📔#داستان_واقعی
در قرون وسطا کشيشان بهشت را به مردم می فروختند و مردم نادان هم با پرداخت مقدار زیادی پول قسمتی از بهشت را از آن خود می کردند.
فرد دانايی که از اين نادانی مردم رنج ميبرد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام اين کار احمقانه باز دارد تا اينکه فکری به سرش زد
به کليسا رفت و به کشيش مسئول فروش بهشت گفت :
قيمت جهنم چقدره؟
کشيش تعجب کرد و گفت : جهنم؟!
مرد دانا گفت : بله جهنم.
کشيش بدون هيچ فکری گفت: ۳ سکه.
مرد سراسيمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت : لطفا سند جهنم را هم بدهيد.
کشيش روی کاغذ پاره ای نوشت : سند جهنم. مرد با خوشحالی آن را گرفت از کليسا خارج شد.
به ميدان شهر رفت و فرياد زد : من تمام جهنم رو خريدم اين هم سند آن است و هيچ کس را به آن راه نمیدهم.
ديگر لازم نيست بهشت را بخريد چون من هيچ کس را داخل جهنم راه نمیدهم.
اين شخص "مارتين لوتر" بود که با اين حرکت ، توانست مردم را از گمراهی رها سازد.
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن #آگاهی است
و تنها یک گناه و آن #جهل است...!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📔تفاوت #جهل با #نادانی
معلمی از شاگردان کلاس پرسید " چه کسی از شما میتواند نقش یک جاهل را بصورت نمایشِ گفت و شنود بازی کند ؟!
یکی از بچه ها بنام عارف بلند شد و دستش را بالا گرفت
معلم پرسید فرق میان جاهل و نادان چیست؟
عارف گفت: " آقا فرقی نداره جاهل همان نادان است
معلم گفت :دلیلی برای گفته خودت داری؟
عارف گفت: چه حسن _کچل " چه کچل _حسن _ یعنی فرقی نداره
معلم گفت: یعنی هر حسن نامی کچل است و هر کچلی حسن است
عارف گفت : شباهت موجب تجسم واقعیت میشه
معلم گفت : میتونی مثالی در این زمینه بیان کنی
عارف گفت : مثلاً زیبائی را به ماه تشبیه میکنیم تا واقعیت زیبائی معلوم بشه
معلم گفت: آیا واقعاً ماه زیباست
عارف گفت: چون گفته اند زیباست " حتماً واقعیت دارد
معلم گفت: آیا هر گفتاری اگر چه غلط باشد واقعیت دارد
عارف گفت : برای کسی که " نداند" واقعیت دارد
معلم گفت : " آفرین " این گفت و شنود تفاوت جاهل و نادان را معلوم کرد .
یعنی جاهل نمیداند ولی سعی میکند با دلایل بی ربط حرف خود را به کرسی بنشاند ولی نادان نمیداند که هر ادعائی را قبول میکند
پس نادان را می توان آگاه کرد ولی جاهل مانند بیماری سرطان ریشه می دواند برای تخریب و نابودی!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
✍📔تفاوت #جهل با #نادانی
معلمی از شاگردان کلاس پرسید " چه کسی از شما میتواند نقش یک جاهل را بصورت نمایشِ گفت و شنود بازی کند ؟!
یکی از بچه ها بنام عارف بلند شد و دستش را بالا گرفت
معلم پرسید فرق میان جاهل و نادان چیست؟
عارف گفت: " آقا فرقی نداره جاهل همان نادان است
معلم گفت :دلیلی برای گفته خودت داری؟
عارف گفت: چه حسن _کچل " چه کچل _حسن _ یعنی فرقی نداره
معلم گفت: یعنی هر حسن نامی کچل است و هر کچلی حسن است
عارف گفت : شباهت موجب تجسم واقعیت میشه
معلم گفت : میتونی مثالی در این زمینه بیان کنی
عارف گفت : مثلاً زیبائی را به ماه تشبیه میکنیم تا واقعیت زیبائی معلوم بشه
معلم گفت: آیا واقعاً ماه زیباست
عارف گفت: چون گفته اند زیباست " حتماً واقعیت دارد
معلم گفت: آیا هر گفتاری اگر چه غلط باشد واقعیت دارد
عارف گفت : برای کسی که " نداند" واقعیت دارد
معلم گفت : " آفرین " این گفت و شنود تفاوت جاهل و نادان را معلوم کرد .
