eitaa logo
من مسئولم
80 دنبال‌کننده
33 عکس
22 ویدیو
1 فایل
هر فرد از افراد یک جامعه باید خود را مسئول بداند،انسان مختار آفریده شده واختیار یعنی انتخاب راه خیر،راه خیر کدام است؟ وبلاگ: www.bargozideha.blogfa.com دارای مجوز تدریس نویسندگی از وزارت تعاون،کار ورفاه اجتماعی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ تبریک آغاز امامت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف✨ 🎉اندیشکده اصطناعت برگزار میکند : اولین دوره ی مجازی تربیت مربی حکمت و استراتژی برای کودکان و نوجوانان ، سطح یک 🟠آموزش مسائل راهبردی و استراتژیک آینده نگری، همه جانبه نگری، کلان نگری 🟢تفهیم مفاهیم توحیدی و زیر ساخت های تمدن نوین اسلامی با رویکردهای بیست گانه شامل آیت مدار ، تصمیم مدار ،محضر مدار ،چاره مدار و عرصه مدار ... 🟠آموزش تفکر و مقاوم سازیِ کودکان و نوجوانان در برابر هجمه های آخرالزمان 🟢آموزش تصمیم گیری و تصمیم سازی 🟠 مقابله با نفوذ سند 2030 و مدارس طبیعت گرا 🟢پرورش مدیران آینده و کودکان تمدن ساز ✅همراه با آموزش سواد رسانه و تحلیل انیمیشن و واکسینه شدن فکری و معرفتی کودکان 🔸مربیگری از سنِ ۱۶ تا ۵۰ سال 🔸دوره به صورت آفلاین و آن لاین بوده و ویدیوهای آموزشی در اپلیکیشن روبیکا بارگزاری می‌شود + جلسات هفتگی پرسش و پاسخ / رفع اشکال برخط✅ 🦋____🦋____🦋____🦋___🦋 جهت هماهنگی و ثبت نام در دوره پاییز میتوانید با آیدی زیر در ارتباط باشید : 📩@estenaat_admin اطلاعات بیشتر در رابطه با دوره در کانال اندیشکده اصطناعت 👇: https://eitaa.com/estenaat_ir کودکان تمدن ساز👇 @koodakanetamadonsaz
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آنها که رفتند کاری حسینی کردند آیا امروز کاری زیتبی میکنیم؟ یا غرق در دنیا ، اهداف فراموش شدند!! @hksami
۴-بعداز زنگ ریاضی زنگ تفریح خورد وساعت ریاضی تمام شد، بچه ها با دقت وسایلشان را جمع کردند واز کلاس خارج می شدند، من هم همراهشان بیرون آمدم وبرای تجدید قوا ورفع خستگی وارد دفتر معلمین شدم وبرای خودم چای ریختم وهنوز برای نشستن به صندلی نرسیده بودم که خانم مدیر از در وارد شد وبا اشاره مرا به سوی خود خواند. لیوان چای به دست نزد ایشان رفتم وگفتم:بفرمایید،چای تشکر کردند،سپس گفتم: امرتان را بفرمایید وایشان فرمودند،والدین یکی از دانش آموزان به مدرسه آمده وبه روشهای تدریس شما اعتراض دارد والبته میگویند که به نمایندگی از طرف چند مادر دیگر آمده است ، یعنی غیر از ایشان چند نفر دیگر هم معترض هستند!!!! پرسیدم:چطور ایشان از روشهای تدریس من مطلع شده اند ؟ مگر خودشان معلم هستند که از  شیوه های تدریس آگاهی دارند؟ خانم مدیر: نمیدانم، نیم ساعت است که باصدای بلند وداد وفریاد پشت سر هم می گویند:این چه جور معلمی است؟ چرا درهم وقاطی درس میدهد ؟ واقعا نفهمیدم ،لطفا خودتان بیایید و صحبت کنید. اطاعت امر کردم وبه طرف دفتر مدیر رفتم، وقتی در راهرو بچه ها مرا دیدند،مثل همیشه ، سوالاتی که به نظرشان خارج از درس بود را پرسیدند گفتم:
