من آدم منزویخوانی بودم. به اصطلاح تکخوری را بیشتر میپسندیدم. اینکه یکه و تنها بروم توی دل کتابها و غمم بگیرد یا خندهام! حوصلهی کسی را نداشتم. سالها پیش رفتم تا با حلقهی کتاب مبنا آشنا شدم. یک جمع حدودا دویست نفری که هر فصل سه چهار کتاب دور هم میخواندند. اولش برایم مسخره بود که مگر میشود باهم کتاب خواند؟ از سر کنجکاوی در جمعشان بودم و نبودم. با مقرری کتابها پیش میرفتم و پیامهای داخل گروه را یکی در میان نگاهی میانداختم. آنقدرها هم که فکر میکردم بد نبود. چیزی درون جمعخوانی بود که من را به حلقههای بعدی بُرد. پیش میآمد که کتابها را دوست نداشتم. مثلا ژانر یا موضوعشان باب میلم نبود. کتاب را میخریدم ولی. وقتی که داخلش میافتادم میفهمیدم چقدر این ژانر کتابها جذاب بود و من غافل بودم! یا مثلا محتوای آن کتاب دیگر چقدر خوب بود و اگر حلقه نبود هرگز نمیچشیدمش. همیشه آرزویم این بود که بعد هر کتابی بنشینم و با نویسنده یا مترجمش گپ بزنم. حلقه این را هم برایم فراهم کرد.
آدم فلهایخوانی هم بودم. میافتادم روی کتاب مثلا ۵۰۰ صفحهای و یکدفعه تمامش میکردم. بعد تا چند روز چیزی نمیخواندم. توی جمع اما مجبور بودم هر روز ۲۰ صفحه بخوانم. گاهی نگاهها و نظرات آدمهای مختلف از یک بخش یکسان کتاب شگفتزدهام میکردم. چقدر دیدن این تکثر نظرات موجب بلوغ در کتابخوانیام شد. آدمهایی که در حلقه بودند صرفا یک کتابخوان حرفهای نبودند. همه مدلی میتوانستی پیدا کنی و این بر رنگارنگی نظرات اضافه میکرد. من کمکم به حلقهی کتاب معتاد شدم! در چهاردهمین حلقهی کتاب اعتراف سختی بود! اما بالاخره گفتم! منِ تکخور به کتاب خواندن با جمع محتاج شدم. چند حلقهست که اگر وقت کنم راجع به تکتک مقرریها حرف میزنم. بحث میکنم. یاد میگیرم. حلقه حالا خیلی بزرگتر شده. وبینارها و برنامههای مختلفی دارد که همیشه شرکت در آنها برایم اولویت دارد. هر حلقه دو الی سه بار برنامهی ماراتن کتاب دارد. در زمانی حدود ۴ ساعته دور هم کتاب میخوانیم و میخندیم و کیف میکنیم. حتی اشک میریزیم و با هم غصه میخوریم. نمیگویم آن تکخوان قبلی نیستم. سر بعضی کتابها گازش را میگیرم و میروم اما کتابهای حلقه را نه. سوار اتوبوس میشوم و بایک جمع درجه یک و دغدغهمند آرام آرام تمام سراشیبی و سربالاییهای جاده را میپیماییم.
شما هم اگر میخواهید سوار اتوبوس شوید بسم الله👇
http://Mabnaschool.ir/product/halghe14
فقط اینکه تا پایان روز سهشنبه ۱۸ آذر فرصت دارید.
اگر جاماندید غصه نخورید، این صفحهی حلقه در بله و ایتاست. بگذارید در آب نمک که به موقع بروید سراغش:
ایتا: https://eitaa.com/halghemabna
بله: https://ble.ir/halghemabna
@hofreee
ای سینی فلزی که بسیار چهرهی زشت و کثیفی داری!
