#داستان_آموزنده
🔆آيت اللّه حائرى نمونه بارز فضيلت و تقوى
يكى از علماى برجسته و پارسا مرحوم آيت اللّه ، حاج شيخ مرتضى حائرى (قدس سره ) فرزند مؤ سس حوزه علميه حضرت آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى بود، وى روز 14 ذيحجّه سال 1334 ه ق در شهر اراك ديده به جهان گشود و در 14 اسفند 1364 اسفند برابر با 23 جمادى الثانى 1406 در سن 72 سالگى از دنيا رفت ، قبر شريفش در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه (س ) در قسمت بالا كنار قبر پدرش آيت اللّه العظمى حاج شيخ عبدالكريم حائرى ، قرار دارد.
آقاى حائرى براستى مرد علم ، اجتهاد، كمالات معنوى و صفاى باطن بود، و بيش از پنجاه سال در حوزه علميه قم به تدريس و تربيت شاگرد در سطوح مختلف پرداخت و نقش بسزائى در پيشرفت حوزه در ابعاد مختلف داشت .
در فراز از اعلاميه امام خمينى (قدس سره ) در شاءن آيت اللّه حائرى چنين آمده : اينجانب از اوائل تاءسيس حوزه علميه پر بركت قم كه به دست مبارك پدر بزرگوارشان تاءسيس شد و موجب آنه همه بركات شد، آشنائى با ايشان داشته ، و پس از مدتى از نزديك معاشرت و دوست صميمى بوديم و در تمام مدت طولانى معاشرت ، جز خير و سعى در انجام وظائف علميه و دينيه از ايشان مشاهده ننمودم ، اين بزرگوار علاوه بر مقام فقاهت و عدالت ، از صفاى باطن به طور شايسته برخوردار بودند و از اوائل نهضت اسلامى ايران ، از اشخاص پيشقدم در اين نهضت بودند.
از شنيدنيهاى جالب اينكه : آيت اللّه حائرى 64 بار در عمر خود به مشهد براى زيارت قبر مطهر حضرت رضا (ع ) رفت ، و به نقل يكى از علماء فرمود: من در تمام اين 64 بار تقاضايم از امام هشتم (ع ) اين بود كه در سه جا به دادم برسد و مرا از وحشت خطير آن سه جا نجات دهد: 1. هنگام تقسيم نامه هاى اعمال و پريدن نامه ها به جانب راست يا چپ انسانها 2. روى پل صراط 3. كنار ميزان (سنجش اعمال نيك و بد).
چنانكه از خود امام هشتم (ع ) نقل شده فرمود: هركس از راه دور بيايد و مرا زيارت كند، در روز قيامت در اين سه مورد (فوق ) نزد او رفته و او را نجات مى دهم .
افراد موثّق نقل كردند كه ايشان فرموده بود: در آخرين سفرم به مشهد، امام رضا(ع ) (در خواب يا...) به اين مضمون به من فرمود: تو ديگر نيا، اكنون نوبت آمدن من نزد تو است و او از همين موضوع دريافته بود كه پايان عمرش نزديك شده است سلام بر او هنگامى كه زاده شد و مرد و زنده مبعوث خواهد شد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
*ـ ↶📗🌱↷
*
#تیکه_کتاب
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛ مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل.
بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!
📕 #کلیدر
✍ #محمود_دولت_آبادی
*
حکایت
@hkaitb
*ـ ↶📗🌱↷
*
#تیکه_کتاب
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛ مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل.
بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!
📕 #کلیدر
✍ #محمود_دولت_آبادی
*
حکایت
@hkaitb
🔹داستان زیبای مرده زنده کردن مرحوم سید محمد کشمیری
آیت الله آسید محمد کشمیریرحمة الله علیه استاد ما بود. فرزند آسید مرتضی کشمیری که تقریباً صد و ده، بیست سال قبل از این زنده بوده است. و پسر ایشان که استاد ما بود، پانزده سال قبل از این، بعد از انقلاب فوت کردند. ایشان هشتاد و پنج سالی داشتند و مجتهد مسلم بود. خیلی فوق العاده بود، حالات عجیبی داشت، خیلی اهل احتیاط هم بودند. در طول هفته ابداً از خانه بیرون نمی¬آمد. فقط شبهای جمعه، چهار ساعت از شب گذشته به حرم حضرت امیرالمومنین علیه السلام می¬آمد زیارت میخواند و تا اذان صبح میماند و به خانه بر میگشت. غذایشان هم مخصوص بود. یک شخص خاصی بود غذا برایشان میپخت. خیلی فوق العاده بود. ایشان تأثیر نفس داشت و مستجاب الدعوه بود.