عزیزان کار مهمی دارم،بماند برای بعد،اما النارپشت سر هم می گفت: خانم  گوش کن،یه دقیقه گوش کن، تقصیر من نیست،به خدا.... به او گفتم:متوجه نمیشم،باشه،بعدا حرف میزنیم،وبازتکرار میکرد،من گفتم نباید به مدرسه بیاید،من.... باز تکرار کردم:چرا نباید به مدرسه بیاید،لازم است،والدین ومعلمان با هم مشورت کنند،باشه بعدا حرف میزنیم، الان وقت مناسبی نیست،که رسیدم جلو دفتر مدیر،در زدم و وارد شدم،خانم مدیر هم پشت سر من وارد شد وگفت: بفرمایید،مطالب ومشکلتان را با خودشان مطرح کنید. تا سلام را گفتم،مادر گرامی الناز به طرف من آمد وجواب سلامی به سویم پرتاب کرد وبا صدای بلندشروع کرد: خانم شما معلم مدرسه هستید یا مدرس حوزهء علمیه؟ این چه جور درس دادن است؟علوم درس می دهید یا تعلیمات دینی؟ کجای کتاب علوم نوشته که خدا کجاست؟ گفتید جشن تکلیف قانون مدرسه است، گفتیم، عیبی نداره،گفتید باید نماز یاد بگیرند،گفتیم باشه،یاد بگیرند که معدلشان خراب نشود!!!!این حرفهای اضافی را برای چی تو کلهء بچه های ما می کنید؟ ایشان می گفتند ومن می شنیدم ومنتظر بودم تا حرفی نگفته برایش نماند،گفت وگفت و……. بعد انگار که از گفتن خسته شده باشد،شاید هم حرفهایش تمام شده بود،ساکت شد و نگاهی از سر خشم به من کرد و عزم خروج از دفتر مدیر را داشت که دستم را به سویش دراز کردم وخودم را معرفی کردم: من معلم کلاس سوم هستم والناز جان، دختر نازنین شما هم شاگرد من است. سرش را به نشانهء تاسف تکان داد وگفت: اصلا شنیدی  من چی گفتم؟ درجواب ایشان گفتم: بله،صد البته ،هم شنیدم وهم فهمیدم که منظورتان چه بود. ایشان با عصبانیت گفت: اگر فهمیدی از این به بعد بهتر درس بده !! سعی کردم در نهایت آرامش به ایشان جواب بدهم وگفتم : آیا تا به حال دختر خانم شما در خانه گفته که درسها را در کلاس یاد نگرفته؟ آیا برای فهم درسها از شما کمک خواسته؟ آیا تا کنون زحمت کم کاری من بر دوش شما افتاده است ؟ شاید نکته ای جا مانده ودخترتان خجالت کشیده در کلاس مطرح کند ،آیا درسی را متوجه نشده است؟ شاید هم شما به دلیل کم کاری من برای دختر گل ما معلم گرفته اید ومخارج اضافی پرداخت کرده اید،همینطوره؟ با این که کاملا متوجه منظورش شده بودم،سعی کردم ایشان را وادار کنم تا رک و راست وراحت حرفش را بزند تا من هم بتوانم همان گونه پاسخش را بدهم. خانم مدیر که صحبتهای ما را گوش میکرد، تصور کرد که من  منظور ایشان را نفهمیدم و خواست با پا در میانی،مرا متوجه منظور ایشان کند،به خانم مدیر گفتم: میدانم قصد شما خیر است،اما لطفا اجازه بدهید، خودمان مشکل را حل کنیم .ایشان ساکت شدند وپشت میز کارشان نشستند. ادامه دادم: خوب، بفرمایید در  مورد کدام درسها شکایت کرده که خوب یاد نگرفته؟آها....برای همین الان در راهرو،اصرار داشت به حرفهایش گوش کنم،میخواهید بگویم خودش بیاید و توضیح بدهد؟ مادر الناز گفت:خیر لازم نیست، خودش!مگه خودش میفهمه؟!! خانم عزیز،مثل این که متوجه نشدید، در مورد چه مطلبی حرف زدم،حرف من این است که نمیخواهم بچه ام اسیر خرافات دین ومذهب باشه،۱۴۰۰ سال پیش اعراب به ایران آمدند واسم ما شد مسلمان،ولی امروزه دیگر زور اعراب بالای سرمان نیست که مجبور باشیم تظاهر به مسلمانی کنیم،هر چند که باز در بعضی موارد مجبوریم این قانونهای زوری را تحمل کنیم،اما فقط در مدرسه،نه در خانه!!