یعنی جاهل نمیداند ولی سعی میکند با دلایل بی ربط حرف خود را به کرسی بنشاند ولی نادان نمیداند که هر ادعائی را قبول میکند
پس نادان را می توان آگاه کرد ولی جاهل مانند بیماری سرطان ریشه می دواند برای تخریب و نابودی!
❖
📚مجموعه حکایتها و داستانهای آموزنده👇
📚 @Bohlol_Molanosradin
💥🍂💥🍂💥🍂💥🍂💥
#داستان_آموزنده
🔆هلاکت خود و دیگران
🌾امیرالمؤمنین علیهالسلام از یک قاضی پرسید: «تو ناسخ و منسوخ از قرآن را میدانی؟»
🌾گفت: «نه» فرمود: «آیا به مقصود خدا در امثال قرآن اشراف داری و وارد هستی؟» گفت: «نه» فرمود: «خود هلاک شدی و دیگران را هم به هلاکت رساندی.»
📚(مصباح الشریعه، باب 63)
⚡️⚡️امام علی علیهالسلام فرمود: «نادان مُردهای در میان زندگان است.»
📚(غررالحکم، ج 1، ص 205)
#جهل
حکایت
@hkaitb
🌸🍃🌸🍃
#جهل
بچه ای نزد استاد معرفت رفت و گفت: "مادرم قصد دارد برای راضی ساختن خدای معبد و به خاطر محبتی که به کاهن معبد دارد، خواهر کوچکم را قربانی کند. لطفا خواهر بی گناهم را نجات دهید."
استاد سراسیمه به سراغ زن رفت و با حیرت دید که زن دست و پای دخترخردسالش را بسته و در مقابل در معبد قصد دارد با چاقو سر دختر را ببرد. جمعیت زیادی زن بخت برگشته را دوره کرده بودند و کاهن معبد نیز با غرور وخونسردی روی سنگ بزرگی کنار در معبد نشسته و شاهد ماجرا بود.
استاد به سراغ زن رفت و دید که زن به شدت دخترش را دوست دارد و چندین بار او را درآغوش می گیرد و می بوسد. اما در عین حال می خواهد کودکش را بکشد. تا بت اعظم معبد او را ببخشد و برکت و فراوانی را به زندگی او ارزانی دارد.
استاد از زن پرسید که چرا دخترش را قربانی می کند. زن پاسخ داد که کاهن معبد گفته است که باید عزیزترین پاره وجود خود را قربانی کند، تا بت اعظم او را ببخشد و به زندگی اش برکت جاودانه ارزانی دارد.
استاد تبسمی کرد و گفت: "اما این دختر که عزیزترین بخش وجود تو نیست. چون تصمیم به هلا کش گرفته ای. عزیزترین بخش زندگی تو همین کاهن معبد است که به خاطر حرف او تصمیم گرفته ای دختر نازنین ات را بکشی. بت اعظم که احمق نیست. او به تو گفته است که باید عزیزترین بخش زندگی ات را از بین ببری و اگر تو اشتباهی به جای کاهن دخترت را قربانی کنی، هیچ اتفاقی نمی افتد و شاید به خاطر سرپیچی از دستور بت اعظم بلا و بدبختی هم گریبانت را بگیرد!"
زن لختی مکث کرد. دست و پای دخترک را باز کرد. او را در آغوش گرفت و آنگاه در حالی که چاقو را محکم در دست گرفته بود، به سمت پله سنگی معبد دوید. اما هیچ اثری از کاهن معبد نبود!
می گویند از آن روز به بعد دیگر کسی کاهن معبد را در آن اطراف ندید!!
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست كه متوجه شویم كسی كه به آن اعتماد داشته ایم، عمری فریبمان داده است...
در جهان تنها یک فضیلت وجود دارد و آن آگاهی و خرد است.
و تنها یک گناه و آن جهل و نادانيست.
@hkaitb