🔸خود ایشان برای من نقل کرد، خدا شاهد است! گفت: شب جمعه از حرم میآمدم، خیابان خلوت بود کسی نبود، دیدم که یک چیزی افتاده است، آمدم پاگذاشتم دیدم یک مرغ مرده است، استخوانهایش صدا میکرد، و خشک شده بود. و حشرات داخل شکم او را خالی کرده بودند. به ذهنم آمد آن را بردارم و به خانه بیایم، چند تا حمد بخوانم شاید زنده بشود. می¬گفت آن را برداشتم به خانه آمدم، کنار سجاده ام گذاشتم، و نشستم، چند تا حمد که خواندم، یک دفعه مرغ بلند شد و سر و صدایی کرد و تو حیاط خانه دوید آقا.
یک نفر از ذریه پیغمبر و از دوستان ولایت این اندازه تأثیر نفس دارد؛ آنوقت خود ائمه چی؟ یک نفر از ذریه زهرا سلام الله علیها هر چه امام زمان گفته، چشم گفته و به این درجه رسیده است. ائمه که غرق خدا هستند چی؟ هر چه از خدا بخواهند خدا به آنها عنایت میکند. آن وقت میخواهی علوم اولین و آخرین و معجزات همه انبیاء را نداشته باشند. صد البته دارند.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
حکایت
@hkaitb
هدایت شده از طرفـداران حـامد آهنگـی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
//آرمان د فیریک با پر از ایده های احمقانه به ایتا پیوست😵💫🔥💥
𝘼𝘳𝘮𝘢𝘯: https://eitaa.com/joinchat/2464416435C2d735e9b1e
چگونه جوهر رو از رو کاغذ پاک کنیم؟💁♂😃
چگونه پوستی زیبا داشته باشیم😌🔥//
𝘼𝘳𝘮𝘢𝘯: https://eitaa.com/joinchat/2464416435C2d735e9b1e
همه ی این ویدیو ها توی چنل بالا موجوده 🤭💨..
#داستان_آموزنده
🔆اميد به رحمت خدا، و ترس از گناه ، هنگام مرگ
يكى از مسلمين بيمار شد و بسترى گرديد، پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) جوياى حال او شد، گفتند: او بيمار و بسترى است ، آنحضرت به عيادت او رفت ، وقتى كه به بالين او آمد ديد در حال جان دادن است .
پرسيد: تو را چگونه مى يابم ؟، در چه حال هستى ؟
بيمار گفت : در حالى هستم كه اميد به رحمت خدا دارم و از گناهانم مى ترسم .
پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: اجتماع دو صفت خوف و رجاء (ترس و اميد) در دل مؤ من در اين هنگام (مرگ ) نشانه آن است كه خداوند او را به اميدش مى رساند و از آنچه ترس دارد، ايمن و محفوظ مى دارد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
*ـ ↶📗🌱↷
*
هر قدر فقر درونی شدیدتر باشد نمایشات بیرونی هم بیشتر است.
✍️ : #کریشنامورتی
حکایت
@hkaitb
باور کن
آنچه ناممکن را به واقعیت تبدیل میکند
معجزه نیست بلکه تداوم است
مهم نیست که کدام درست است
مهم باور تو است...
حکایت
@hkaitb
همسر مخلص و قهرمان حبيب بن مظاهر
مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر، هر دو پير مرد و از يك فاميل يعنى از بنى اسد بودند و در كوفه سكونت داشتند، و در عصر خلافت امام على (علیه السلام ) از ياران صميمى آنحضرت به شمار مى آمدند.