چرا پشتم قایم شدهای؟
چرا حالا که همه جای سینک را برق انداختهام؟ دستهایم را خشک کردهام! چرا حالا که لبخندزنان به آشپزخانهی تمیز نگاه میکنم، یواشکی دست تکان میدهی؟
میتوانم اعدامت کنم!
در چشمهایم تو را به دار چیز ببخشید در دستانم تو را له کنم!
تو را نمیشویم اصلا که تنبیهت کنم!
تو معشوقهی دغلی هستی. وقتی چشمانتظارت بودم، نیست شدی.
حالا که دستها را از عشق خشک کردم رخ نشان دادی!
تو میخواهی زندگیام هیچوقت برق نزند؟ کور خواندی!
پ.ن: کاش دیگه عاشقانههای نزار قبانی رو نخونم🦦
https://daigo.ir/secret/41456395944
#دروصفسینیفلزینشستهیدغل
#قصهزنهاچهبساقصهیمردها
@hofreee
راستش تجربه به من ثابت کرده که در رابطهی دو نفر شیمی بینشان ممکن است مهم باشد. عمق و طول دوستی و رفاقتشان هم. سازگاری و تناسب ویژگیهای شخصیتی هم. اصلا میتوانم تا صبح مورد نام ببرم. یک چیز اما از همهشان مهمتر است. همانی که یک رابطهی چندساله را به هم میزند یا دو نفر را در یک ساعت باهم ندار میکند. آن هم بودن در زمان و مکان درست است. چنگ زدن و گرفتنت موقع افتادن. تکیهگاه شدن برای یک شانهی افتاده. برای پاهایی که روی زمین کشیده میشد. همانجا که آدمها خودواقعیشان میشوند. بیسپر و نقابی. آن لحظه، دست را دور شانهشان حلقه زدن. کول کردن غمهایشان بلکه بارشان سبکتر شود.
همین!
قصه تا تهش همین است.
به گمانم برای همین لنگ رفیقهایی میمانیم که خاک کردهایم. آخر بعد آنها با مخ زمین خوردهایم و هیچکس حواسش نبود. به خودمان از درد پیچیدیم و کسی نگاهمان هم نکرد. دست گذاشتهایم روی زانوی خونیمان و " آخ" مان دنیا را پُر کرد اما کسی نشنید. با دست و پای زخم و زیلی فقط ادامه میدهیم برای رسیدن به آنجا که باید. به آنکس که باید!
#رفاقت
#چارهاینیست
@hofreee
نماهنگ گیسو.mp3
زمان:
حجم:
6M
حتی دلچسبتر از نسخهی سالار عقیلی...
برای زمانهایی که حس میکنید فیتیلهی شمع به تهش رسیده.
@hofreee
مادر نیستی؟
مادر نشدی؟
فدای سرت!
زن بودن و مادری اکتسابی نیست. تو خونته. تو ذاتته. تو سلولهای بدنته!
من اگه مادر سه تا بچهم، تو در عوض میتونی مادر همهی بچههای کرهی زمین باشی. من گیر کردم تو بچههای خودم. تو ولی وسیعی به تعداد بچههایی که وجود دارن. تو گیر نمیکنی. نمیمونی رو چند تا.
اگه کسی این روز رو بهت تبریک نمیگه، من اول از همه به تو میگم.
روزت مبارک مامانِ همهی بچههای کرهی زمین :)
https://daigo.ir/secret/41456395944
#روز_مادر
#یک
@hofreee
بچهت هیچوقت نتونست بهت تبریک بگه؟
همیشه روی " ما" مادر میموند؟
تو دلت مونده که صداشو موقع حرف زدن بشنوی؟
حتی به یه بغل راضی بودی اما اونم نشد؟
همیشه با حسرت به گل و هدیههای تو دست مادرای دیگه نگاه میکنی؟ بعد تو خیالت بچهتو میبینی که اونم راه میره. حرف میزنه. میپره. چشاتو که باز میکنی اما یکی سوزن میزنه به خیالت و میترکه؟
من هیچی هم ندونم اما مطمئنم اون بچه خیلی دوست داره. بارها تموم تلاششو کرده بهت بگه اما نتونسته. تو اون نقطهی روشن زندگیشی که باعث میشه صبحا چشاشو باز کنه. تو تموم چیزی هستی که اون از دنیا میخواد. تو تموم چیزی هستی که اون از دنیا میفهمه.