چند پاراگراف از کتاب کتاب را میتوانید از طریق یا سایت نشر تهیه کنید. @hksami
پاراگرافهایی از کتاب دختری که رهایش کردی قطعاً مطالعه در پرورش استعداد افراد مؤثر است. رحمت هم از این استعداد برخوردار بود، شاید به دلیل تشویق معلم ادبیاتش در دبیرستان بود که او را تشویق به این کار می کرد؛ هنوز نامش را به خاطر دارم، آقای علینقی مجاهد، که بعد از رفتن به شهرستان هم با رحمت نامه نگاری می کرد. به یاد دارم که ماه سلطان با او هم چند صباحی خاطر خواهی داشت.  بالاخره در تمام خانواده ها هر یک از فرزندان راه زندگی خود را پیدا می کند و می رود تا به هدف نهایی زندگی برسد. درخانه ما هر کدام از بچه ها به طریقی همراه زندگی شان را پیدا کردند و رفتند تا تشکیل خانواده بدهند تا پاجوشهای زندگی خود را تبدیل به درختی نو کنند و زایندگی.  بچه های آن خانه، بچه هایی بودند با استعداد و فعال و خلاق، صرفه جو، با طبعی بلند؛ نمیدانم این خصایص ذاتی است یا اکتسابی. پدرم و اجدادش اصالتاً خان و خان زاده بودند و غالبا در شمار تحصیلکرده های آن دوران که  ملاهای آبادی، به حساب میآمدند. جد پدری ام در کشمکش روزگار بر اثر خشکسالی و اپیدمی بیماری ها مهاجرت کرده تا جای بهتری برای سکونت پیدا کند. 
مادرم اما از تباری خانه به دوش بود؛ پدربزرگم می گفت: آن روزها ما کولی های خانه به دوشی بودیم که قحطی و بیماری، زمینگیرمان کرد و به اینجا آمدیم.  نمی دانم این دو طایفه چگونه به هم مربوط شده بودند، فقط می دانم که داداش برات با دختر داییم ششمین نسلی بودند که پسرعمه ها از تبار پدری با دخترداییِ تبار مادری ازدواج کرده بودند . عمه ای که مادر من باشد و برادرش که دایی ام بود.   این روایت می تواند تمام زندگی یک نفر باشد، به همین کوتاهی و می تواند آغازی باشد برای این کتاب، پس چنین باشد.  شروع ماجرا     از وقتی که در مدت کوتاهی به شدت وزن کم کردم در کنار لاغر شدنم، موهای سرم شروع به ریختن کرد. تردیدِ داشتن یک بیماری آزارم می داد؛ برای همین به اصرار بچه ها و با مشورت پزشک تصمیم گرفتم که برای چکاپ کامل و بررسیهای لازم، در بیمارستان بستری شوم. این حقیقت، غیر قابل انکار بود که با این سبک روزه گرفتنِ من چنین خواهد شد. در ماه رمضان فقط سحری می خوردم و برای افطار میل چندانی به خوردن نداشتم، اما باز هم شک، خوره روحم شده بود .تردیدِ داشتن یک بیماری صعب العلاج یا شاید لاعلاج ذهنم را مشغول کرده بود. علی الخصوص که در ماه رمضان، بسیار به مقوله مرگ و مُردن فکر میکردم. به زندگی پس از مرگ، رفتن در گور و تاریکی آنجا، تصوراتی که شاید به ذهن بیمار هرکسی نرسد. از وقتی که سرگذشت علامه طبرسی را خواندم، فکر زنده شدن در گور بسیار مراعصبی می کرد. وقتی خواندم که علامه طبرسی پس از تدفین، زنده شده و با خودش نذر و نیت کرده که چنانچه نجات یابد، تفسیر قرآن بنویسد و بعد کفن دزدی، قبرش را کنده و سبب نجاتش شده، همیشه فکر می کردم بیخود نبود او شده بود علامه طبرسی مؤلف مجمع البیان! با آن همه سعه صدر و شکیبایی و ایمان، او کجا و منِ روسیاه به درگاه خدا کجا!؟  پس از طی مراحل بستری و رفتن به اتاق تعیین شده، آنقدر ذهنم درگیر و مشغول خودم بود که دلم نمی خواست حتی یک کلمه با کسی حرف بزنم. اصلاً شاید بیمارستان و آزمایشات بهانه ای شده بود برای اینکه تنها باشم، تنهای تنها؛ تا مرور کنم از سر تا تهِ عمری که گذراندم. احساس می کردم که به پایان راه رسیده ام و باید قبل از اینکه پایم به دادگاه عدل الهی برسد، خودم را محاکمه کنم. (به حسابمان رسیدگی کنیم، قبل از آنکه به حساب ما رسیدگی کنند)  
