#شعر_کودکانه
◾️ شهادت #حضرت_زهرا عليها السلام
یه روز گل پیامبر نشسته بود تو خانه
که دشمنان اسلام یه لشکر بیگانه
به سوی خانه او شدند همی روانه
تو دستشون فقط بود شمشیر و تازیانه
زهرا شنید صدایی صدای درب خانه
لرزید دل غریبش یه ترس مادرانه
اومد به پشت در او با حالی عاجزانه
یکی از اون آدما با خشم و وحشیانه
در را شکست و سوزاند آتش گرفت زبانه
لگد به در چو کوبید میخی ز در کمانه
کرد و به پهلویش خورد شد دردی مادرانه
محسن به آسمانها شد سوی حق روانه
آن شب کنار مولا بنشست و خالصانه
وصیتش رو فرمود به مولا محرمانه
امشب دعا کنم من درد و دلی شبانه
پیش خدای خوبم از جور این زمانه
موهای زینبم را زدم به شوقی شانه
حسینم و حسن را بوسیدم عاشقانه
گفتم مرا علی جان غسلم نما شبانه
مرا به خاک بسپار عشقم تو مخفیانه
از جایگاه قبرم ندی به کس نشانه
با هر سوال دشمن بیار تو صد بهانه
✍ شاعر : علیرضا قاسمی
#فاطمیه
@hkorshidmehr
بخونید برای بچه هاتون😍
#داستان
#شعر_کودکانه
🔸️داستانهای شعری از زندگی پیامبر ص
🔸️این قسمت: شتر خسته
یک شتری با بار خود
روی زمین نشسته بود
صورت او نشان میداد
حسابی خُرد و خسته بود
دور و برش نه آبی بود
نه خار و سبزه و علف
در زیر آن بار زیاد
حیوانی داشت میشد تلف
پیامبر خدا ص که دید
شتر گرفتار بلاست
همان جا فریاد زد و گفت:
صاحب این شتر کجاست؟
صاحب او دوان دوان
آمد و گفت: مال من است
پیامبر عزیز ما
گفت: شترت خسته تن است
بارها را بردار و به او
آب بده و غذا بده
فرصت استراحتی
به بندهی خدا بده
دو لپ دو لپ علف میخورد
شتر با روی خندانش
با خوشحالی بازی میکرد
شاپرکی رو کوهانش
@hkorshidmehr