eitaa logo
حکایتهای بهلول و ملا نصرالدین
6.3هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
2.4هزار ویدیو
16 فایل
بسم الله الرحمان الرحیم مرکز خرید و فروش کانال در ایتا👇 https://eitaa.com/joinchat/223674416C035f1536ee اینجا میتونی کانالتو بفروشی یا کانال مناسب بخری👆 تبلیغات انبوه در بهترین کانال های ایتا 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/926285930Ceb15f0c363
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨 فوری پوشش لحظه ای حمله شدید اسرائیل به لبنان و مواضع حزب الله 🔰🔰 https://eitaa.com/joinchat/3602645011Ccd72257cb7 👆 🇦🇪پوشش لحظه ای در هم کوبیده شدن اسرائیل
18.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آیت‌الله_خامنه‌ای ضعف فکری و عقلی، علت اصلی اختلاف درونی منافقان ۱۳۶۱/۰۵/۲۹ حکایت @hkaitb
47.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برنامه تلویزیونی "جغرافیای فتح" فصل یکم: "غزاوی‌ها" مرور تاریخچه غزه و سرگذشت غزاوی‌ها به روایت کارشناس و روی نقشه... قسمت یکم: "غره تا ۷ اکتبر" حکایت @hkaitb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی در لحظه زندگی می‌کنیم، همه چیز این دنیا زیبا تر دیده میشه 😇💚🪴 حکایت @hkaitb
🔆لقب قضم براى على (علیه السلام ) جنگ احد بود طلحة بن ابى طلحه قهرمان و پرچمدار رشيد و غول پيكر دشمن به ميدان تاخت ، امام على (ع ) به ميدان او رفت و درگيرى شديدى پديد آمد و سرانجام طلحه به دست على (ع ) كشته شد. هنگامى كه طلحه با على (ع ) روبرو شد فرياد زد: يا قضم (و به نقل ديگر گفت يا قضيم ). شخصى از امام صادق (ع ) پرسيد: چرا دشمن ، على (ع ) را با اين لقب (قضم ) خواند؟ امام صادق (ع ) فرمودند: اين لقب براى على (ع ) خاطره اى دارد بشنو تا براى تو تعريف كنم . در آغاز بعثت ، در مكّه مشركان به پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) آزار مى رساندند، ولى تا ابوطالب پدر على (ع ) همراه پيامبر (ص ) بود، جراءت جسارت به پيامبر (ص ) را نداشتند، تا اينكه مشركان عده اى از كودكان را وا داشتند تا به سوى پيامبر (ص ) سنگ پرانى كنند، هنگامى كه پيامبر (ص ) از خانه بيرون مى آمد كودكان سنگ و خاك به سوى پيامبر (ص ) مى انداختند. پيامبر (ص ) از اين جريان رنج آور (با توجه كه موضوع را به ميان كودكان كشانده اند) به على (كه در آن زمان سيزده سال داشت ) شكايت كرد. على (ع ) عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا، هر گاه از خانه بيرون رفتى مرا نيز با خودت ببر. پيامبر (ص ) همراه على (ع ) از خانه بيرون آمدند، كودكان مشركين طبق معمول به سوى پيامبر (ص ) سنگ پرانى كردند. على (ع ) به سوى آنها حمله مى كرد هرگاه به آنها مى رسيد گوش و بينى و عظله صورت آنها را مى گرفت و فشار مى داد و در هم مى كوبيد، كودكان در اثر درد شديد گريه مى كردند و به خانه خود باز مى گشتند، پدرانشان مى پرسيدند: چرا گريه مى كنيد؟ در پاسخ مى گفتند: قضمنا على قضمنا علىّ على (ع ) ما را گوشمال و...داد از اين رو على (ع ) را به عنوان قضم ياد كردند (يعنى گوشمال دهنده و در هم كوبنده ). و بر همين اساس پرچمدار شجاع دشمن در جنگ احد، بياد خاطره نوجوانى على (ع ) افتاد و على (ع ) را به عنوان قضم ياد كرد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