هدایت شده از بعد از انقلاب
«هَپی نیــو یِـــر...» این صدای «بابادوئل» است که سوار بر تانک مرکاوا با انبوهی از جعبه‌های مهمات از کوچه‌پس‌کوچه‌های غزه و اطراف بیمارستان عبور می‌کند و کودکان را به جشن بمب‌های فسفری و ضیافت تیر و ترکش دعوت می‌کند. سال نو؛ حال نو؛ و غسّــال نو! رسانه‌ها دروغ می‌گویند؛ با این حجم از آتش هیچ کودکی در سرما یخ نخواهد زد! کاج‌های کریسمس را با چاشنی‌های انفجاری تزیین کنید، و به کودکان بگویید «قایم‌موشک» بازی قشنگی‌ست؛ بچه‌ها در چادر آوارگان «قایم» می‌شوند، و پهپادها -سُک‌سُک- با «موشک» به سقف چادر می‌کوبند. بچه‌ها یکی‌یکی می‌سوزند و بازی تا سوختن آخرین نفر ادامه خواهد یافت! در غزه هیچ‌کس از سرما نخواهد لرزید؛ صهیونیست‌ها همه جا را به آتش کشیده‌اند. (این بند را ندیده بگیرید:) امیدوارم آقای عراقچی امسال هم سال نو مسیحی را به وندی شرمن یهودی تبریک نگفته باشد! بگذریم... مصرف را کنید؛ اما تورم و نرخ ارز و سود دلاری‌فروش‌ها را نه! تنها پول‌دارها حق دارند که زندگی کنند. دوره، دوره‌ی دور دور کردن و استخرهای روباز است! ریالی بخرید دلاری سود کنید و خلق‌الله را بفرستید دنبال نخود سیاه یارانه‌ی پنهان! عیب از «دلار» است؟ یا «دولا راست» شدن اقتصادخوانده‌ها پای و شوک‌درمانی؟! آآآی مجلس شورای اسلامی آدم باش و عامل نابسامانی ارز را (همتی کرده) رسوایش کنید! می‌گویم حالا که سرعت اینترنت دم به دم پایین می‌آید، و نرخ ارز هی بالاتر می‌رود بهتر نیست که جای وزیر ارتباطات و اقتصاد را عوض کنید؟! مردم دو دسته‌اند: «غنی‌نژاد»ها و مستضعفین! (یادتان نرفته است که جنگ ما جنگ فقر و غناست؟!) کاش وحید جلیلی نامه‌ای سرگشاده به دبیر ستاد تحول صدا و سیما می‌نوشت و نقدی بر تبلیغات وحشی شهر فرش و سرای ویرانی -که دهان مردم را فرش کرده‌اند- منتشر می‌کرد! ما تحت سلطه‌ی رسانه‌ایم و کودکان غزه دارند از سردی نگاه روزگار یخ می‌زنند و می‌میرند. ما چرا نمی‌میریم؟! @badazenghelab
13.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این ویدئو را همه می‌توانند تا آخر ببینند🤲 ✍محمدعلی رامین @maramin
30.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چرا اصطلاح رایج شده؟ سرطان نوعی بیماری است که به صورت توده های بیمار در نقاط مختلف بدن تشکیل میشود و تفاوتش با دیگر غده ها،ریشه دواندن و سرایت به دیگر اعضاء میباشد. از سیاست،به اقتصاد از اقتصاد،به فرهنگ ریشه ها در تمام ابعاد گسترده شده است. برای رفع این بیماری،علاوه بر جراحی و خارج کردن آن توده و ریشه هایش ،باید جهت جلوگیری از رشد مجدد سلولهای باقیمانده از ریشه ها،بدن را به وسیلهء سموم درمانی،مسموم کرد. برای ریشه کن کردن ریشه های سرطان اصلاحات،سمی،مثل اصولگرایان وارد میدان شدند که خود باعث مسمومیت شدید و از کار افتادگی اقتصاد ایران شدند. چه باید کرد؟ چه تدبیری بیندیشیم؟ برای دفع سرطان و سم واردشده،چاره چیست؟ آیا باید مردم شریف ایران یک انقلاب اسلامی دیگر کرده و اصلاحطلب و اصولگرا را ،مثل محمدرضا منزوی و از دایرهء سیاست ایران خارج کند؟ سوء استفاده از این مبارزات را چه کنیم؟ ما همه مسئولیم