هنگامى كه حضرت مسلم (ع ) به نمايندگى از امام حسين (ع ) به كوفه آمد، اين دو نفر در بيعت گرفتن از مردم براى حضرت مسلم (ع ) كوشش فراوان كردند، تا وقتى كه عبيداللّه بن زياد وارد كوفه شد، و مردم را از حكومت يزيد ترساند، و مردم مسلم (ع ) را تنها گذاشتند و سرانجام آنحضرت در يك جنگ نابرابر، اسير شده و به دستور ابن زياد او را به شهادت رساندند، بنى اسد در اين شرائط سخت ، مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر را از گزند دژخيمان ابن زياد مخفى نمودند، و بعد اين دو نفر مخفيانه خود را به كربلا رساندند و به سپاه امام حسين (ع ) ملحق شدند و به شهادت رسيدند.
حبيب بن مظاهر، كه بيش از 75 سال داشت و از اصحاب پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) به شمار مى آمد، در كوفه مخفى بود و تقيه مى كرد و درصدد بود كه در يك فرصت مناسبى از كوفه بيرون آمده و خود را به سپاه امام حسين (ع ) برساند.
او همسر متعهد و قهرمانى داشت ، كه بسيار علاقمند بود تا شوهرش به فيض عظماى سعادت يارى امام حسين (ع ) نائل گردد.
حبيب چريك پيرى بود كه سعى داشت كسى از مخفيگاه او و تصميم او در ملحق شدن به سپاه امام حسين (ع ) آگاه نگردد، حتى تصميم خو را به به همسرش نيز نمى گفت ، تا مبادا تصميم او از زبان همسرش به بيرون از خانه درز پيدا كند.
امام حسين (ع ) با كاروان خود از مكه بيرون آمده بودند و به سوى عراق حركت مى كردند، در همين وقت امام براى حبيب نامه اى نوشت و توسط شخصى آن را به كوفه فرستاد.
تا روزى حبيب كنار همسرش بود، در خانه را زدند، حبيب برخاست و پشت در رفت و قاصدى را ديد كه نامه امام حسين (ع ) را براى او آورده است ، نامه را گرفت و نزد همسرش بازگشت و آن نامه را خواند كه چنين نوشته شده بود:
اين نامه اى است از حسين فرزند على بن ابيطالب (ع ) به سوى مرد دانا حبيب بن مظاهر، اما بعد: حبيب تو خويشاوندى مرا از پيغمبر (ص ) مى دانى ، و تو از هركس ما را بهتر مى شناسى ، تو مرد بلند طبع (آزاده ) و غيرتمند هستى ، پس در يارى ما كوتاهى نكن كه در روز قيامت جدم رسول خدا (ص ) پاداش تو را خواهد داد.
حبيب در فكر آن بود كسى از نامه و تصميم او براى رفتن يارى امام حسين (ع ) مطّلع نشود، تا مبادا جاسوسان جريان او را گزارش بدهند، از اين رو وقتى كه بستگان او پس از اطلاع از نامه ، از او پرسيدند: اكنون چه قصد دارى ؟
او تقيه مى كرد و مى گفت : من پير شده ام و از من كارى ساخته نيست ، همسرش در ظاهر دريافت كه حبيب از رفتن براى يارى امام حسين (ع ) سهل انگارى مى كند، به حبيب گفت : گويا براى رفتن به سوى كربلا براى يارى حسين (ع ) تمايل ندارى .
حبيب خواست همسرش را امتحان كند، به او گفت : آرى تمايل ندارم .
همسرش گريه كرد و گفت : اى حبيب ! آيا سخن پيامبر (ص ) را در شاءن امام حسين (ع ) فراموش كرده اى كه فرمود:
ولداى هذان سيّدا شباب اهل الجنّة و هما امامان قاما اوقعدا...
دو پسرم اين نفر (حسن و حسين ) دو آقاى جوانان اهل بهشت هستند و اين دو، دو امام مى باشند خواه قيام كنند و خواه قيام نكنند، نامه امام حسين (ع ) به تو رسيده و تو را به يارى مى طلبد، آيا جواب مثبت نمى دهى .
