هو
پُر سَرى آمد كه با من سِرّى بگو
گفتم:
من با تو سِرّ نتوانم گفتن
من سِرّ با آن كس توانم گفتن كه او را در او نبینم، خود را در او ببینم
سِرّ خود را با خود گویم...
#شمس
https://t.me/khoshnevisi_ghalamemoradi
هو
من با تو چنانم
ای نگار یمنی،
خود در غلطم که من توام یا تو منی...
#ابوسعید_ابوالخیر
هو
﷽
نوریست در نهانِ آدم نهادهاند،
آن نور ظاهر نشود الّا به مجاهده،
هر چه پوست غلیظ تر باشد،
مغز ضعیفتر و مخفیتر باشد.
#محقق_ترمذی
چه بسا انسان با یک دعا خواندن حال خوشی پیدا می کند امّا همین که از منزلش بیرون آمد و در اجتماع قرار گرفت ، به محض نگاه کردن به چهرهی مردم ، آن حال خوش از او گرفته می شود.
که این آلودگی را خود جان انسان به انسان گزارش می دهد و اعلام سقوط می کند.
امّا فرموده اند :
وضو از بهترین راه های برطرف نمودن این آلودگی قهری در محیط است.
#شرحمراتبطهارت
#حسنزادهآملی
﷽
یکی از دوستان نقل میکرد:
روزی به محضر مرحوم علامه جعفری رسیدم
و در پایان دیدار از ایشان تقاضا نمودم برای این کتابخانه بزرگی که دارید یک بیت شعری بفرمایید تا با خط خودم به نستعلیق بنویسم و یا آیه و حدیثی به خط ثلث و دیدار بعدی تقدیم کنم در آن نصب شود.
فرمودند؛ این شعر را بنویس:
تا رسد دستت به خود، شو کارگر
چون فتی از کار، خواهی زد به سر
پرسیدم استاد این شعر از کیست؟
فرمودند: «در حوزه نجف از محضر استادی بنام شیخ مرتضی طالقانی عارف بزرگ استفاده کردم.
دو روز به فوتش مثل هر روز به محضرش شتافتم.
فرمود: برای چه آمدی آقا؟
عرض کردم: آمدهام که درس بفرمایید. فرمود: آقاجان! درس تمام شد،
برخیز و برو، درس تمام شد،
من مسافرم.
«خر طالقان رفته پالانش مانده،
روح رفته جسدش مانده.»
و بعد کلمه «لا اله الاّ اللّه» را تکرار کرد و اشک از چشمانش سرازیر شد.
متوجّه شدم شیخ از رحلتش خبر میدهد.
عرض کردم:
آقا! حالا یک چیزی بفرمایید تا مرخص شوم.
فرمود: آقا! فهمیدی؟ متوجه شدی؟ بشنو:
تا رسد دستت به خود، شو کارگر
چون فتی از کار، خواهی زد به سر
فردای آن روز خبر آمد که شیخ مرتضی طالقانی به ابدیت پیوست.»
و این شعر منسوب به ایشان است.
هو
هر لحظه از زندگیت را عمیقاً زندگی کن،
و وقتی راه میروی، میخوری، مینوشی و به ستاره صبحگاهی نگاه میکنی،
بُعد نهایی را لمس میکنی.
#تیچ_نات_هان