10.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
🔴کار در منزل فقط با یه گوشی🔴
از خونه داری و درآمد صفر رسیدم به ماهی 30 میلیون!
توام شهرتو انتخاب کن و کارتو شروع کن😍👇
تهران/لرستان/مازندران/کرمان/اصفهان/مشهد/اراک/قزوین/شیراز
اگه شهرت اینجا نبود بزن زود رو لینک پایبن 👇
https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c
سریع بیا از همین امروز پول دربیار😍☝️🏽
ظرفیت فقط 100 نفر❌
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🔴بدون سرمایه کارتو شروع کن🔴
✅درآمد روزانه بین 1 تا تا 2
میلیون تومان ✅مناسب برای همه ی سنین .
بزن رو لینک زیر ث کارتو درآمدت شروع کن👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3075932399Cd92a2f257c
سریع عضو شو تا پاکش نکردن❌
💬 | #پیام_جدید
متن پیام:
سلام لطفا بیشتر در مورد توبه بزارید درمورد کساییی بزارید که توبه کردن و نمیخوان کسی از گذشتشون چیزی بدونه و اونو مخفی میکنن ایا این کارشون گناهه
✍️سلام در پاسخ به این سوال که شاید سوال دیگران هم باشد،ماجرای خواندنی ذیل را از حضرت علی علیه السلام مطالعه کنیم:
کتاب من لا یحضره الفقیه ـ به نقل از اَصبَغ بن نُباته ـ: مردی نزد امیر مؤمنان(ع) آمد و گفت: ای امیر مؤمنان! من زنا کرده ام، مرا پاک گردان. امیر مؤمنان(ع) رویش را از او برگرداند و فرمود: «بنشین». آن گاه، رو به مردم کرد و فرمود: «اگر کسی از شما این گناه را مرتکب شد، آیا نمی تواند آن را بر خود بپوشانَد، چنان که خداوند بر او پوشاند؟».
آن مرد برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! من زنا کرده ام، مرا پاک گردان. فرمود: «چه چیز باعث شد که این را بگویی؟». گفت: طلب پاکی.
فرمود: «کدام پاکی بالاتر از توبه است؟». دوباره، رو به یارانش کرد و به سخن گفتن برای آنان پرداخت. باز مرد برخاست و گفت: ای امیر مؤمنان! من زنا کرده ام. مرا پاک گردان. فرمود: «آیا بلدی قرآن بخوانی؟». گفت: آری. فرمود: «بخوان». او خواند و درست خواند. فرمود: «آیا احکام نماز و زکاتت را که خداوند عز و جل بر تو لازم کرده است، می دانی؟». گفت: آری. از او پرسید و آن مرد، درست پاسخ داد. فرمود: «آیا دچار مرضی یا سردردی یا مشکلی در بدنت یا غم و اندوهی در دلت نیستی؟». گفت: نه، ای امیر مؤمنان.
فرمود: «وای بر تو! برو تا پنهانی و مخفیانه نیز در باره ات پرس و جو کنم، چنان که آشکارا از خودت پرسیدم، و اگر نزد ما برنگشتی، ما هم احضارت نمی کنیم».
📚کتاب من لا یحضره الفقیه: ج ۴ ص ۳۱ ح ۵۰۱۷، وسائل الشیعة: ج ۱۸ ص ۳۲۸ ح ۳۴۱۳۴، دانشنامه قرآن و حدیث ج ۱۸ ص ۱۲.
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از گسترده تبلیغاتی سبحان📢
چرا کسی دوستم نداره؟
چرا شوهرم بهم اهمیت نمیده؟
چرا دوست داشتنی نیستم
و به خودم حس خوبی ندارم؟
[چون جذابیت درونی نداری دوست عزیزم]
📌اگه واقعا می خوای مورد توجه عزیزانت باشی
📌اگه میخوای همه بهت احترام بگذارند
وقتشه با کمک کانال زیر روی
#جذابیت_درونیت کار کنی⬇️
https://eitaa.com/joinchat/2336031148C1a1a15b5a0
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
🔴بزرگ ترین گروه شکرگزاری ایتا👌🏻
🔷️میدونستی که شکرگزاری
نزدیکترین پله به خداوند هست؟
🔷️تو خیلی راحت میتونی
با شکرگزاری به خواسته هات برسی.
👈🏻ثروت زیاد میخوای ◀️ چله ی شکرگزاری
👈🏻شغل خوب میخوای ◀️ چله ی شکرگزاری
👈🏻سلامتی پایدارمیخوای◀️ چله ی شکرگزاری
بدون حکمتی بوده با اینجا آشنا بشی 😇👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2336031148C1a1a15b5a0
بیا تو اگر نتیجه نگرفتی
هر چی دلت خواست بگو 🥺👆🏻
🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁
#داستان_آموزنده
🔆گفتگوى دو مكار روزگار
روزى معاويه به عمروعاص گفت :
اى عمروعاص ! كداميك از ما زيرك تر و سياستمدارتر هستيم ؟
عمروعاص گفت :
من مرد هوشيارى هستم و تو مرد انديشه !