میدونم که چقدر دلت از کلمهی " خاص" و "متفاوت" و " استثنایی" پُره!
پس روزت مبارک مامانِ مهربون معمولی :)
https://daigo.ir/secret/41456395944
#روز_مادر
#دو
@hofreee
مادر نیست؟
در خونهای دیگه به روت باز نمیشه؟
دلت میخواد بری به یه جزیرهی دورافتاده تا روز مادر تموم بشه؟ این هیاهوها بخوابه؟
دوست داری بری بیرون و به جای رفتن و رسیدن به یه سنگ سرد به یه خونه برسی؟
خونهای که درشو بزنی و مامان بگه " کیه؟ ". هدیه رو که تو دستت از قطرههای اشکت نقطهنقطه شده پشتت قایم کنی. فقط برای یک ثانیه در باز بشه. مامان پشت در باشه. بغلش کنی. بدنش دوباره گرم باشه. بوی لباسش... بوی موهاش... بوی دستاش که سبزی رو تفت میداده... همهشون بزنه زیر بینیت؟ دستتو دور شونههاش سفتتر کنی.
بعد یهو به خودت بیای.
ببینی هدیهتو گذاشتی روی همون سنگ سرد. باید بدیش به یه نیازمند. به کارت نمیاد. حالا که پول داری اون لباس قشنگو واسهش بخری دیگه نیست. حالا که به آرزوهات رسیدی نیست که بهت افتخار کنه!
من هیچ حرفی برای دلداری ندارم. فقط میتونم بگم به زودی همهمون میریم پیش مامان. دیدار نزدیکه. فقط کافیه یه ذره دیگه صبور باشی.
مطمئنم مادرت هدیهتو دیده و تبریکت رو شنیده. حتما لبخند زده و برات دعا کرده و منتظرت مونده.
https://daigo.ir/secret/41456395944
#روز_مادر
#سه
@hofreee
مدتهاست که تو خونهای؟
حس میکنی شدی مثل یه تابلویی که روی دیواره و دیگه کسی نگاهش نمیکنه؟ گرد و خاک نشسته روت. رفت و آمد آدمها رو میبینی اما تو ثابتی. خورشید طلوع میکنه و غروب میکنه و تو همونجایی؟ روزها و فصلها میگذره و تو با کوچولویی که کنارته ساکنی. به آرزوهای دور و درازت فکر میکنی. به کارهایی که قبل مادری میکردی. چقدر ارزش داشتی. ذهنت میره به فرمولها و درسها و خطهایی که تو مغزت فرو کردی و هیچ فایدهای برات نداشتن؟ انگار تو یه جزیرهی متروک و بدون آدمی؟ تنهایی؟ اونقدر که وقتی بچهت میخوابه با خودت صحبت میکنی؟ با خودت میگی این روزا کی تموم میشه؟ کی میگذره؟ عاشق بچهت هستی اما خستهای!
فقط میتونم بهت بگم خداقوت مادر. تو بیارزش نیستی! دیدی رزمندهها چطور قبل از عملیات اسلحههاشونو تمیز میکنن؟ با جزئیات و دقیق سر همبندیش میکنن. تو شلوغی جنگ چرا باید برای این کار اهمیت قائل بشن؟ چون جونشون رو نجات میده! چون حتی یک نفر بیشتر میتونه نتیجه یه جنگو تغییر بده. تو هم تو این مرحلهای! به زودی با اسلحهای پُر میزنی به اونجا که باید. اونموقعست که همه میفهمن توی این مدت چه کارهایی که نکردی! چقدر باارزش بودی و اونا نفهمیدن!
