزنه 👆🏼🔞😹
🌸🍃🌸🍃
#توبه_ابولبابه
در جریان بنی قریظه ، به خاطر خیانتی که یهودیان به اسلام و مسلمین کردند ، رسول اکرم (ص ) تصمیم گرفت که کار آنها را یکسره کند . یهودیان از پیامبر(ص ) خواستند تا ابولبابه را پیش آنها بفرستد تا با او مشورت نمایند . پیامبر اکرم (ص ) فرمود : ابولبابه ! برو ، ابولبابه هم دستور آن حضرت را اجابت کرده و با آنها به مشورت نشست . اما او در اثر روابط خاصی که با یهودیان داشت ، در مشورت منافع اسلام و مسلمین را رعایت نکرد و یک جمله ای را گفت و اشاره ای را نمود که آن جمله و آن اشاره به نفع یهودیان و به ضرر مسلمانان بود .
وقتی که از جلسه بیرون آمد ، احساس کرد که خیانت کرده است ، اگر چه هیچ کس هم خبر نداشت . اما قدم از قدم که بر می داشت و به طرف مدینه می آمد ، این آتش در دلش شعله ورتر می شد .
به خانه آمد ، اما نه برای دیدن زن و بچه ، بلکه یک ریسمان از خانه برداشت و با خویش به مسجد پیامبر آورد و خود را محکم به یکی از ستونهای مسجد بست و گفت :
خدایا تا توبه من قبول نشود ، هرگز خودم را از ستون مسجد باز نخواهم کرد . گفته اند فقط برای خواندن نماز یا قضای حاجت یا خوردن غذا دخترش می آمد و او را از ستون باز می کرد و مجددا باز خود را به آن ستون می بست و مشغول التماس و تضرع می شد و می گفت :
خدایا غلط کردم ، گناه کردم ، خدایا به اسلام و مسلمین خیانت کردم ، خدایا به پیامبر تو خیانت کردم ، خدایا تا توبه من قبول نشود همچنان در همین حال خواهم ماند تا بمیرم .
این خبر به رسول اکرم (ص ) رسید . فرمود : اگر پیش من می آمد و اقرار می کرد ، در نزد خدا برایش استغفار می نمودم ولی او مستقیم نزد خدا رفت و خداوند خودش به او رسیدگی خواهد کرد . شاید دو شبانه روز یا بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که ناگهان بر پیامبر اکرم (ص ) در خانه سلمه وحی نازل شد و در آن به پیامبر خبر داده شد که توبه این مرد قبول است . پس از آن پیامبر فرمود : ای ام سلمه ! توبه ابولبابه پذیرفته شد . ام سلمه عرض کرد : یا رسول الله ! اجازه می دهی که من این بشارت را به او بدهم ؟ فرمود : مانعی ندارد .
اطاقهای خانه پیامبر هر کدام دریچه ای به سوی مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجد ساخته بودند . ام سلمه سرش را از دریچه بیرون آورد و گفت : ابولبابه ! بشارتت بدهم که خدا توبه تو را قبول کرد .
این خبر مثل توپ در مدینه صدا کرد ، مسلمانان به داخل مسجد ریختند تا ریسمان را از او باز کنند ، اما او اجازه نداد و گفت : من دلم می خواهد که پیامبر اکرم (ص ) با دست مبارک خودشان این ریسمان را باز نمایند .
نزد پیامبر(ص ) آمدند و عرض کردند : یا رسول الله ابولبابه چنین تقاضایی دارد ، پیامبر به مسجد آمد و ریسمان را باز کرده و فرمود : ای ابولبابه توبه تو قبول شد ، آنچنان پاک شدی که مصدق آیه : یحب التوابین و نحب المتطهرین گردیدی . الان تو حالت آن بچه را داری که تازه از مادر متولد می شود ، دیگر لکه ای از گناه در وجود تو نمی توان پیدا کرد .
بعد ابولبابه عرض کرد : یا رسول الله ! می خواهم به شکرانه این نعمت که خداوند توبه من را پذیرفت ، تمام ثروتم را در راه خدا صدقه بدهم . پیامبر فرمود : این کار را نکن . گفت : یا رسول الله اجازه بدهید دو ثلث ثروتم را به شکرانه این نعمت صدقه بدهم . فرمود : نه . گفت : اجازه بده نصف ثروتم را بدهم . فرمود : نه . عرض کرد : اجازه بفرمایید یک ثلث آن را بدهم . فرمود : مانعی ندارد .
.
هدایت شده از پارازیت
استفاده از اجنه در ترور سید حسن نصر الله
قدرت ماورایی اسرائیل در استفاده از اجنه
🔰🔰
https://eitaa.com/joinchat/3602645011Ccd72257cb7
عجب بی شرفایی هستن 😔 👆