حبيب گفت : ترس آن دارم كه بچه هايم يتيم شوند و تو بيوه گردى .
همسر گفت : ما به بانوان و دختران و يتيمان بنى هاشم اقتدا مى كنيم ، خداوند ما را كافى است .
وقتى كه حبيب ، همسرش را آماده يافت ، حقيقت را به او گفت ، و براى او دعاى خير كرد.
هنگام حركت حبيب ، همسرش به او گفت : من حاجتى به تو دارم .
حبيب گفت : آن چيست .
همسر گفت : وقتى كه به محضر امام حسين (ع ) رسيدى دستها و پاهايش را به نيابت از من ببوس ، و سلام مرا به او برسان .
حبيب گفت : بسيار خوب .
در نقل ديگر آمده : حبيب از راه احتياط به همسرش گفت : من ديگر پير شده ام ، از سالخوردگان چه كار آيد؟
همسرش از اندوهى جانكاه همراه با خشم برخاست و روسرى خود را از سرش كشيد و بر سر حبيب انداخت و گفت : اكنون كه نمى روى مانند زنان در خانه بنشين ، سپس با آهى جانسوز فرياد زد: اى حسين ! كاش مرد بودم و مى آمدم در ركاب تو مى جنگيدم تا جانم را نثار تو كنم .
حبيب وقتى كه اخلاص و محبت همسرش را دريافت ، خاطرش آرام گرفت و به او گفت :
همسرم ! آسوده باش ، چشمت را روشن خواهم كرد و اين ريش سفيد را با خون گلويم رنگين مى نمايم ، خاطرت آرام باشد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
حکایت
@hkaitb
آیت الله العظمی جوادی آملی:
شهادت اجر و مزد جهاد است. يعنی آن كس كه در راهِ احيای دين خدا و زنده كردن ارزشهای معنوی و اخلاقی و اِماته و اضمحلال ضد ارزشها قيام و اقدام می كند، از سرپل شهادت می گذرد و همراه با خيل عظيم انبيا، شهدا، صديقان و صالحان به روح و رضوان بار مییابد و با ديدن آن نعمت ها و نيل به آن تنعّمات آرزو می كند كه ای كاش بازماندگان من می دانستند كه خداوند با من چه كرد وچه كرامت و مقامی در انتظار من بوده است:«يا ليْت قوْمی يعلمون بما غَفَرلی ربّی وجعلنی من المكرمين»[۱] لذا هيچ گونه نگرانی و اضطرابی برای او نيست.
آن كس كه به اين مقامات آشناست و از آنها خبر دارد به ما می گويد: شما نيز قبل از حركت برای زيارت سيّد و سالار شهيدان سلام الله علیه سه روز روزه بگيريد و پيش از حركت غسل كنيد و آن گاه كه به كنار فرات رسيديد غسل را تجديد كنيد و پس از باريافتن به محضر آن امام همام(سلام الله علیه) از خدا بخواهيد و آرزو كنيد كه شما نيز به چنين مقامی باريابيد: «فياليْتنى كنْتُ معكم فأفوز معكم»[۲] ای كاش من نيز با شما می بودم و همراه شما به فوز و رستگاری می رسيدم. آن كه سبقت گرفت و به كوی محبوب رفت، به بازماندگان می گويد: ای كاش می آمديد و می ديديد كه اينجا چه خبر است. چنانكه ادامه دهندهی راه او، در انتظار به سر میبرد و می گويد:ای کاش با شما می بودم. به هر صورت هر دو گروه بر سر پيمانی كه برای جهاد در راه دين و فداكاری در راه آيين الهی بسته اند صادقانه ايستادگی كرده و می كنند: «من المؤمنين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله عليْه فمنْهم من قضی نحْبه ومنهم من ينتظر وما بدّلوا تبديلا».[۳]
[۱]سوره یس آیات ۲۶و۲۷
[۲]زیارت وارث
[۳]سوره احزاب آیه ۲۳
📚حماسه و عرفان ص۲۱۳،۲۱۴
آیت الله العظمی #جوادی_آملی
حکایت
@hkaitb