روزت مبارک مامان قشنگ :)
https://daigo.ir/secret/41456395944
#روز_مادر
#چهار
@hofreee
مامانهایی که تو خونهی سالمندان تنهایید....
مامانهایی که روی تخت بیمارستانید و دلتنگ بچههاتون....
مامانهایی که هوشیاریتون پایینه و توی خواب عمیقید....
مامانهایی که تصمیم گرفتین این دفعه به خاطر بچهتون که شده مواد رو بذارید کنار.....
مامانهایی که فقط به خاطر چند جفت چشم معصوم دارید زندگی با یه مرد بداخلاق و بیمحبت رو تحمل میکنید.....
مامانهایی که هم مامانید هم بابا و دوشهاتون سنگینه...
مامانهایی که سر سفره نمیشینید تا بچهها معذب نشن و سیر غذا بخورن. بعد شما یواشکی ته موندهی غذاها رو بخورید.....
مامانهایی که اونقدر خونههای مردمو تمیز کردید که از لای ترک پشت دستتون خون میزنه بیرون....
مامانهایی که تن دادید به شستن و پوشک عوض کردن آدمهای ناتوانی که اگر نبودید زندگیشون سختتر از این میشد....
مامانهایی که به این نتیجه رسیدید که تنها راه نجات خودتون و بچههاتون جداییه....
مامانهایی که هم کار میکنید هم درس میخونید هم بچهدارید....
مامانهایی که تازه فهمیدید جنین درون رحمتون دیگه قلبش نمیزنه....
مامانهایی که مزار بچهتون رو بغل گرفتین و گوشتون رو چسبوندیدن به سنگ بلکه صدایی ازش بیاد...
مامانهایی که به هر دلیلی از بچهتون دورید....
مامانهایی که مادری ندارید که براش حرف بزنید....
مامانهایی که بچههاتون بزرگ شدن و از خونهتون رفتن و جاشون خیلی خالیه....
مامانهایی که دست ظریف بچهی مریضتون تو دستتونه....
مامانهایی که حس میکنید دنیا به تهش رسیده....
مامانهایی که دنیا دنیا قرص خوردین و آمپول زدین اما هنوزم چشاتون به اون دو خط روی بیبیچک خشک شده....
مامانهایی که عمرتون رو تو راه کلینیکهای ناباروری گذروندین ...
مامانهایی که سر بچهتون داد میزنید و بعد از خودتون بدتون میاد....
مامانهایی که اجازه ندادین بچهای کمبود سایهی محبت مامانش رو روی سرش احساس کنه و مامانش شدین، با اینکه دوست داشتین فرزندی رو از جنس خودتون به دنیا هدیه کنین....
مامانهایی که به خاطر بچهتون از کار و درس و زندگیتون گذشتین.....
مامانهایی که همسرتون شهید شده و سختیهای زندگی رو با حرفهای تلخی قورت میدین....
مامانهایی که برای علاقمندیهاتون میجنگید....
مامانهایی که نشد فعلا مامان باشید....
مامانهایی که خودشون نابینا هستند و هیچوقت نشد روی ماه بچهشون رو ببینن....
مامانهایی که ناشنوا هستن و هیچوقت نشد صدای شیرین بچهشون رو بشنون.....
تموم مادرای مهربون!
سایهی بهترین مادر دنیا رو سرتون...
غمهاتون کم.
دلتون شاد.
روزتون مبارک :)
https://daigo.ir/secret/41456395944
#روز_مادر
#پنج
@hofreee
حُفره
مامانهایی که تو خونهی سالمندان تنهایید.... مامانهایی که روی تخت بیمارستانید و دلتنگ بچههاتون....
دوست داشتم برای تک به تک این مادرها بنویسم اما امان از توان پایینم.....
خلاصه عید همگیتون مبارک🌸
بگید کدوم مادرها جا موندن؟ :)
https://daigo.ir/secret/41456395944
@hofreee