✨﷽✨ ✍رفیق خدا که باشی هیچ وقت، بن بست و ناامیدی برات معنایی نداره کسی که به خدا در زندگی تکیه میکنه و خدا رو سرپرست خودش در زندگیو میگیره، هیچ وقت نه بابت گذشته افسوس میخوره و نه بابت آینده نگران میشه چون میدونه خدا جباره و جبار به معنی جبران کننده است. متاسفانه اکثر ما به آدمهایی مثل خودمون تکیه میکنیم و وقتی اونا رو از دست میدیم یا بهمون ضربه می‌زنند از هم میپاشیم و از خدا گله میکنیم که چرا؟؟ در صورتی که خدا خودش بارها به ما تذکر میده که فقط به من تکیه کنید و از من کمک بخواید. مسلما توکل کردن یک شبه اتفاق نمی‌افته، یک دانشگاهه که باید هر روز تمرین کرد و درس های کوچیک و بزرگش و پاس کرد تا به موفقیت و آرامش و پیروزی رسید. . وَمَن يَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ ﻭ ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻧﻲ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﻲ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺑﭙﺬﻳﺮﻧﺪ [ ﺣﺰﺏ ﺧﺪﺍﻳﻨﺪ ، ] ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺣﺰﺏ ﺧﺪﺍ [ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ] ﭘﻴﺮﻭﺯﻧﺪ . حکایت @hkaitb
🔆از الطاف بى كران خدا حضرت ابراهيم (علیه السلام ) مهمان نواز و مهمان دوست بود، روزى يك نفر مجوسى در مسير راه خود، به خانه ابراهيم آمد تا مهمان او شود. ابراهيم به او فرمود: اگر قبول اسلام كنى (يعنى دين حنيف مرا بپذيرى ) تو را مى پذيرم وگرنه تو را مهمان نخواهم كرد. مجوسى از آنجا رفت . خداوند به ابراهيم (ع ) وحى كرد: اى ابراهيم ! تو به مجوسى گفتى اگر قبول اسلام نكنى حق ندارى مهمان شوى و از غذاى من بخورى ، در حالى كه هفتاد سال است او كافر مى باشد و ما به او روزى و غذا مى دهيم ، اگر تو يك شب به او غذا مى دادى چه مى شد؟ ابراهيم (ع ) از كرده خود پشيمان گشت ، و به دنبال مجوسى حركت كرد و پس از جستجو او را يافت و با كمال احترام او را مهمان خود نمود، مجوسى راز جريان را از ابراهيم پرسيد، ابراهيم (ع ) موضوع وحى خدا را براى او بازگو كرد. مجوسى گفت : آيا براستى خداوند به من اين گونه لطف مى نمايد؟، حال كه چنين است اسلام را به من عرضه كن تا آن را بپذيرم ، او به اين ترتيب قبول اسلام كرد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى حکایت @hkaitb
اهداف 😎 تا زمانی که برنامه مشخصی برای رسیدن به آن‌ها نداشته باشید، یک فانتزی هستند ✨ حکایت @hkaitb
⁨•.🍃🌸 |صَباحاً أَتنفس بِحُبِّ الْمَهدی | هر صبح به مهدی نفس میکشیم :) وَ مـا هَــرچِـه داریـم اَزْ تُـو داریم...🍃 .
✅آیت الله ناصری: ✍در نجف استادی داشتیم که در هر دو هفته یک مرتبه خدمت ایشان می‌رفتیم. با وجودی که شاید بیست و پنج فرسخ بین من و او فاصله بود؛ به من دقیق خبر می‌داد و می‌گفت: مثلاً فلان جا اشتباه کردی، آنجا را درست رفتی، همه را می‌دید. همه ما این نیرو در وجودمان هست، لکن حیف که غافل هستیم. اگر انسان ملتزم بشود واجباتش را انجام دهد و محرماتش را ترک کند و آن وظیفه‌ای که به او محول است به نحو احسن انجام بدهد و در تمام مشکلات یابن الحسن بگوید؛ خدا شاهد است؛ پرده‌ها عقب می‌رود و همان عنایات به او هم می‌شود حکایت @hkaitb
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼میر غضب شاه 🌸 ✨ ناصرالدین شاه میرغضبی داشت که آدم قصی القلبی بود. (میر غضب افرادی بودند که وقتی قاضی حکم اعدام صادر می کرد ، اعدامی ها را دست آن ها می دادند تا اعدام کنند. مظهر غضب بودند و مردم از آنها می ترسیدند ، چون به نوعی با دولت همکاری داشتند لذا مردم از آنها حساب می بردند ) میرغضب با رفقایش جمعه ها برای گردش و تفریح اطراف شهر می رفتند و شبش هم یکی از این ها منزلش شام درست می کرد، سور مفصلی می داد. یک بار که مهمانی دادن نوبت میرغضب بود، میرغضب به زن اولش که در بالای شهر و آدم مشهوری بود گفت غذا درست کند تا مهمانی آن جا باشد. چند روز قبل از این واقعه که ایام فقر و قحطی بود، جناب میرغضب در یکی از محلات تهران داشت می رفت که کنار آب انباری صدای ناله ای شنید. جلو آمد و دید حیوانی زایمان کرده ولی از بی شیری و بی غذایی هم خودش و هم بچه هایش دارند می میرند. به قصابی محل می رود و پولی به او می دهد و می گوید من را می شناسی؟ من میرغضب ناصرالدین شاه هستم. این پول را بگیر، تا یک ماه هر روز به این حیوانی که این گوشه افتاده گوشت و استخوان بده! اگر بفهمم این حیوان مرده یا به او نرسیدی پدرت را در می آورم. بر اثر این کار این حیوان ها زنده ماندند. این جریان چند روز قبل از آن مهمانی اتفاق افتاده بود. خانم اولش هم که فهمیده بود ایشان هوو رو سرش آورده خیلی از دستش ناراحت بود. آن شب تصمیم می گیرد سم مهلکی در غذا بریزد و میرغضب و رفقایش را بکشد. ولی وقتی میرغضب بعد از پایان تفریح روز جمعه به رفقایش می گوید به منزل برویم می گویند آقا ما تفریحمان پایین تهران بود می دانیم در این پایین هم خانه داری، به آن خانه می رویم. میرغضب می گوید ما آن جا غذا تهیه کردیم می گویند نه، به دل ما افتاده که آن جا نرویم. ناخواسته به خانه زن دومی می آیند و غذای ساده ای می خورند می خوابند. صبح دیدند میرغضبی که اشکش نمی آمد و اهل گریه نبود بیدار شده و زار زار گریه می کند. می پرسند آقا چرا گریه می کنی؟ می گوید: در خواب امام سجاد(ع) را دیدم. به من فرمود: میرغضب به خاطر این که به آن حیوان ها رحم کردی خدا هم به تو رحم کرد. خدا می خواهد هم در دنیا و هم در آخرت کارت را اصلاح بکند. امشب بنا بود شما و رفقایت خانه زن اولت بروید. او هم سمی در غذایتان ریخته بود تا همه آنان را بُکشد. ولی به خاطر این که رحم کردی خدا این بلاء را از شما دور کرد. علامتش هم این است که اگر به خانه بروی زن اولت در گوشه آشپزخانه بقیه سم ها را پنهان کرده است. ولی به تو نصیحت می کنم زنت را اذیت و آزار نده. اگر خواست بگذار با شما زندگی بکند اگر هم نخواست طلاقش بده، حق و حقوقش را هم بده. بی رحمی نکن که این رحمت از تو سلب بشود. به تو بشارت بدهم که یک ماه دیگر خدا به تو توفیق می دهد به کربلا برای زیارت قبر پدرم اباعبدالله الحسین بروی و همان جا توبه می کنی و عاقبت به خیر می شوی و از دنیا می روی. میرغضب به رفقایش می گوید من این خواب را دیدم منقلب و گریان شدم. رفقایش می گویند برویم تحقیق کنیم. حرکت می کنند و به خانه زن اولش می روند. زنش داد و فریاد می زند چرا دیشب نیامدی من منتظر بودم. میرغضب می گوید: منتظر بودی ما را بکشی. فکر می کنی خبر نداشتم. دست زن را می گیرد می برد گوشه آشپزخانه سم ها را به او نشان می دهد. زنش جا می زند می گوید بله واقعیت است. میرغضب می گوید: چون امامم سفارش کرده با تو کاری ندارم. می خواهی بمان، می خواهی برو. میرغضب توبه می کند و بعد از یک ماه دیگر هم همان طور که امام فرموده بود به کربلا می رود و در جوار امام حسین(علیه السلام ) از دنیا می رود. حکایت @hkaitb
🔴 تاثیر آخرین عمل انسان در لحظه مرگ! ⛔️بدبختی این است که آخرین عمل انسان گناه باشد و در این حال بمیرد ✳️وسعادت این است که انسان در حال عبادت بمیرد. 🍃مثلا در حال خواندن نماز شب سکته کند ، در راه مشهد و کربلا بمیرد . 🔶 "حاج جواد اطمینان " به در خانه کسی رفت تا قباله بگیرد تا برای جهاز دختر آن خانواده قالی و یخچال تهیه کند، در همانجا سکته کرد ومرد. 🔆عمل آخری او کمک به بندگان خدا بود . این را در نامه عمل او می نویسند. 🔰 پس همیشه بعد از نمازهایتان از خدا بخواهید که : خدایا، عمل آخری ما را عمل خیر قرار بده 🔴 زیرا اگر آخرین عمل شما خیر باشد خداوند به همان نگاه می کند و به اعمال قبلی نگاه نمی کند. ♦️بعضی ها هستند که وقتی به آنها نامه ای میدهید فقط اول وآخر نامه را می خوانند، ✨ خداوند هم همین طور، فقط به آخری نگاه می کند ، می بیند آخرین عمل خوب بوده ، می گوید: به بهشت برو. 💠لذا می گویند : این دعا را زیاد بخوانید :" اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا " 🌟اگر عربیِ این دعا را بلد نیستید ، بعد از هر نماز بگویید : " خدایا عاقبت ما را ختم به خیر کن ." یعنی آخرین عمل مرا عبادت قرار بده... 📗گلچین سخنان مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی ره منبع کتاب آداب الطلاب‌ حکایت @hkaitb