معاويه گفت :
بر منفعت من سخن گفتى . اما، من در هوشيارى هم از تو زيرك ترم . عمروعاص گفت :
اين زيركى تو آن روز كه قرآنها بر سر نيزه بالا رفت كجا بود؟
گفت :
تو آن روز با نقشه ماهرانه بر من پيروز شدى و زيركى ات را نشان دادى . آن روز گذشته است و اكنون مى خواهم مطلبى از تو بپرسم ، به شرط اينكه در جواب راست بگويى .
عمرو گفت :
به خدا دروغ زشت است ! دروغ نخواهم گفت . هر چه مى خواهى بپرس در پاسخ راست خواهم گفت .
معاويه گفت :
از آن روز كه با من هستى آيا در مورد من حيله كرده اى يا نه ؟
عمروعاص گفت :
نه ! هرگز!
معاويه : چرا! در همه جا نه ، ولى در ميدان جنگى ، نسبت به من حيله كردى !
عمروعاص : كدام ميدان ؟
معاويه : روزى كه على بن ابيطالب مرا براى مبارزه به ميدان طلبيد. من با تو مشورت كردم و گفتم عمروعاص راءى تو چيست ؟ بروم به جنگ على يا نه ؟ گفتى او مرد بزرگوارى است .
راءى تان بر اين شد كه به ميدان على بروم و حال آنكه تو او را به خوبى مى شناختى . در اين جا به من حيله كردى .
عمروعاص : اى معاويه ! مرد بزرگوار و والامقام تو را به مبارزه خواسته بود. يكى از اين دو خوبى نصيب شما مى شد؛ يا او را مى كشتى در اين صورت يكى از قهرمانان نام آور را كشته بودى ، مقام و شرف تو بالا مى رفت و در ميان قهرمانان روى زمين بى رقيب مى گشتى و اگر او تو را مى كشت ، در اين وقت به شهيدان و صالحان مى پيوستى .
معاويه : عمروعاص ! اين حيله گرى تو ديگر بدتر از اولى است زيرا به خدا سوگند مى دانستم كه اگر على را بكشم به دوزخ مى روم و چنانچه او مرا بكشد باز به دوزخ مى روم .
عمروعاص : پس چه باعث شد به جنگ او نرفتى ؟
معاويه : الملك عقيم سلطنت نازا و خوش آيند همه است به خاطر حكومت چند روزه دنيا به جنگ على نرفتم ، تا كشته نشوم .
سپس گفت :
اما عمروعاص اين سخن را جز من و تو كسى نشنود.
📚بحار: ج 22، ص 272.
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از گستردهتبلیغاتیترابایت
🎋من عاشق گل و گیاه بودم همیشهی خدا هم گل میخریدم ولی هیچوقتم گل نداشتم😕
نمیدونم چرا همیشه گلام پژمرده میشد یا پشه میزد و یا اینکه خود بخود خشک میشد😔 بهم میگفتن گل بدستم نمیاد😢 منم هرجا میدیدم هرکس ی گل خوشگل داره ازش خواهش میکردم برا منم قلمه بزنه ولی وقتی میاوردم خونهی خودم روز از نو روزی از نو گلم بعد یمدت خشک و خراب میشد😔 تا اینکه یروز رفتم خونهی دوستم دیدم ی عالمه گل خوشکل داره با حسرت بهش گفتم خوشبحالت گل بدستت میاد من هرچی گل میکارم بدستم نمیاد و سریع خشک میشه ارزو به دل ی گلدون گل موندم دوستم خندیدو لینک این کانالو بهم داد😁👇
https://eitaa.com/joinchat/2539061676C2becc54b45
الان همه حسرت گلخونهی منو میخورن🎍😍
هدایت شده از خانواده با نشاط ما
شب عروسیم مادر زنم طوری نگاهم میکرد که انگار غمگین بود اونکه همیشه میگفت منو خیلی بیشتر از داماد های دیگش دوست داره ولی چرا امشب ناراحت بود فکر کردم برای اینه که دخترش قراره از پیشش بره شهر دیگه برای همین ازش خواستم تا بیاد ته باغ تا کمی دلداریش بدم وقتی اومد دستمو گرفت و شروع کرد به گریه کردن در کمال تعجب حرفی زد که شبانه روانه ی بیمارستان شدم...
https://eitaa.com/joinchat/1811742879C1d9ac30d93
چه کاریه آدم ظاهرسازی کنه؟.mp3
712.2K
چه کاریه آدم ظاهرسازی کنه!؟
حکایتِ «مردی که سبیلش را چرب میکرد»
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از گسترده 5 ستاره 🌟🌟🌟🌟🌟
🛑بیرون ماندن سر مرده از قبر😱😱
♨️ #یکی از کارکنان بهشت زهرا که مسئول گشت زنی در شیفت شب بود درباره یکی از همین شبهای شیفت کاری میگوید:#با یکی از همکارانم در حال گشت زنی بودیم، پایین قطعه 72 در موازات نور چراغ دیدم سه سر آدمیزاد تا گردن از خاک بیرون است و ما را نگاه می کنند.
#از ترس جرات تکان خوردن نداشتم،مات و مبهوت با دستم همکارم راکه خوابیده بودبیدار کردم و اورا متوجه کردم. او که این صحنه را که دید گفت فرار کنیم.#بالاخره بعد از چند دقیقه اسلحه را برداشتیم و با چراغ قوه قدم به قدم با ترس جلو رفتیم که ناگهان .....👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4196139185Cb5fa66866a
#داستانی زیبا و جالب👆👆